بایگانی آبان ۱۳۹۲ :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است


[دسته بندی: روزنگاره]




آن چه که مدت هاست به نامِ "حقوق" توی پاچه ی ما خلایقِ مدنی رفته، چیزی نیست مگر یک مشت کاغذِ احمقانه به عناوینی چون "مدرک" و "گواهی" و "سابقه" و "فرم حقوقی" و "سندِ ملکی" و "شناسنامه" و "حکم"  و "درخواست" و "دادخواست"و "تصفیه" و "قرارداد" و "کارت" و ... الخ؛ انبوهی کلمه ی احمقانه بر انبوهی کاغذ احمقانه، که اگر یک روز گم شدند، حقوقِ تو نیز گم می شود. اگر نیست شدند، وجودِ تو نیز نیست می شود. اگر جعلی قلمداد شدند، تو نیز جعلی قلمداد می شوی و انکار می شوی. مهم نیست که چند نفر گواهِ وجودِ آن حقوق بوده اند و شاهدِ حضورِ تو در آن عرصه؛ مهم نیست که چند نفر بوده باشند و تو را دیده باشند که باهاشان سرِ یک نیم کت نشسته ای و یک سال از عمرت را رد زده ای؛ مهم نیست که با چند نفر خندیده ای و گریسته ای و روزگار سپری کرده ای؛ مهم نیست که با چند نفر رفاقت کرده ای، به چند نفر عشق ورزیده ای، با چند تن به دشمنی گذرانده ای؛ مهم نیست چندبار پله های سردِ یک اداره یا دانش گاه یا مدرسه را بالا و پایین کرده باشی؛ مهم نیست روزی چند ساعت و چند بار مسیرِ خانه-اداره را گز کرده باشی؛ مهم نیست که بوده ای و که هستی ... مهم این است که آن یک لا کاغذِ احمقانه ی مهر و امضاء شده ی لعنتی حضورت را تصدیق کند. مهم نیست "وجود" از ریشه ی کدام حقیقت باشد و "مخلوق" را اعتبارِ وجود به کدام "معتبری" وابسته؛ صدقِ وجودِ آدمی، اعتبارِ نهادی است که به نامِ "ثبت احوال" بر تو رقعه می زند. صدقِ "داشته های"ِ آدمی اعتباری است که "ثبتِ اسناد" به ناف آدم می بندد. صدقِ "حضور"ِ آدمی، علمکی است که به تأییدِ او بر کاغذی ضرب می زنند.  صدقِ حضورِ آدمی چیزی است آفریده ی خودِ آدم. صدقِ حضورِ آدمی، قراردادی است که هیچ ربطی به "حق"های عالم ندارد و تنها گواهِ "حقوق"های مدنی است. جوری که به گمانِ علمایِ مدرکی "آن دنیایی شدن مان" هم "نامه"ای شده:"نامه ی عمل"!  انگار که خدا را هم دفتردستکی است به طولِ و دازایِ یکی از شعبه های همین وزارت کشورِ خودمان. هر چه به محضرش قرار باشد بگویند، گزارش نامه ای است و هر چه به حقیرمان بخواهد برساند لابد "بخش نامه"ای است و "دستورالعمل"ی.

صدقِ وجودِ آدمی ... بگذریم! ...  آدمی که نه بنده است و نه سرکش، نیازی به صدقِ جود ندارد، که چندی اکسیژنِ خدا را حرام خواهد کرد و بعدش هم -ثبتِ کاغذی شده باشد یا نباشد- یک دنگ قبر به نام ش زده اند از ازل که فقط و فقط به قامتِ او برازنده است و هیکلِ او را در برخواهد گرفت. همین.    

سجاد پورخسروانی
۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




شاید اشکال از بازه ی اجتماعی ای باشد که من تجربه کرده ام اما به هر صورت تجربه ی اجتماعیِ من می گوید که بعدِ مدتی سروگوش جنباندن برای "فهم" و جدی بودن برای "درست" به جایی می رسی که همان جامعه به تو می گوید: "دست بردار! این قدر جدی نباش ...". این را از زمانی که واردِ دانش گاه شدم - و به نحوی اولین تجربه ی من از دنیایِ خارج از خانه بود- فهمیدم. از همان ترمِ اول، از همان روزِ اول، توی دانش گاه، توی خواب گاه، چیزی که مدام موردش می شدم این بود: "این قدر جدی نگیر ...". تبریز که بودم، مقابلِ مشروب خواریِ هم خواب گاهی ها یا مقابل شل گرفتنِ کارِ کلاس ها جواب م این بود. توی بسیج دانش جوییِ آن جا. تویِ کلاس های تئاتر و نمایش نامه خوانی و انجمنِ فیلم و چه، همیشه مقابلِ انگشتی قرار می گرفتم که این کلید گزاره را گوش زد می کرد. شب های محرم، هئیتِ دانش گاه، پایِ منبرِ حاج آقا، سرِ کلاسِ معارف ... . و خب هر چند که آن دوری نتوانست کارِ "سخت نگرفتن" م را به سامان کند، اما فُرمِ انتقال و نزدیکی ای که بعدها در دانش گاهِ شیراز به دست ش آوردم توانست همه ی آن مقاومت ها را بی معنی کند و تبدیل م کند به آدمی "سخت ناگیر". آن قدر که حالا، کارِ عاقبت م را هم سخت نمی گیرم. هفتاد و دو ملتی شده ام. مؤمنِ بی شکِ کثرت گرایی. ... و خب هر چند گفتنِ این ها کاری از پیش نمی برد، اما یادم می آورد که لااقل روزی چنین "بی غیرت" نبودم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

* صخره ها وقتی صخره می شوند و معبرِ رسیدن، که سخت باشند و لگد پذیر؛ وقتی که سخت بگیرند و جدی باشند و صاف سرِ جاشان بایستند. زمین هم همین جوری است. آدم هایی که می خواهند راهِ استوارِ ایده ای باشند هم وهم چنین. مثالِ آدم های سخت ناگیرِ روزگارِ ما که بر هیچ احتمالی استوار نیستند، مثالِ صخره های سست است. اسم شان را صخره گذاشته اند و مدخلِ فکری شان را شعارِ بر مثلی(مثلِ مسلمان)، اما در واقع چیزی نیستند مگر پیروانِ آیینِ "بادی به هر جهت". و فکر می کنم که یکی شده ام از این دست. ...

از این قبیله یکی همین ها که به تازه گی به بد بودنِ شعارِ "مرگ بر آمریکا" پی برده اند.    

سجاد پورخسروانی
۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




حافظه‌ی تاریخی حرف مفت است. چیزی به نام حافظه‌ی تاریخی نمی‌تواند وجود داشته باشد. یک این‌که فرضِ این ترکیب، آمده است فردِ "حافظه" را به جمعِ "تاریخ" بسته است و آن‌را به جایِ "حافظه‌ها" گرفته. که خب این نمی‌شود. هر تاریخی، اگر هزار بیننده‌ی صادقِ یک منظرِ هم داشته باشد، باز به‌ازایِ فردفردش حافظه‌ای و تأویلی از رخ‌داد برای خود دارد. وقتی در موردِ یک تصادفِ ساده از جمعِ بیننده‌اش می‌پرسی، نمی‌توانی به یک جوابِ سرراست و مشخص برسی ... و آن‌وقت می‌گویی "حافظه"ی تاریخی؟

دو این‌که تاریخ "یک" راوی ندارد. البته راویِ یگانه چرا-و آن‌هم رسانه‌ی مسلط است-، اما به هر حال "یک راوی" نه. همین آدم‌های چهل‌پنجاه ساله را که گیر بیاوری و از چونیِ انقلاب‌شان بپرسی، می‌مانی؛ اصلاً می‌مانند. این‌ها خودشان هم بعدِ این سال‌ها نمی‌توانند جواب معینی به این سؤال بدهند.(در حالی که شاید اگر همان سال‌ها ازشان می‌پرسیدی می‌توانستند). بگذریم از این‌که بعض‌شان همه‌اش را به حسابِ "کم نانی" یا "زیاد نانی"ِ  آن روزگار گرفته‌اند. بارها شده که همین اهالیِ سی سال پیشِ آن اتفاق(انقلاب) به خود می‌گویند که "بله! ما انقلاب کردیم چون گرسنه بودیم" و بعضی دیگر  که"ما انقلاب کردیم، بس که شکم‌مان سیر بود و ...". همه‌ی انگیزه‌ی یک انقلاب را بخشی از همین به اصطلاح "حافظه‌ی تاریخی"ِ انقلاب، "مسأله‌ی نان" می‌پندارد(و این آشکارا ظلمِ بزرگی است به هر انقلاب‌ای). ... و باز تو می‌گویی حافظه‌ی "تاریخی"؟

واقعیت این است که واقعیت را رسانه تعریف می‌کند. آن چیزی که ما ذکرش را به لفظِ "حافظه‌ی تاریخی" گرفته‌ایم، چیزی نیست مگر "حافظه‌ی رسانه". و این حافظه تعریفی است (و پس تحریفی به اعتباری). تاریخ چیزی نیست مگر نقلِ رسانه از واقعیات و این خود دست‌مایه‌ی حصولِ یک حق.1 بسته به این که رسانه را چه کسی در دست داشته باشد، حق هم تعریف می‌شود. حقِ ایالات‌متحده همین‌هایی است که در هالی‌وودش می‌سازد. تاریخ خودش اساساً یک مدیوم است. یک مدیوم برایِ نقلِ حق از دیدِ هر تاریخ‌نویس. ... و ما و شما اگر تاریخ‌نویس نباشیم، پس با این حافظه‌ی تاریخی هم هیچ نسبتی نداریم. هر حافظه‌ای -چه این‌که دچار کثرت هم هست- دست‌خوشِ از بین رفتن است. انگیزه‌ها از بین می‌روند. پیرمردها آلزایمر می‌گیرند و الخ. و اگر روزی نسلِ بعد از من و شما خواست که درباره‌ی انقلاب‌ش-یا حالا هر چه‌ی دیگر- بداند راهی ندارد جز "رسانه". و این رسانه می‌تواند کتاب باشد یا تلویزیون یا نقلِ شفاهی یا منبر ... و وااسفا که این آخری‌ها را ما به بهانه‌ی رسیدن به رسانه‌ی جدید، هر چه بیش‌تر داریم از دست می‌دهیم.

روایتِ کربلا اگر زینبی و سجادی نبود می‌مرد، و از آن چیزی نمی‌ماند مگر روایتِ یزیدی. و خب این زینب و سجاد در این‌جا می‌شوند "رسانه". وقتی امام می‌گوید: "آخوند یعنی اسلام"، در این جمله به نظرم "آخوند" یعنی رسانه. "شهدا هستند که اسلام را زنده نگه داشته‌اند"، "شهدا" در این‌جا یعنی "رسانه". (و این اگر همه‌ی ماجرا هم نباشد، بخشی از آن است لااقل). ...

مسأله این‌جاست که رسانه‌ای مثلِ "منبر" روزی حافظه‌ی تاریخِ مردم از وقایعِ صدرِ اسلام محسوب می‌شده و از پسِ قریب به هزار و چهارصد سال تعریفِ "حق" را رسانده ... و اسلام را زنده نگه داشته ... و انقلاب کرده ... و جنگ برده ... . و حالا به همین راحتی، به بهایِ ملی شدن رسانه‌ی تلویزیون و رادیو دارد از دست می‌رود. جوری شده که حالا تنها منبرهایی حقِ زنده ماندن دارند که بروند زیرِ لوایِ تلویزیون. و آخوندِ منبری بشود آخوندِ تلویزیونی. تحتِ چه عنوانی؟ رسانه‌ی جمعی: مخاطبِ بیش‌تر، گستره‌ی گشادتر. ... اما باید پرسید که "چرا منبر شهید تربیت می‌کرد ولی تلویزیون نه؟" ...  من خود بارها در این مجادله به نفعِ تلویزیون کنار کشیده‌ام که "بالأخره رسانه‌ی برتر است و خیلِ مخاطبان بیش‌تر دارد و کیفیتِ تدوینیِ به‌تر و ..." و لابد بعدِ این اسلام را بایستی در "بازی‌های کامپیوتری" جُست و تعریف کرد و در شبکه‌ی جهانیِ وب و ... . صد البت که این‌ها هم لاجرم لازم‌ند، اما نه به بهایِ از دست دادنِ بخشِ عظیمِ حافظه‌ی تاریخیِ "منبر".2

این سینه‌زدن‌های پایِ تلویزیون آخر بی‌بخار بارمان می‌آورد. برایِ "تلویزیون‌بین"  ساده‌تر و لذت‌بخش‌تر این است که سریال ببیند تا سخن‌رانیِ فلان عالمِ دینی را. و بنا بر ذاتِ رسانه‌ی تلویزیون (که خاصیتِ عینی دارد و دیده‌باور است و استوار بر جذابیت‌هایی از این دست) اگر عالمِ دینی هم بناست پشتِ تریبونِ تی.وی بنشیند باید رولِ شومن(Showman) به خود بگیرد والّا کارِ رسانه‌اش به جایی نمی‌رسد. ... به هر رو: تاریخ، یک حافظه‌ی تعریفی است و آن‌را هم رسانه تعریف می‌کند. همین.  

ـــــــــــــــــــــــــ

1.        و نمی‌گویم که این حق، نسبتی دارد با "حق".

2.       بگویم که من خود به واسطه ی رشته ام (تلویزیون) یکی از طرف دارانِ این ریخت رسانه ها هستم و معتقدم که بیش از بودجه ی نظامی بایستی به این ها بها داد. ... اما این ها تنها دستارهای بقایِ هر فرهنگی اند و شاید ایجادِ حب و بغض شان. اما فکر نمی کنم بشود" اسلام" را با این ها صادر کرد(مگر در شکلِ مدل زنده گی) و مسلمان بار آورد. برایِ این کار هنوز هم که هنوز است "آخوند" لازم است و منبر و مسجد و "مسألةٌ!".  

سجاد پورخسروانی
۰۳ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ اضافه