بایگانی آذر ۱۳۹۲ :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است


[دسته بندی: روزنگاره]




نگفتنِ رازها همیشه برای نفهمیدنِ دیگران نیست، گاهی-شاید هم اغلب- برای ترسی است که از تأییدشان داری. گاهی چیزی یک جای قلب ت هست که همیشه راز می ماند؛ گفتنِ دوست ت دارم به کسی که دوست ش داری، گفتنِ ببخشید به کسی که تمام این سال های عمرت عذاب ش داده ای، گفتن نمی توان م به کاری که مدت هاست پی اش را گرفته ای، گفتنِ نمی خواهم زمانی که می ترسی با نخواستن ش از چیزی نداشته شوی. این رازها اغلب "راز" شده اند در برابر خودِ آدم. از "من" پنهان شده اند به تلاشِ کتمان. می ترسی که  واقعیت داشته باشند: نتوانستن و نخواستن و نداشتن و مقصر بودن و دوست داشتن. می ترسی که گفتن شان به مثابه اعتراف باشد. می ترسی باورت شود که این چنینی. می ترسی که مباد ... . بعضِ این ها برای همیشه راز می ماند و قسمتی از مُلکِ مستعدِ آدمی را همیشه دست نخورده می گذارد. ... قسمتی که شاید بزرگ ترین امکانِ به وجود آمدنِ "تو"ی جدید می بود. قسمی از بودنِ تو. اما ... می شوند حرف هایی که با خودت نمی توانی زد. همین.

سجاد پورخسروانی
۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




نمی دانم چرا  بحثِ تعلق که می شود، همه می خواهند عارف بازی دربیاورند و منع ت کنند از غیرِ خدا! نمی دانم چرا همه ی همِّ خدادوستان، بریدن از غیرِ خداست. نمی دانم چرا وقتی قرار باشد چیزی را دوست بداری، دیگر نمی توانی خدا را هم دوست بداری. آقا! آدم به تسبیحی که با آن ذکرِ خدا را هم می گوید دل می بندد، غیر از این است؟ ... پس این یعنی "در بندِ دنیا" بودن؟ یعنی تعلقِ غیر؟ ... و پس مذموم؟!

من خدا را دوست دارم چون امکانِ دوست داشتنِ چیزهایی مثلِ همان تسبیحِ نخ سبزِ دانه ریزِ چینی را به من داده است. من خدا را دوست دارم چون یک جفت جوراب مشکی دارم با طرحِ کروکودیل که به جایِ همه ی جوراب های نانو پا می کنم و بخشی است از سازنده ی علایق م. اصلاً خدا تعلق را به انسان داد تا همیشه اهلِ جایی بودن و اهلِ کسی بودن را یادش باشد؛ همین.

  

سجاد پورخسروانی
۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۵:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




اکثرِ مدرسانی که خدمت شان درس پس داده ام، شاکی بوده اند که: "چرا خلاصه نمی گویی؟". نمی شود. راست ش اگر بنای خلاصه بود من بایستی همان بیست ساله گی می مردم! خلاصه فقط در "نفس های قدسی" است که معنا پیدا می کند، نه امثالِ منِ گنگ که برای بیان هر مطلبی بایستی هزار بار بالا و پایین برویم و هزار کلمه را چین و واچین کنیم تا دو جمله ی شش کلمه ایِ درست درمان نصیب مان شود. خلاصه یعنی "آغوش" به جایِ "نامه های عاشقانه"؛ خلاصه یعنی "کشیده" به جایِ "جملاتِ عتاب آمیز"؛ خلاصه یعنی "دست گیری" به جایِ "نطق های غرّا".

... و من این ها نیستم و نه اهل و نه لایق. ... پس بگذارید به همین اطناب های زورکی ام خوش باشم. همین.  

سجاد پورخسروانی
۰۵ آذر ۹۲ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه