واگویه های رحم :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ

واگویه های رحم

"قصه­ی رحم" را ترم اوّل، برای دو واحدی "اخلاق" نوشتم. بنا بود هر کس فریضه­ای دینی را از بر کند و کنفرانسِ 2 نمره­ای­ش را بدهد. من هم قصه­ی رحم را نوشتم، یک سه­گانه داستان، سه­گانه گفتار. یعنی شش تا شق که روی هم بشود "حرف حسابِ صله­ی رحم؟". و خب برای آن موقع­ها بدک نبود. از آب در آمد. جزء اولین کارهای نوشتنی­ام هست. ... و حالا که مدتی است اشغال می­زنم - مثل گوشیِ رها شده­ای بعد از اتمام تماس - و مدتی است که تلخ، توی کامِ دیگران نمود پیدا می­کنم، بد ندیدم به نصیحتِ نفس، "قصه­ی رحم" را واگویه کنم.

شاید ادبیات­ش، هم­چین هم "ادب" نباشد و چنگی به دل نزند، و به قول یکی از دوستان که همان موقع­ها گفت "این که قصه نیست"، قصه نباشد. اما منِ صادق­م که کم­کم­ک می­رود که گم بشود، بدجوری توی این کار قدیمی پیداست، نویسنده اوست. منِ ام­روزم که خیلی به دل­ش نشست، نمی­دانم شما را چه بشود.

توی مقدمه­ی "قصه­ی رحم" آمده:

-     "زنده­گی­های روزانه همین­هاست. تفاوت­ها اندک­ند. توی کلماتی­اند که به کار می­بریم. این­ها را که     می­خوانید شاید بگویید چندان غیرعادی نیستند، چندان وحشت­ناک نمی­زنند، اگر چنین است، بدانید که جایی توی زنده­گی­تان "قطع رحم" روزمره شده است. پس بیاندیشید. ... "رحم"ها قصه­های تکراری زنده­گی­هامان هستند. مال آدم هایی از همین جنسِ ایرانی. نه شاخ دارند، نه ریبونِ دودی. می­خواستم از این چند صحنه، عادی شدن خیلی چیزها را نشان دهم ... "پامنبری"ها را هم برای گفتارهای حکیمانه­ی اسوه­هامان انتخاب کرده­ام. همین. بسم الله." 



دانلودِ قصه ی رحم



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

واگویه های رحم

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ

"قصه­ی رحم" را ترم اوّل، برای دو واحدی "اخلاق" نوشتم. بنا بود هر کس فریضه­ای دینی را از بر کند و کنفرانسِ 2 نمره­ای­ش را بدهد. من هم قصه­ی رحم را نوشتم، یک سه­گانه داستان، سه­گانه گفتار. یعنی شش تا شق که روی هم بشود "حرف حسابِ صله­ی رحم؟". و خب برای آن موقع­ها بدک نبود. از آب در آمد. جزء اولین کارهای نوشتنی­ام هست. ... و حالا که مدتی است اشغال می­زنم - مثل گوشیِ رها شده­ای بعد از اتمام تماس - و مدتی است که تلخ، توی کامِ دیگران نمود پیدا می­کنم، بد ندیدم به نصیحتِ نفس، "قصه­ی رحم" را واگویه کنم.

شاید ادبیات­ش، هم­چین هم "ادب" نباشد و چنگی به دل نزند، و به قول یکی از دوستان که همان موقع­ها گفت "این که قصه نیست"، قصه نباشد. اما منِ صادق­م که کم­کم­ک می­رود که گم بشود، بدجوری توی این کار قدیمی پیداست، نویسنده اوست. منِ ام­روزم که خیلی به دل­ش نشست، نمی­دانم شما را چه بشود.

توی مقدمه­ی "قصه­ی رحم" آمده:

-     "زنده­گی­های روزانه همین­هاست. تفاوت­ها اندک­ند. توی کلماتی­اند که به کار می­بریم. این­ها را که     می­خوانید شاید بگویید چندان غیرعادی نیستند، چندان وحشت­ناک نمی­زنند، اگر چنین است، بدانید که جایی توی زنده­گی­تان "قطع رحم" روزمره شده است. پس بیاندیشید. ... "رحم"ها قصه­های تکراری زنده­گی­هامان هستند. مال آدم هایی از همین جنسِ ایرانی. نه شاخ دارند، نه ریبونِ دودی. می­خواستم از این چند صحنه، عادی شدن خیلی چیزها را نشان دهم ... "پامنبری"ها را هم برای گفتارهای حکیمانه­ی اسوه­هامان انتخاب کرده­ام. همین. بسم الله." 



دانلودِ قصه ی رحم

۹۱/۰۸/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

سه گفتار

قصه ی رحم

سه داستان

نظرات  (۱)

۲۱ آبان ۹۱ ، ۱۲:۱۴ آرزومهبودی

سلام. مطلب قشنگی بود. چیزایی رو یاد آدم میاره که از بس مهم هستن سعی می کنیم مدام روشون تاکید کنیم اما همین تاکید کردن زیاد باعث می شه که اون چیزای مهم برامون کم کم عادی بشه!

یکی از بزرگترین حسرت های زندگی من همینه...

موفق باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی