چیزهایی که به من هیچ ربطی ندارند :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

چیزهایی که به من هیچ ربطی ندارند

[دسته بندی: روزنگاره]




من هیچ وقت دل م به حالِ شهدای فلسطینی نسوخت. هیچ وقت هم از آتش زدنِ مسلمانان میانمار رگ گردنی نشدم. هیچ وقت هم عزم نکردم که بروم آفریقا و به آن بچه های پوست استخوانی کمک کنم. ... اما اگر هرکدام از این "هیچ وقت"ها هم "وقت" می شد، هیچ دل م نمی خواست که وقتِ غذاخوردن باشد. این حرف شاید مرا (بیش از پیش!) یک عوضی نشان دهد، اما حداقل در موردِ برخورد من با عواطف م(!) صداقت دارد. یکی از چیزهایی که شدیداً حال م را به هم می زند این است که وقتِ غذا خوردن یا وقتی که با خانه واده نشسته ایم دور هم و داریم میوه می خوریم، از این دست فلاکت ها را توی تلویزیون ببینم. به من چه که کی، کجای دنیا دارد دهن ش سرویس می شود؟ می شود که بشود، به درک! هر کس مسئول سرنوشتِ کوفتی خودش هست. و خاصه این "کَس" نمود زیادی در مسئله ی "ملت" دارد. نکته ی ساده این جاست که این ها با این بدبختی شان نخواسته اند ... و اگر نتوانسته اند هم باز به خودشان برمی گردد. برده بودن یا نبودن، مظلوم بودن یا نبودن، بودنی است که اختیارش -حتی با وجودِ "استعمارگر" و "ظالم" - به گردنِ آن طرفِ خاک بر سر برمی گردد.

این مزخرفی هم که به عنوانِ آگاه ساختن افکار عمومی توی رسانه های جمعی منتشر می کنند چیزی نیست جز دست کردن توی شورتِ دغدغه ی دیگرا؛ مالِ یکی دیگر خارش گرفته، من چرا باید خودم را قاطی کنم؟ این یعنی فروختنِ فهمِ حداکثری به فهمِ حداقلی. فهمِ حداکثری، فهمِ جزئی و عمیق است: برادرِ من دندان ش درد می کند؛ من می توانم با فهمِ حداکثریِ این مطلبِ ریز به برادرم کمک کنم. مثلاً برش دارم و ببرم دکتر. یک کوفتی از داروخانه بگیرم و بدهم خوردش ... یا هر چیزِ دیگر. اما این که یک بابایی خدا کیلومتر آن طرف تر دارد پاره می شود این هیچ ربطی به من ندارد. مسئله ی مبتلابه ای نیست برای آدم هایی که توی این خراب شده زنده گی می کنند. مسائلِ ما حتی تا خانه ی هم سایه هم که زبانِ ما را می فهمد درز پیدا نمی کند، آن وقت من نمی فهمم که چه طور، چیزی این قدر "دور" و "نامفهوم" را باید اولویتِ اول رسانه ایِ خود بکنیم. جوری شده که از فلسطین ندانستن و از قتل عام مردمِ میانمار ندانستن و حتی از "داعش" ندانستن توی جمعِ رفقایِ تویتری هم که می روی یک جرم محسوب می شود. 

نمی گویم آگاهی و مسائل مان را تنگ کنیم، می گویم واقعی کنیم! مسئله ی فلسطین و هر چه ی دیگر شاید تا آخرِ عمر هم به من ربطی پیدا نکند، مثلِ انقلاب اسلامی است که هیچ وقت به هلند یا ایرلند دخلی پیدا نمی کند، پس چرا باید این را اولویتِ یک گرفت. اولویتِ یکِ ما مسئله ی غذا، پوشاک، خانه، خانه واده، شغل و این چیزهاست. این چیزها نه که نباشد، اما اولویت نیست. به نظرِ من پول جمع کردن برای خریدِ یک ماشینِ خوب هم حتی توی لیستِ اولویت ها پیش از جمع کردنِ پول برای کمک به برادران فلسطینی قرار می گیرد(دیدید گفتم می گویید عوضی شده ام؟).

این بساط هیچ ربطی به  آکاهی ندارد. همان قدر "آگاهی" محسوب می شود که دانستنِ نامِ هزار و سیصد و شصت و سومین ستاره ی درجه ی 37 کیهانی(که احتمالاً نام ش هم می شود "هزار و سیصد و شصت و سومین ستاره ی درجه ی 37 کیهانی). البته اگر یک نفر بخواهد در این باره بداند، به خودش مربوط است، ولی اولویت عموم نیست(مسئله ی فلسطین را می گویم). باشد، فهمیدیم: هر روز توی فلسطین یک خانه خراب می شود و یک آدم کشته می شود. هر روز توی آفریقا صد کودک از گرسنه گی می میرد و صد آدم برای تجارتِ اندام سلاخی می شود ... خب که چه؟ لااقل وقتِ غذا خوردن نفرستید روی آنتن. این ها مثلِ هر مسئله ی دیگری در عالم، بایستی بروند جزوِ رسانه هایی که دست رسی به آن دست رسیِ "تحقیقی" است. این مسئله همان قدر باید جزوِ اولویت های رسانه باشد که مثلاً خزعبلاتی از نجوم یا زمین شناسی. این ها فقط به اهل ش ربط دارد. و خیلی چیزهای مثلِ این . مثلاً سیاست. ... سیاست واقعاً به عمومِ مردم که سیاست نخوانده اند دخلی پیدا  نمی کند.  اما سیاست و مزخرفاتِ "جهان وطنی" ای مثلِ آن ها که گفتم شده اساسِ رسانه ی ما. جوری که توی یک شهرستانِ فکنسی با مشتی پیرمردم هم اگر باشی، باید تیترِ اول روزنامه ات را همین چیزها پر کند.

ما درباره ی "غرب" زیاد می دانیم. درباره ی شرق هم یواش یواش. درباره ی همه ی جای عالم، زیاد می دانیم از همه چیز، جوری که انگار اطلاعات مان حیاتی باشد، اما از خودمان هیچ چیز نمی دانیم. و این ندانستن هم فقط تاریخ و جغرافی نیست. حرف این جاست که دو تا آدم هم که توی یک خانه زنده گی می کنند از هم زیاد نمی دانند، آن وقتِ ادعایِ دگردانی شان آن جای خر را پاره می کند. ادعایِ رسانه ی ما در نسبتِ مردم ما و فرهنگ ما همین است. این است که شبِ چهارشنبه سوری یا یلدا رسانه همت می کند به آگاه کردنِ مردم از وضعِ اسف بارِ "فلسطین" با نمایش بچه هایی که سقط شده اند. به من چه؟ به تو چه؟ به من و تو آن چیزهایی ربط دارد که هر روز با یادآوری شان مجبوریم روزمان را شروع کنیم. جهان وطنی و انسان دوستی و هم نوع پروری مزخرفاتی است که یک امت شَل، برای ارضای حسِ نتوانستن های ش، باید به نافِ تفکرش ببندد. یعنی جمهوری که توی جمهورش مانده، و حرف از صدور می زند و آزاد سازیِ عالم. ما یک عمر در عملی کردنِ آرزوهای خودمان مانده ایم و آن وقت می خواهیم به دادِ کابوس های دیگران برسیم.

من چیزهای کمی می دانم، اما در موردِ همین کم ها، زیاد می دانم. دل م هم نمی خواهد بیش تر بدانم. می خواهم با همین کم ها -که به من مربوط می شوند- سرکنم. و فکر می کنم که این جرم نباشد. و فکر می کنم که ربطی به عوضی بودن هم نداشته باشد. همین.                 



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

چیزهایی که به من هیچ ربطی ندارند

پنجشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]




من هیچ وقت دل م به حالِ شهدای فلسطینی نسوخت. هیچ وقت هم از آتش زدنِ مسلمانان میانمار رگ گردنی نشدم. هیچ وقت هم عزم نکردم که بروم آفریقا و به آن بچه های پوست استخوانی کمک کنم. ... اما اگر هرکدام از این "هیچ وقت"ها هم "وقت" می شد، هیچ دل م نمی خواست که وقتِ غذاخوردن باشد. این حرف شاید مرا (بیش از پیش!) یک عوضی نشان دهد، اما حداقل در موردِ برخورد من با عواطف م(!) صداقت دارد. یکی از چیزهایی که شدیداً حال م را به هم می زند این است که وقتِ غذا خوردن یا وقتی که با خانه واده نشسته ایم دور هم و داریم میوه می خوریم، از این دست فلاکت ها را توی تلویزیون ببینم. به من چه که کی، کجای دنیا دارد دهن ش سرویس می شود؟ می شود که بشود، به درک! هر کس مسئول سرنوشتِ کوفتی خودش هست. و خاصه این "کَس" نمود زیادی در مسئله ی "ملت" دارد. نکته ی ساده این جاست که این ها با این بدبختی شان نخواسته اند ... و اگر نتوانسته اند هم باز به خودشان برمی گردد. برده بودن یا نبودن، مظلوم بودن یا نبودن، بودنی است که اختیارش -حتی با وجودِ "استعمارگر" و "ظالم" - به گردنِ آن طرفِ خاک بر سر برمی گردد.

این مزخرفی هم که به عنوانِ آگاه ساختن افکار عمومی توی رسانه های جمعی منتشر می کنند چیزی نیست جز دست کردن توی شورتِ دغدغه ی دیگرا؛ مالِ یکی دیگر خارش گرفته، من چرا باید خودم را قاطی کنم؟ این یعنی فروختنِ فهمِ حداکثری به فهمِ حداقلی. فهمِ حداکثری، فهمِ جزئی و عمیق است: برادرِ من دندان ش درد می کند؛ من می توانم با فهمِ حداکثریِ این مطلبِ ریز به برادرم کمک کنم. مثلاً برش دارم و ببرم دکتر. یک کوفتی از داروخانه بگیرم و بدهم خوردش ... یا هر چیزِ دیگر. اما این که یک بابایی خدا کیلومتر آن طرف تر دارد پاره می شود این هیچ ربطی به من ندارد. مسئله ی مبتلابه ای نیست برای آدم هایی که توی این خراب شده زنده گی می کنند. مسائلِ ما حتی تا خانه ی هم سایه هم که زبانِ ما را می فهمد درز پیدا نمی کند، آن وقت من نمی فهمم که چه طور، چیزی این قدر "دور" و "نامفهوم" را باید اولویتِ اول رسانه ایِ خود بکنیم. جوری شده که از فلسطین ندانستن و از قتل عام مردمِ میانمار ندانستن و حتی از "داعش" ندانستن توی جمعِ رفقایِ تویتری هم که می روی یک جرم محسوب می شود. 

نمی گویم آگاهی و مسائل مان را تنگ کنیم، می گویم واقعی کنیم! مسئله ی فلسطین و هر چه ی دیگر شاید تا آخرِ عمر هم به من ربطی پیدا نکند، مثلِ انقلاب اسلامی است که هیچ وقت به هلند یا ایرلند دخلی پیدا نمی کند، پس چرا باید این را اولویتِ یک گرفت. اولویتِ یکِ ما مسئله ی غذا، پوشاک، خانه، خانه واده، شغل و این چیزهاست. این چیزها نه که نباشد، اما اولویت نیست. به نظرِ من پول جمع کردن برای خریدِ یک ماشینِ خوب هم حتی توی لیستِ اولویت ها پیش از جمع کردنِ پول برای کمک به برادران فلسطینی قرار می گیرد(دیدید گفتم می گویید عوضی شده ام؟).

این بساط هیچ ربطی به  آکاهی ندارد. همان قدر "آگاهی" محسوب می شود که دانستنِ نامِ هزار و سیصد و شصت و سومین ستاره ی درجه ی 37 کیهانی(که احتمالاً نام ش هم می شود "هزار و سیصد و شصت و سومین ستاره ی درجه ی 37 کیهانی). البته اگر یک نفر بخواهد در این باره بداند، به خودش مربوط است، ولی اولویت عموم نیست(مسئله ی فلسطین را می گویم). باشد، فهمیدیم: هر روز توی فلسطین یک خانه خراب می شود و یک آدم کشته می شود. هر روز توی آفریقا صد کودک از گرسنه گی می میرد و صد آدم برای تجارتِ اندام سلاخی می شود ... خب که چه؟ لااقل وقتِ غذا خوردن نفرستید روی آنتن. این ها مثلِ هر مسئله ی دیگری در عالم، بایستی بروند جزوِ رسانه هایی که دست رسی به آن دست رسیِ "تحقیقی" است. این مسئله همان قدر باید جزوِ اولویت های رسانه باشد که مثلاً خزعبلاتی از نجوم یا زمین شناسی. این ها فقط به اهل ش ربط دارد. و خیلی چیزهای مثلِ این . مثلاً سیاست. ... سیاست واقعاً به عمومِ مردم که سیاست نخوانده اند دخلی پیدا  نمی کند.  اما سیاست و مزخرفاتِ "جهان وطنی" ای مثلِ آن ها که گفتم شده اساسِ رسانه ی ما. جوری که توی یک شهرستانِ فکنسی با مشتی پیرمردم هم اگر باشی، باید تیترِ اول روزنامه ات را همین چیزها پر کند.

ما درباره ی "غرب" زیاد می دانیم. درباره ی شرق هم یواش یواش. درباره ی همه ی جای عالم، زیاد می دانیم از همه چیز، جوری که انگار اطلاعات مان حیاتی باشد، اما از خودمان هیچ چیز نمی دانیم. و این ندانستن هم فقط تاریخ و جغرافی نیست. حرف این جاست که دو تا آدم هم که توی یک خانه زنده گی می کنند از هم زیاد نمی دانند، آن وقتِ ادعایِ دگردانی شان آن جای خر را پاره می کند. ادعایِ رسانه ی ما در نسبتِ مردم ما و فرهنگ ما همین است. این است که شبِ چهارشنبه سوری یا یلدا رسانه همت می کند به آگاه کردنِ مردم از وضعِ اسف بارِ "فلسطین" با نمایش بچه هایی که سقط شده اند. به من چه؟ به تو چه؟ به من و تو آن چیزهایی ربط دارد که هر روز با یادآوری شان مجبوریم روزمان را شروع کنیم. جهان وطنی و انسان دوستی و هم نوع پروری مزخرفاتی است که یک امت شَل، برای ارضای حسِ نتوانستن های ش، باید به نافِ تفکرش ببندد. یعنی جمهوری که توی جمهورش مانده، و حرف از صدور می زند و آزاد سازیِ عالم. ما یک عمر در عملی کردنِ آرزوهای خودمان مانده ایم و آن وقت می خواهیم به دادِ کابوس های دیگران برسیم.

من چیزهای کمی می دانم، اما در موردِ همین کم ها، زیاد می دانم. دل م هم نمی خواهد بیش تر بدانم. می خواهم با همین کم ها -که به من مربوط می شوند- سرکنم. و فکر می کنم که این جرم نباشد. و فکر می کنم که ربطی به عوضی بودن هم نداشته باشد. همین.                 

۹۳/۱۱/۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۴)

دل انسان برای کودک شیرین فلسطینی ذوق میزند و با تمام خنده ها و گریه هایش همراه میشود چشم انسان برای تمامی جلوه های طبیعی سواحل مدیترانه ذوق میکند و جسما و روحا میخواهد با آنها باشد مشکل از ربط مسائل نیست مشکل از عدم اسقلال و اراده برای ترحم انسانی و همدردی با آنها میباشد
در ینگه ی دنیا فرد مدرن غربی دغدغه رفاه کارگران مزرعه قهوه ای را دارد که قهوه روزانه اش به انسانیت لطمه میزند یا نه و چه میکند میرود و در عالم و آدم شخصا و فردا نه دولتی برای رفاه کارکنان آفریقایی مزرعه قهوه جار میزند
در ینگه ی دنیا نوجوان آمریکایی سفر ی میکند به فلان کشور آفریقایی تا ترحمش را خالی کند و کاور فیسبوکش را پر .
در ینگه ی دنیا سهام شرکت اپل برای شایعه عدم رعایت حقوق کارکنا چینی سقوط میکند
 القاء   ترحم به کودک فلسطین در کنار بی توجهی به کودک افغان، القاء ترحم به مردم فلسطین در کنار عدم توجهات به مردمیت مردمانمان ترحم انسانی مردمی است نه دولتی ترحم دیدن بدبختیهای خود است دیدن وضعیت اسفناک خود است 
مریض شده ایم
پاسخ:
حرف این جاست که ما ربط مان را به چیزهایی می بندیم که کارمان به آن ها نمی افتد. ما درباره ی هم سایه ی گرسنه حرف نمی زنیم، فکر نمی کنیم و نمی خواهیم هم حرف بزنیم، اما در موردِ کودکِ آفریقایی خیلی راحت وراجی می کنیم و لافِ دل سوزی می زنیم. چون هم سایه، همین بغل است و در صورت بلند شدنِ صدایِ گرسنه گی اش "ما" مقصر می شویم؛ اما آفریقا آن ورِ دنیاست و در هر صورت "ما" مقصرِ آن ها نیستیم، چون ما نمی توانیم برای آن ها کاری کنیم. همه ی مسائل ما همین جوری هاست. ما در موردِ "آزادی های سیاسی و مطبوعاتی و تفکری و چه و چه و چه" ی آدم های ینگه دنیا همه چیز می گوییم و به خودمان اجازه ی اظهار هر نظری را روا می داریم، اما جرأت نداریم در موردِ آزادی های سیاسیِ خودمان حرفی بزنیم. اگر یک روزنامه بسته شد و تو پرسیدی "چرا؟"، خدایی ناکرده "نظام" زیرِ سؤال می رود. پس وجهِ تبلیغاتیِ رسانه ای ما این طور ایجاب می کند که ما "درباره"ی دیگران زیاد بدانیم و زیاد بگوییم و زیاد نقد کنیم و زیاد دل بسوزانیم، اما در موردِ خودمان، اساساً خفه خون بگیریم. حرف زدن درباره ی دیگران و مسائل دیگران خطرناک نیست، اما در موردِ مسئله ی "خود" چرا. پس این جوری هاست که ما همیشه باید در موردِ "چیزهایی که به من هیچ ربطی ندارند" حرف بزنیم. همین.    
۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۲۷ سجاد پورخسروانی
فامیلِ فامیلِ فامیل مان افتاده بود زندان. قرار بود سه ماه بعدش اعدام شود. باید یک صد و بیست سی میلیونی پولِ خون می داد به گمانم. فامیل مان آمد خانه برای جمع کردنِ پولِ خون طرف. پدرم یک پنجاه هزار تومانی گذاشت کف دست ش! ... همین را هم خاطرِ آمدنِ فامیلِ مذکور ... منطق ش هم این بود که "به من هیچ ربطی ندارد، طرف آدم کشته، حالا هم باید جواب پس بدهد". من به این قسمتِ دوم ش کار ندارم، ولی به قسمتِ اول ش شدیداً چرا. جدای از همه ی دل رحمی ها و بحثِ این که "یک زنده گی گرفته شده، نگذاریم زنده گی دیگری هم گرفته شود ..." و این خزعبلات. جدای از پدری و مادری که با همه ی ناخلف بودنِ پسر باز هم چشم انتظارِ پسرند و چه. جدای همه ی حرف های ایده آلِ انسانی، پدرم نمی خواست پولی -غیر از آن پنجاه هزار تومانِ زوری- بدهد. مسئله این نبود که "نداشت که بدهد". مسئله این بود که به خودش می گفت "به من هیچ ربطی ندارد". ... و این که "گیریم که این طرف هم درآمد، باز می زند یکی دیگر را می کشد و آبروی ما را می برد!". 
آن وقت همین آدم اگر ام روز بروی سراغ ش و بگویی برای مردمِ فلسطین پول جمع می کنیم، می رود داخل خانه و با یک میلیون پولِ نقد می آید بیرون. 
نکته همان است که گفتم، مردمِ فلسطین کاری با ما ندارند و ما هم کاری باهاشان نداریم، ضرری به ما نمی رسانند و ما هم ایضاً ... در یک کلام "ربطی به ما ندارند" ... پس کمک شان می کنیم. اما جوانِ فامیلِ فامیلِ فامیل مان، چون یک ربط هایی به ما پیدا می کند، چون آبروی مان در گروی ش هست، چون بغل گوش مان زنده گی می کند، پس به تر است سرش برود بالای دار. همین. 
۱۱ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۶ سجاد پورخسروانی
ام روز صبح حال نداشتم اهلِ خانه را برسانم تا جایی. از معطل شدن و از صبر کردن برای آماده شدنِ حضرات متنفرم. ... ام شب، نیم ساعت برای آماده شدنِ یکی از هم باش گاهی را معطل شدم. عینِ خیال م هم نبود. به گمان م توی فکرِ "ثواب" یا یک هم چو چرتی بودم. 
من حوصله ی خانه واده را ندارم، چون خانه واده، منظره ی هر روزه ی من است در خانه. برای این ها حوصله ام سر می رود و حس می کنم که نسبت به این ها نباید کاری انجام دهم؛ نباید از صبرم و از حوصله ام برای شان خرجی کنم. ... چون این ها به من ربط دارند. اما آن بابایِ هم باش گاهی هم چین ربطی هم به من ندارد. خیلی راحت، بعدِ این که تمرین م تمام شد، می توانم لباس را بپوشم و بزنم بیرون. اما نمی زنم. به تزِ "ثواب" و "بالاخره یه کاری براش از دست مون برمیاد، بکنیم" نیم ساعت از رفتارِ معمول م عدول می کنم، چون "به من ربطی ندارد". 
از این مثال ها، تا بخواهی توی فرهنگِ ما هست. همین. 
یک کلام:
سخت در اشتباهی
 😢
پ.ن: من دیگه با هیشکی دعوا ندارم...سر عشق

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی