روزنگاره ها :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۸۳ مطلب با موضوع «روزنگاره ها» ثبت شده است


[دسته بندی: روزنگاره]




قانونِ این هم درست مثلِ آن اخوی ش("ماده" را باید برادر گرفت یا خواهر؟) توی فیزیک است؛ این جوری ها که: "هیچ ادایی از بین نمی رود، فقط از حالتی به حالتِ دیگر درمی آید!". به نظرمِ همه ی ما یک زمانی شروع کرده ایم به انتخابِ ادامان. این که من می خواهم "ادایِ افسرده ها را دربیاورم و تا آخرِ عمر سیاه بپوشم". این که دو ماه است زده ام توی خط عرفان و با این ریش های مشتیِ تا زانو ادایِ آن رفقای بی بخارمان را می خواهم دربیاورم. این که یکی تریپِ شاهین نجفی به خودش گرفته  و یکی(ـة) لیدی گاگا. ... همه ی ما یک زمانی شروع می کنیم به انتخاب این اداها-یا از ننه بابامان، یا از فک و فامیل و در و آشنا، یا از رفقا، یا از رسانه ... اگر هم مخ کشید، از خودمان یکی جدید ابداع می کنیم-. این اداها با ما بزرگ می شوند، ثابت می شوند یا تبدیل می شوند، و در نهایت، قالبِ معمول ش را "شخصیت" می نامیم. بعد هم باورش می کنیم: "فلانی اعصاب ندارد!"، "فلانی زودرنج است!". باور می کنیم که "آدم خوبه"ی داستان یم، باور می کنیم که "آدم بده"ی داستان یم. مذهبی هستیم، روشن فکریم، کاری به کارِ سیاست نداریم یا خیلی هم داریم ... در نسبتِ با هر چیزی یک ادایی را اختیار می کنیم. باور می کنیم خدایی را که هست، و باور می کنیم که خدایی نیست. بابت این "ادا"ها جنگ راه می اندازیم، یقه پاره می کنیم، آدم به سیخ می کشیم. چون "ادا"ها را باید جدی گرفت. حکمِ عفو می دهیم چون "ادا"ها را باید جدی گرفت. ... و کلاً به بودن مان ادامه می دهیم چون "ادا"ها را باید جدی گرفت. این اداها -همان طور که گفتم- ممکن است تغییر کنند، ولی هیچ گاه از میان نمی روند؛ همیشه با ما هستند و ما هم سعی می کنیم که همیشه به شان وفادار بمانیم(وفاداری! این هم یک ادایِ دیگر). حتی رفقایِ پوچ گرامان هم "دادا"ی خودشان را دارند. ... نمی دانم، اما به نظرم تنها زمانی "اداها" از سرمان می افتند که "سر"مان بیفتد. همین. 

سجاد پورخسروانی
۰۷ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




یکی از بحث های مخاطب شناسی در رسانه، دعوایِ اولویتِ مردم یا انتظار مخاطب است. یعنی چه؟ یعنی اساسِ رسانه را اگر "سرگرمی" بگیریم باید به ازایِ هر مطلب که قصدِ رسانه ای کردن ش را داریم، سهمِ "سرگرمی"ش را اول حساب کرده باشیم. برای مثال ما 100 نفر جمعیت داریم، یک: از این جمعیت، چند درصد دست رسی به رسانه دارند؟ دو: جمعیتی که دست رسی به رسانه دارند، از چه تنوعِ فرهنگی ای برخورداند؟ پراکنده گی این جماعت چه طور است؟ و در این تنوع هر فرهنگی چه مطالبه هایی را از رسانه دارد؟

این پرسش ها کمک می کند که رسانه به عنوانِ "فروشنده" عمل کند. رسانه به یک تقسیم بندی درصدی می رسد: از صد مخاطبِ من، بیست تاشان تلویزیون ندارند. 80 تاشان دارند. از این 80 تا، سی تاشان غیرمذهبی ند، 50 تاشان مذهبی. از این 30 تا غیر مذهبی، 15 تاشان از "ورزش، خوراک و لباس" خوش شان می آید، 3 تاشان از "مباحثه های فلسفی و سیاسی"، و 12 تاشان هم از "موسیقی و رقص و آواز". مذهبی های 50 تایی، 10 تاشان تحصیل کرده و دانش گاهی اند، 10 تاشان کارمند دولت ند، 8 تاشان کشاورزند و 22 تاشان هم روحانی. شاخص هایی مثلِ جنسیت، مثلِ سن، وضعیت تأهل، وضعیتِ معاشی، علایق سیاسی و اجتماعی، سابقه ی خانه واده گی و مهم تر از همه "امیال شخصی" و دیگرها را که به این وارد کنیم تازه می توانیم یک ملاک داشته باشیم برای تخصیصِ وقتِ رسانه به موضوع(سیاسی، اقتصادی، پزشکی، مذهبی و ریزموضوعاتِ این ها) و نوع برنامه(سریال، اخبار، فیلم سینمایی و تلویزیونی، تاک شو، سوپ شو و ...)*. این جوری دیگر مثلاً تلویزیون برنمی دارد سرِ غذا خوردن تصویرِ کودکانِ پوست و استخوانِ آفریقایی را بگذارد که طرفِ وقتی نگاه به بشقابِ برنج ش می کند حال ش از خودش به هم بخورد.

اولویتِ رسانه به مطالبه ی مردم است. به این که مردم "دوست دارندچه ببینند؟". وظیفه ی رسانه هیچ ربطی به صلاحِ مردم ندارد، فقط بحثِ علایق است. همین. رسانه حق ندارد برای مردمی که شادند زیارت عاشورا پخش کند یا برای مردمی که غم گین ند سرود ملی یا جشنِ نیمه ش شعبان. آدم ها عقربه های کوک شده به تاریخ های مشخص نیستند که بر طبقِ تقویم کشورشان عمل کنند. آدم ها حق دارند هر وقت که می خواهند شاد باشند یا غم گین و رسانه حق ندارد نوعی بودن را به آدم ها حقنه کند. رسانه حقِ مردم است، ولی مردم حق رسانه نیستند.

این جوری ها -خیلی می بخشید-، تلویزیون غرب توی یکی از شبکه های به خصوص ش، اگر شده پورن هم نمایش می دهد. مذهبی ها برنمی گردند بگویند نمایش ندهید؛ فقط می روند سراغِ رسانه ی به خصوصِ خودشان. شبکه های دولتی، مطالبه های دولت را نشان می دهد، سلایق و علایقِِ کت شلواری ها را و شبکه های خصوصی علایقِ مخاطبان شان را. هیچ شبکه ای منفرد از مخاطب ش عمل نمی کند. یکی از معناهای فیدبک، احوال گیریِ مخاطب است. آدم اگر بی خود دل ش می خواهد، رسانه باید بی خود شود. من رسالتی جز این برای رسانه نمی بینم. اساسِ رسانه و اصالتِ رسانه به این است. مطلوبِ رسانه، مطلوبِ مردم است؛ هیچ رسالتِ برتری وجود ندارد. اصلاً هیچ رسالتی وجود ندارد(و الا من اسمِ این پُست را می گذاشتم رسالتِ رسانه، نه مطلوبِ رسانه)! آگاهی بخشیِ "پیام برگونه" ای یعنی کشک. رسالتِ هنرمندی وجود ندارد، مطلوبِ هنرمند است، مطلوبِ رسانه است و مطلوبِ مخاطب. 

یک نگاهِ سریع به موضوعاتِ رسانه ای مثلِ تلویزیون، در ایران، و مقایسه اش با موضوعاتِ رسانه ای صحیح المطالبه تر مثلِ فیس بوک، خیلی راحت این تعارضِ "اولویت ها و انتظار"ها را در مخاطبِ ایرانی و رسانه ی ایرانی مشخص می کند.  رسانه ی ملی فقط زمانی می تواند موفق باشد که اولویت بندی های ش بشود یک چیزی مثلِ فیس بوک. شما این طور فکر نمی کنید؟ به درک. همین. 

-------------------------

* این مسئله در موردِ ریز موضوعات و خاصه ریزرسانه ها هم صدق می کند. برای مثال، ژانر خودش یک ریزرسانه است که می تواند از لحاظِ موضوعی به دسته ای خاص تخصیص شود. 

سجاد پورخسروانی
۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




از آن جا که تجربه های اجتماعی ثابت کرده اند که نقشِ "هم خونی" در تأثیرگذاری های شخصیتی هم چین هم نقشی نیست، به گمان م به این نتیجه رسیده ام که نمی خواهم "هم خون"ِ کسی باشم. پدرِ کسی یا پسرِ کسی، برادرِ کسی یا(خواهرِ کسی؟) داییِ کسی ... . تنها نقشی که در بازه ی فردیتِ یک نفر "محرم" است، نقش رفاقت است. و این آن چیزی است که می تواند مؤثر هم نشینیِ کسی افتد. این رفقا هستند که دارند با هم زنده گی می کنند یا با هم رشد می کنند؛ این رفقا هستند که برهم تأثیر می گذارند وهم را در نوعی شدن شریک می کنند. دیگران، هر کس هم که باشند -پدر، مادر، برادر ... هر که- خارج از این قائله هیچ ند. و شاید مؤثرترین نقش شان در زنده گی آن طرف دوام حیاتی یارو من حیثِ "بقا" بوده باشد. نقشی در حدِ طبیعت، امنیت، تمدن و یا خدا. "خانه واده" هر قدر هم که در "خون" و "خانه" منتسب به یک "واده" باشد، بی رفاقت، هیچ است: گروهی از آدم ها که نه هم دیگر را می شناسند، نه می فهمند، نه می خواهند بشناسند و بفهمند، و نه می توانند. گروهی که فقط گردآمده اند برای تجلیل تولد و عزا و عروسی. گروهی که فقط تاریخ تولد هم را می دانند و سال گردِ هزار اتفاق موسمیِ مسخره ی زنده گی هم را. آدم هایی که اگر همین ها-لحظه های کوچک مشترک- را هم ازشان بگیری، دیگر هیچ ربطی به هم ندارند. آدم های تنهای تنهای تنها. همین.    

سجاد پورخسروانی
۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




من هیچ وقت دل م به حالِ شهدای فلسطینی نسوخت. هیچ وقت هم از آتش زدنِ مسلمانان میانمار رگ گردنی نشدم. هیچ وقت هم عزم نکردم که بروم آفریقا و به آن بچه های پوست استخوانی کمک کنم. ... اما اگر هرکدام از این "هیچ وقت"ها هم "وقت" می شد، هیچ دل م نمی خواست که وقتِ غذاخوردن باشد. این حرف شاید مرا (بیش از پیش!) یک عوضی نشان دهد، اما حداقل در موردِ برخورد من با عواطف م(!) صداقت دارد. یکی از چیزهایی که شدیداً حال م را به هم می زند این است که وقتِ غذا خوردن یا وقتی که با خانه واده نشسته ایم دور هم و داریم میوه می خوریم، از این دست فلاکت ها را توی تلویزیون ببینم. به من چه که کی، کجای دنیا دارد دهن ش سرویس می شود؟ می شود که بشود، به درک! هر کس مسئول سرنوشتِ کوفتی خودش هست. و خاصه این "کَس" نمود زیادی در مسئله ی "ملت" دارد. نکته ی ساده این جاست که این ها با این بدبختی شان نخواسته اند ... و اگر نتوانسته اند هم باز به خودشان برمی گردد. برده بودن یا نبودن، مظلوم بودن یا نبودن، بودنی است که اختیارش -حتی با وجودِ "استعمارگر" و "ظالم" - به گردنِ آن طرفِ خاک بر سر برمی گردد.

این مزخرفی هم که به عنوانِ آگاه ساختن افکار عمومی توی رسانه های جمعی منتشر می کنند چیزی نیست جز دست کردن توی شورتِ دغدغه ی دیگرا؛ مالِ یکی دیگر خارش گرفته، من چرا باید خودم را قاطی کنم؟ این یعنی فروختنِ فهمِ حداکثری به فهمِ حداقلی. فهمِ حداکثری، فهمِ جزئی و عمیق است: برادرِ من دندان ش درد می کند؛ من می توانم با فهمِ حداکثریِ این مطلبِ ریز به برادرم کمک کنم. مثلاً برش دارم و ببرم دکتر. یک کوفتی از داروخانه بگیرم و بدهم خوردش ... یا هر چیزِ دیگر. اما این که یک بابایی خدا کیلومتر آن طرف تر دارد پاره می شود این هیچ ربطی به من ندارد. مسئله ی مبتلابه ای نیست برای آدم هایی که توی این خراب شده زنده گی می کنند. مسائلِ ما حتی تا خانه ی هم سایه هم که زبانِ ما را می فهمد درز پیدا نمی کند، آن وقت من نمی فهمم که چه طور، چیزی این قدر "دور" و "نامفهوم" را باید اولویتِ اول رسانه ایِ خود بکنیم. جوری شده که از فلسطین ندانستن و از قتل عام مردمِ میانمار ندانستن و حتی از "داعش" ندانستن توی جمعِ رفقایِ تویتری هم که می روی یک جرم محسوب می شود. 

نمی گویم آگاهی و مسائل مان را تنگ کنیم، می گویم واقعی کنیم! مسئله ی فلسطین و هر چه ی دیگر شاید تا آخرِ عمر هم به من ربطی پیدا نکند، مثلِ انقلاب اسلامی است که هیچ وقت به هلند یا ایرلند دخلی پیدا نمی کند، پس چرا باید این را اولویتِ یک گرفت. اولویتِ یکِ ما مسئله ی غذا، پوشاک، خانه، خانه واده، شغل و این چیزهاست. این چیزها نه که نباشد، اما اولویت نیست. به نظرِ من پول جمع کردن برای خریدِ یک ماشینِ خوب هم حتی توی لیستِ اولویت ها پیش از جمع کردنِ پول برای کمک به برادران فلسطینی قرار می گیرد(دیدید گفتم می گویید عوضی شده ام؟).

این بساط هیچ ربطی به  آکاهی ندارد. همان قدر "آگاهی" محسوب می شود که دانستنِ نامِ هزار و سیصد و شصت و سومین ستاره ی درجه ی 37 کیهانی(که احتمالاً نام ش هم می شود "هزار و سیصد و شصت و سومین ستاره ی درجه ی 37 کیهانی). البته اگر یک نفر بخواهد در این باره بداند، به خودش مربوط است، ولی اولویت عموم نیست(مسئله ی فلسطین را می گویم). باشد، فهمیدیم: هر روز توی فلسطین یک خانه خراب می شود و یک آدم کشته می شود. هر روز توی آفریقا صد کودک از گرسنه گی می میرد و صد آدم برای تجارتِ اندام سلاخی می شود ... خب که چه؟ لااقل وقتِ غذا خوردن نفرستید روی آنتن. این ها مثلِ هر مسئله ی دیگری در عالم، بایستی بروند جزوِ رسانه هایی که دست رسی به آن دست رسیِ "تحقیقی" است. این مسئله همان قدر باید جزوِ اولویت های رسانه باشد که مثلاً خزعبلاتی از نجوم یا زمین شناسی. این ها فقط به اهل ش ربط دارد. و خیلی چیزهای مثلِ این . مثلاً سیاست. ... سیاست واقعاً به عمومِ مردم که سیاست نخوانده اند دخلی پیدا  نمی کند.  اما سیاست و مزخرفاتِ "جهان وطنی" ای مثلِ آن ها که گفتم شده اساسِ رسانه ی ما. جوری که توی یک شهرستانِ فکنسی با مشتی پیرمردم هم اگر باشی، باید تیترِ اول روزنامه ات را همین چیزها پر کند.

ما درباره ی "غرب" زیاد می دانیم. درباره ی شرق هم یواش یواش. درباره ی همه ی جای عالم، زیاد می دانیم از همه چیز، جوری که انگار اطلاعات مان حیاتی باشد، اما از خودمان هیچ چیز نمی دانیم. و این ندانستن هم فقط تاریخ و جغرافی نیست. حرف این جاست که دو تا آدم هم که توی یک خانه زنده گی می کنند از هم زیاد نمی دانند، آن وقتِ ادعایِ دگردانی شان آن جای خر را پاره می کند. ادعایِ رسانه ی ما در نسبتِ مردم ما و فرهنگ ما همین است. این است که شبِ چهارشنبه سوری یا یلدا رسانه همت می کند به آگاه کردنِ مردم از وضعِ اسف بارِ "فلسطین" با نمایش بچه هایی که سقط شده اند. به من چه؟ به تو چه؟ به من و تو آن چیزهایی ربط دارد که هر روز با یادآوری شان مجبوریم روزمان را شروع کنیم. جهان وطنی و انسان دوستی و هم نوع پروری مزخرفاتی است که یک امت شَل، برای ارضای حسِ نتوانستن های ش، باید به نافِ تفکرش ببندد. یعنی جمهوری که توی جمهورش مانده، و حرف از صدور می زند و آزاد سازیِ عالم. ما یک عمر در عملی کردنِ آرزوهای خودمان مانده ایم و آن وقت می خواهیم به دادِ کابوس های دیگران برسیم.

من چیزهای کمی می دانم، اما در موردِ همین کم ها، زیاد می دانم. دل م هم نمی خواهد بیش تر بدانم. می خواهم با همین کم ها -که به من مربوط می شوند- سرکنم. و فکر می کنم که این جرم نباشد. و فکر می کنم که ربطی به عوضی بودن هم نداشته باشد. همین.                 

سجاد پورخسروانی
۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




این همه آدم توی دنیا چه غلطی می کنند؟ وجودشان چه معنایی دارد؟ آدم ها هستند که ... چه؟ هشتاد سال عمر کنند، بعد هم شرشان را بکنند؟ این بی معنی است. این آشکارا ظلم است. "بودن" آشکارا ظلم است. لزوماً هم قرار نیست از طرفِ کسی باشد. همین که ما هستیم، عده ی زیادی از ما، و بودن مان هیچ معنی ای نمی دهد، بودن مان خالی از لطف است، بودن مان، بودنِ یک مصرف کننده و یک جانور است که باید جان بکند که باشد، خیلی زور دارد. عده ای هستند، عده ی قلیلی که بودن به شان ساخته ... و بقیه مجبورند خواه ناخواه، بودنِ خودشان را با این ها مقایسه کنند، مجبورند توی آینه، ادایِ کسِ دیگر باشند. به نظرم این دسته-دسته ی ما-، نباشد به تر است. همین. 

سجاد پورخسروانی
۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ اضافه