بایگانی خرداد ۱۳۹۳ :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


[دسته بندی: روزنگاره]




کمِ کمَ ش چیزی که هستیم را پذیرفته ایم این جور؛ ما جماعت ایرانی، اهلِ محبت نیستیم. خانه واده جمعی نیست که ما را گرد کانونِ محبت اتفاق آورده باشد. خانه واده -در مفهومِ تشریفاتیِ خانه واده های ام روز- اجباری من حیث مسائل بیولوژیکی است و دی ان ای مشترک و این مزخرفات. خانه واده ی ام روز در "خون" اشتراک دارد نه در "دل" و این تلخ باشد یا روشن فکرانه(!) مسلمی است که دیده ام، بارها و بارها. جنسِ روابط یک خانه واده جبرِ پیوندی است که یک عقدنامه و یک رحم ساخته است. آدم ها ربطِ فامیلی با هم دارند نه "خویشی" و "دوستی". آن که فامیلِ دست اول یا دوم یا سوم یا هزارمِ من محسوب می شود، برای من چیزی نیست جز تحمل دیداری و ادایِ ادبِ تشریفاتی ای و جملاتِ منافقانه ی "غمی نیست جز دوریِ شما" و "ان شاء الله با شمای دوست" و ... از این دست. تازه همین پیوندِ عقدی هم به فراستِ "دین" است و اجبارِ "شرعی بودن". والّا چاره ی این بامبول ها را که لیبرال جماعت خیلی زودتر پیدا کرده اند و زده اند زیرِ رابطه ی جدی، شبی و زفافی و فردای ش هر دو غریبه،، هر کس روانه ی کوچه ی علی چپِ خودش. ... از همین حیث هم هست که "شرقی" از "غربی" غریب تر است و تنهاتر. چه طور؟ این طور که غربی را بالأخره اختیاری در تنهایی هست، اما شرقی اگر تنها باشد، به اختیار نیست، به همان جبرهاست که گفتم. نمونه ی ساده اش این که "تو خودت چند نفر داری که باهاشان دردِ دل کنی؟". من یکی که هیچ. خویشی و خانه واده ای که گوشِ شنفتنِ هم خانه اش را نداشته باشد، لولوی سرخرمن است. مثلِ هم سایه گیِ ام روز، که در هیچ "هم"ی " با خانه ی بغلی اش مشترک نیست، مگر یک دیوار و صدایِ گوش خراشِ میخی که گه و گاه به این دیوار مشترک کوفته می شود.

به من اگر باشد، همین رسمِ بی مهابایِ غربی را برمی گیرم. که هم غمِ کم تر دارد و هم تنهاییِ کم تر. که غربی گرچه که "حرمت" ِ شرقی سرش نمی شود، اما برایِ زنده گی است که زنده گی می کند، نه برایِ شعارهای صدتایک غازِ هر ریش سفیدِ درویشی که تنها رسمِ طهارتی را می داند و بس.

خیلی درد است این که در جمع باشی و تنها. همان به که مدت ها تنها باشی و به اندازه ی یک شب-تنها یک شب- کسی باشد که کَسِ تو باشد. ... این مدلِ زنده گی را می شود مدلِ دوستی نامید، عکسِ زنده گی های خانه واده گی که اساس شان "تحریم" است و "سلب". همین.         

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* توضیح: خون واده چیزی است که بعضِ ما ایرانی ها در آن عضویم، به جایِ خانه واده؛ چیزی که ما در تشکیلِ آن هیچ سهمی نداشته ایم.

سجاد پورخسروانی
۱۶ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره ها]




غذا یکی از صادرات فرهنگی هر کشور است. یکی از نقش های رسانه همین است1 اصلاً: به رخ کشیدن ذائقه. هر فرهنگی داعیه ی این را دارد که در حوزه ی پنج حس به ترین ذائقه را دارد: در حوزه ی حسِ بویایی، حسِ چشایی، حسِ بینایی، حس شنوایی و حس لامسه. مجموعِ این ها در هر فرهنگی منتج به محصول می شود. از حسِ بویایی اش در صنعتِ عطرسازی، محصولات خوراکی، محصولات به داشتی و هر چه که بویی داشته باشد استفاده می کند. در صنعتِ پوشاک ش، در صنعتِ پارچه و لوازمِ منزل و چه از آن حس لامسه ی نابی که معتقد است مختصِ فرهنگِ اوست بهره می برد. در رابطه با حسِ شنوایی به ترین موسیقی و اصوات و چه. در حوزه ی بینایی هم، از زیبایی محیطی بگیر تا معماری و رسانه های تصویری و مُد و صنعت خودرو و ... هر چه. چشایی هم که نطق ش رفت. و این ها نه فقط برآورنده محصولِ تک که ترکیب شان شکل دهنده به ماده ی زنده گی یک ملت. حالا باید دید که "ما"، با آن داعیه ی کلفتِ "صدورِ انقلاب" از چه محصولی برای صدور حرف می زنیم؟! 

ــــــــــــــــــــــــــــــ

  1. سریالِ جواهری در قصر را ببینید. همه ی روایت های تصویری ای که به نوعی سفره را و مسئله ی غذا را نشان می دهد ببینید. لحظه های به نظر ناگریزِ سینمایی را که برای قاب گرفتن دیالوگ ها و رفتارهاست ببینید، که از چه چیزهایی پر شده. ... دست تان می آید چه می گویم. 
سجاد پورخسروانی
۰۷ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ اضافه