تاریخ: حافظه‌ی تعریفی :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۵ ب.ظ

تاریخ: حافظه‌ی تعریفی

[دسته بندی: روزنگاره]




حافظه‌ی تاریخی حرف مفت است. چیزی به نام حافظه‌ی تاریخی نمی‌تواند وجود داشته باشد. یک این‌که فرضِ این ترکیب، آمده است فردِ "حافظه" را به جمعِ "تاریخ" بسته است و آن‌را به جایِ "حافظه‌ها" گرفته. که خب این نمی‌شود. هر تاریخی، اگر هزار بیننده‌ی صادقِ یک منظرِ هم داشته باشد، باز به‌ازایِ فردفردش حافظه‌ای و تأویلی از رخ‌داد برای خود دارد. وقتی در موردِ یک تصادفِ ساده از جمعِ بیننده‌اش می‌پرسی، نمی‌توانی به یک جوابِ سرراست و مشخص برسی ... و آن‌وقت می‌گویی "حافظه"ی تاریخی؟

دو این‌که تاریخ "یک" راوی ندارد. البته راویِ یگانه چرا-و آن‌هم رسانه‌ی مسلط است-، اما به هر حال "یک راوی" نه. همین آدم‌های چهل‌پنجاه ساله را که گیر بیاوری و از چونیِ انقلاب‌شان بپرسی، می‌مانی؛ اصلاً می‌مانند. این‌ها خودشان هم بعدِ این سال‌ها نمی‌توانند جواب معینی به این سؤال بدهند.(در حالی که شاید اگر همان سال‌ها ازشان می‌پرسیدی می‌توانستند). بگذریم از این‌که بعض‌شان همه‌اش را به حسابِ "کم نانی" یا "زیاد نانی"ِ  آن روزگار گرفته‌اند. بارها شده که همین اهالیِ سی سال پیشِ آن اتفاق(انقلاب) به خود می‌گویند که "بله! ما انقلاب کردیم چون گرسنه بودیم" و بعضی دیگر  که"ما انقلاب کردیم، بس که شکم‌مان سیر بود و ...". همه‌ی انگیزه‌ی یک انقلاب را بخشی از همین به اصطلاح "حافظه‌ی تاریخی"ِ انقلاب، "مسأله‌ی نان" می‌پندارد(و این آشکارا ظلمِ بزرگی است به هر انقلاب‌ای). ... و باز تو می‌گویی حافظه‌ی "تاریخی"؟

واقعیت این است که واقعیت را رسانه تعریف می‌کند. آن چیزی که ما ذکرش را به لفظِ "حافظه‌ی تاریخی" گرفته‌ایم، چیزی نیست مگر "حافظه‌ی رسانه". و این حافظه تعریفی است (و پس تحریفی به اعتباری). تاریخ چیزی نیست مگر نقلِ رسانه از واقعیات و این خود دست‌مایه‌ی حصولِ یک حق.1 بسته به این که رسانه را چه کسی در دست داشته باشد، حق هم تعریف می‌شود. حقِ ایالات‌متحده همین‌هایی است که در هالی‌وودش می‌سازد. تاریخ خودش اساساً یک مدیوم است. یک مدیوم برایِ نقلِ حق از دیدِ هر تاریخ‌نویس. ... و ما و شما اگر تاریخ‌نویس نباشیم، پس با این حافظه‌ی تاریخی هم هیچ نسبتی نداریم. هر حافظه‌ای -چه این‌که دچار کثرت هم هست- دست‌خوشِ از بین رفتن است. انگیزه‌ها از بین می‌روند. پیرمردها آلزایمر می‌گیرند و الخ. و اگر روزی نسلِ بعد از من و شما خواست که درباره‌ی انقلاب‌ش-یا حالا هر چه‌ی دیگر- بداند راهی ندارد جز "رسانه". و این رسانه می‌تواند کتاب باشد یا تلویزیون یا نقلِ شفاهی یا منبر ... و وااسفا که این آخری‌ها را ما به بهانه‌ی رسیدن به رسانه‌ی جدید، هر چه بیش‌تر داریم از دست می‌دهیم.

روایتِ کربلا اگر زینبی و سجادی نبود می‌مرد، و از آن چیزی نمی‌ماند مگر روایتِ یزیدی. و خب این زینب و سجاد در این‌جا می‌شوند "رسانه". وقتی امام می‌گوید: "آخوند یعنی اسلام"، در این جمله به نظرم "آخوند" یعنی رسانه. "شهدا هستند که اسلام را زنده نگه داشته‌اند"، "شهدا" در این‌جا یعنی "رسانه". (و این اگر همه‌ی ماجرا هم نباشد، بخشی از آن است لااقل). ...

مسأله این‌جاست که رسانه‌ای مثلِ "منبر" روزی حافظه‌ی تاریخِ مردم از وقایعِ صدرِ اسلام محسوب می‌شده و از پسِ قریب به هزار و چهارصد سال تعریفِ "حق" را رسانده ... و اسلام را زنده نگه داشته ... و انقلاب کرده ... و جنگ برده ... . و حالا به همین راحتی، به بهایِ ملی شدن رسانه‌ی تلویزیون و رادیو دارد از دست می‌رود. جوری شده که حالا تنها منبرهایی حقِ زنده ماندن دارند که بروند زیرِ لوایِ تلویزیون. و آخوندِ منبری بشود آخوندِ تلویزیونی. تحتِ چه عنوانی؟ رسانه‌ی جمعی: مخاطبِ بیش‌تر، گستره‌ی گشادتر. ... اما باید پرسید که "چرا منبر شهید تربیت می‌کرد ولی تلویزیون نه؟" ...  من خود بارها در این مجادله به نفعِ تلویزیون کنار کشیده‌ام که "بالأخره رسانه‌ی برتر است و خیلِ مخاطبان بیش‌تر دارد و کیفیتِ تدوینیِ به‌تر و ..." و لابد بعدِ این اسلام را بایستی در "بازی‌های کامپیوتری" جُست و تعریف کرد و در شبکه‌ی جهانیِ وب و ... . صد البت که این‌ها هم لاجرم لازم‌ند، اما نه به بهایِ از دست دادنِ بخشِ عظیمِ حافظه‌ی تاریخیِ "منبر".2

این سینه‌زدن‌های پایِ تلویزیون آخر بی‌بخار بارمان می‌آورد. برایِ "تلویزیون‌بین"  ساده‌تر و لذت‌بخش‌تر این است که سریال ببیند تا سخن‌رانیِ فلان عالمِ دینی را. و بنا بر ذاتِ رسانه‌ی تلویزیون (که خاصیتِ عینی دارد و دیده‌باور است و استوار بر جذابیت‌هایی از این دست) اگر عالمِ دینی هم بناست پشتِ تریبونِ تی.وی بنشیند باید رولِ شومن(Showman) به خود بگیرد والّا کارِ رسانه‌اش به جایی نمی‌رسد. ... به هر رو: تاریخ، یک حافظه‌ی تعریفی است و آن‌را هم رسانه تعریف می‌کند. همین.  

ـــــــــــــــــــــــــ

1.        و نمی‌گویم که این حق، نسبتی دارد با "حق".

2.       بگویم که من خود به واسطه ی رشته ام (تلویزیون) یکی از طرف دارانِ این ریخت رسانه ها هستم و معتقدم که بیش از بودجه ی نظامی بایستی به این ها بها داد. ... اما این ها تنها دستارهای بقایِ هر فرهنگی اند و شاید ایجادِ حب و بغض شان. اما فکر نمی کنم بشود" اسلام" را با این ها صادر کرد(مگر در شکلِ مدل زنده گی) و مسلمان بار آورد. برایِ این کار هنوز هم که هنوز است "آخوند" لازم است و منبر و مسجد و "مسألةٌ!".  



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

تاریخ: حافظه‌ی تعریفی

جمعه, ۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۴۵ ب.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]




حافظه‌ی تاریخی حرف مفت است. چیزی به نام حافظه‌ی تاریخی نمی‌تواند وجود داشته باشد. یک این‌که فرضِ این ترکیب، آمده است فردِ "حافظه" را به جمعِ "تاریخ" بسته است و آن‌را به جایِ "حافظه‌ها" گرفته. که خب این نمی‌شود. هر تاریخی، اگر هزار بیننده‌ی صادقِ یک منظرِ هم داشته باشد، باز به‌ازایِ فردفردش حافظه‌ای و تأویلی از رخ‌داد برای خود دارد. وقتی در موردِ یک تصادفِ ساده از جمعِ بیننده‌اش می‌پرسی، نمی‌توانی به یک جوابِ سرراست و مشخص برسی ... و آن‌وقت می‌گویی "حافظه"ی تاریخی؟

دو این‌که تاریخ "یک" راوی ندارد. البته راویِ یگانه چرا-و آن‌هم رسانه‌ی مسلط است-، اما به هر حال "یک راوی" نه. همین آدم‌های چهل‌پنجاه ساله را که گیر بیاوری و از چونیِ انقلاب‌شان بپرسی، می‌مانی؛ اصلاً می‌مانند. این‌ها خودشان هم بعدِ این سال‌ها نمی‌توانند جواب معینی به این سؤال بدهند.(در حالی که شاید اگر همان سال‌ها ازشان می‌پرسیدی می‌توانستند). بگذریم از این‌که بعض‌شان همه‌اش را به حسابِ "کم نانی" یا "زیاد نانی"ِ  آن روزگار گرفته‌اند. بارها شده که همین اهالیِ سی سال پیشِ آن اتفاق(انقلاب) به خود می‌گویند که "بله! ما انقلاب کردیم چون گرسنه بودیم" و بعضی دیگر  که"ما انقلاب کردیم، بس که شکم‌مان سیر بود و ...". همه‌ی انگیزه‌ی یک انقلاب را بخشی از همین به اصطلاح "حافظه‌ی تاریخی"ِ انقلاب، "مسأله‌ی نان" می‌پندارد(و این آشکارا ظلمِ بزرگی است به هر انقلاب‌ای). ... و باز تو می‌گویی حافظه‌ی "تاریخی"؟

واقعیت این است که واقعیت را رسانه تعریف می‌کند. آن چیزی که ما ذکرش را به لفظِ "حافظه‌ی تاریخی" گرفته‌ایم، چیزی نیست مگر "حافظه‌ی رسانه". و این حافظه تعریفی است (و پس تحریفی به اعتباری). تاریخ چیزی نیست مگر نقلِ رسانه از واقعیات و این خود دست‌مایه‌ی حصولِ یک حق.1 بسته به این که رسانه را چه کسی در دست داشته باشد، حق هم تعریف می‌شود. حقِ ایالات‌متحده همین‌هایی است که در هالی‌وودش می‌سازد. تاریخ خودش اساساً یک مدیوم است. یک مدیوم برایِ نقلِ حق از دیدِ هر تاریخ‌نویس. ... و ما و شما اگر تاریخ‌نویس نباشیم، پس با این حافظه‌ی تاریخی هم هیچ نسبتی نداریم. هر حافظه‌ای -چه این‌که دچار کثرت هم هست- دست‌خوشِ از بین رفتن است. انگیزه‌ها از بین می‌روند. پیرمردها آلزایمر می‌گیرند و الخ. و اگر روزی نسلِ بعد از من و شما خواست که درباره‌ی انقلاب‌ش-یا حالا هر چه‌ی دیگر- بداند راهی ندارد جز "رسانه". و این رسانه می‌تواند کتاب باشد یا تلویزیون یا نقلِ شفاهی یا منبر ... و وااسفا که این آخری‌ها را ما به بهانه‌ی رسیدن به رسانه‌ی جدید، هر چه بیش‌تر داریم از دست می‌دهیم.

روایتِ کربلا اگر زینبی و سجادی نبود می‌مرد، و از آن چیزی نمی‌ماند مگر روایتِ یزیدی. و خب این زینب و سجاد در این‌جا می‌شوند "رسانه". وقتی امام می‌گوید: "آخوند یعنی اسلام"، در این جمله به نظرم "آخوند" یعنی رسانه. "شهدا هستند که اسلام را زنده نگه داشته‌اند"، "شهدا" در این‌جا یعنی "رسانه". (و این اگر همه‌ی ماجرا هم نباشد، بخشی از آن است لااقل). ...

مسأله این‌جاست که رسانه‌ای مثلِ "منبر" روزی حافظه‌ی تاریخِ مردم از وقایعِ صدرِ اسلام محسوب می‌شده و از پسِ قریب به هزار و چهارصد سال تعریفِ "حق" را رسانده ... و اسلام را زنده نگه داشته ... و انقلاب کرده ... و جنگ برده ... . و حالا به همین راحتی، به بهایِ ملی شدن رسانه‌ی تلویزیون و رادیو دارد از دست می‌رود. جوری شده که حالا تنها منبرهایی حقِ زنده ماندن دارند که بروند زیرِ لوایِ تلویزیون. و آخوندِ منبری بشود آخوندِ تلویزیونی. تحتِ چه عنوانی؟ رسانه‌ی جمعی: مخاطبِ بیش‌تر، گستره‌ی گشادتر. ... اما باید پرسید که "چرا منبر شهید تربیت می‌کرد ولی تلویزیون نه؟" ...  من خود بارها در این مجادله به نفعِ تلویزیون کنار کشیده‌ام که "بالأخره رسانه‌ی برتر است و خیلِ مخاطبان بیش‌تر دارد و کیفیتِ تدوینیِ به‌تر و ..." و لابد بعدِ این اسلام را بایستی در "بازی‌های کامپیوتری" جُست و تعریف کرد و در شبکه‌ی جهانیِ وب و ... . صد البت که این‌ها هم لاجرم لازم‌ند، اما نه به بهایِ از دست دادنِ بخشِ عظیمِ حافظه‌ی تاریخیِ "منبر".2

این سینه‌زدن‌های پایِ تلویزیون آخر بی‌بخار بارمان می‌آورد. برایِ "تلویزیون‌بین"  ساده‌تر و لذت‌بخش‌تر این است که سریال ببیند تا سخن‌رانیِ فلان عالمِ دینی را. و بنا بر ذاتِ رسانه‌ی تلویزیون (که خاصیتِ عینی دارد و دیده‌باور است و استوار بر جذابیت‌هایی از این دست) اگر عالمِ دینی هم بناست پشتِ تریبونِ تی.وی بنشیند باید رولِ شومن(Showman) به خود بگیرد والّا کارِ رسانه‌اش به جایی نمی‌رسد. ... به هر رو: تاریخ، یک حافظه‌ی تعریفی است و آن‌را هم رسانه تعریف می‌کند. همین.  

ـــــــــــــــــــــــــ

1.        و نمی‌گویم که این حق، نسبتی دارد با "حق".

2.       بگویم که من خود به واسطه ی رشته ام (تلویزیون) یکی از طرف دارانِ این ریخت رسانه ها هستم و معتقدم که بیش از بودجه ی نظامی بایستی به این ها بها داد. ... اما این ها تنها دستارهای بقایِ هر فرهنگی اند و شاید ایجادِ حب و بغض شان. اما فکر نمی کنم بشود" اسلام" را با این ها صادر کرد(مگر در شکلِ مدل زنده گی) و مسلمان بار آورد. برایِ این کار هنوز هم که هنوز است "آخوند" لازم است و منبر و مسجد و "مسألةٌ!".  

۹۲/۰۸/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

تاریخ: حافظه‌ی تعریفی

نظرات  (۱)

رسانه پیام است!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی