زیرِ سرِ بی سودای ایام :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۵۰ ق.ظ

زیرِ سرِ بی سودای ایام

نمی کنم و می کنم. مدتی است. مدتی است خیلی کارها نمی کنم و می کنم خیلی دیگر کارها را. و نه با سربلندی. اما یک جایی باید جلویِ این بنده ی خاک بر سرِ معمول را می گرفتم. باید یک جایی از وضعِ موجود پای فرا می گذاشتم. حالا اگر پیش نه، پس. نمی شد همان طور سر و مر و گنده آمد و رفت و بنده گی کرد و به هیچ دل بست. آخر وقتی به هست دل می بندی، یک روز هست ها می شوند عادت، می شوند معمول، و چیزی که معمول باشد  و از سرِعادت مثل این است که  نباشد. چون دیگر اراده پشت ش نیست، تنها یک رسمِ مسخ شده ی، پس مسخره شده است. باید یک جایی از بودن به رسمِ کبریتِ بی خطر برمی گذشتم. و اکنون گذشته ام. جایی در پس( اگر پس و پیشی باشد)، و بی ندایِ حقی که در گوشم پیچیده باشد به طیب الله. ... نوشتن م را که خودم پس زدم، عقده ی بر لسان م هم که خدا به واسطه ی کرده ها و ناکرده هایم گذاشته. حالا مانده ام، با یک طبق عهد که هر شام- و ایضاً صبح و ظهر و عصر-می کنم شان بالشتی زیرِ سرِ بی سودای این ایام. 

چشم م کم سو می زند. گوشم م کم سو می زند. قلب م کم سو می زند. و خودم هم کم کم ک دارم بی رو به سویی سنگ می شوم. ... و از خود می پرسم: هذا عاقبهٌ لِلـ؟ ... 



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

زیرِ سرِ بی سودای ایام

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۱، ۱۲:۵۰ ق.ظ

نمی کنم و می کنم. مدتی است. مدتی است خیلی کارها نمی کنم و می کنم خیلی دیگر کارها را. و نه با سربلندی. اما یک جایی باید جلویِ این بنده ی خاک بر سرِ معمول را می گرفتم. باید یک جایی از وضعِ موجود پای فرا می گذاشتم. حالا اگر پیش نه، پس. نمی شد همان طور سر و مر و گنده آمد و رفت و بنده گی کرد و به هیچ دل بست. آخر وقتی به هست دل می بندی، یک روز هست ها می شوند عادت، می شوند معمول، و چیزی که معمول باشد  و از سرِعادت مثل این است که  نباشد. چون دیگر اراده پشت ش نیست، تنها یک رسمِ مسخ شده ی، پس مسخره شده است. باید یک جایی از بودن به رسمِ کبریتِ بی خطر برمی گذشتم. و اکنون گذشته ام. جایی در پس( اگر پس و پیشی باشد)، و بی ندایِ حقی که در گوشم پیچیده باشد به طیب الله. ... نوشتن م را که خودم پس زدم، عقده ی بر لسان م هم که خدا به واسطه ی کرده ها و ناکرده هایم گذاشته. حالا مانده ام، با یک طبق عهد که هر شام- و ایضاً صبح و ظهر و عصر-می کنم شان بالشتی زیرِ سرِ بی سودای این ایام. 

چشم م کم سو می زند. گوشم م کم سو می زند. قلب م کم سو می زند. و خودم هم کم کم ک دارم بی رو به سویی سنگ می شوم. ... و از خود می پرسم: هذا عاقبهٌ لِلـ؟ ... 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی