شب کتاب :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ق.ظ

شب کتاب

[دسته بندی: روزنگاره]




ما یک جلسه ای داشتیم تا همین چند وقت پیش به نامِ "شبِ کتاب". شش هفت تا آدمِ تودار و تنها که عمرشان را با کتاب تلف کرده بودند، می نشستند دورِ هم و از شبِ پنج شنبه شان، که برای آدم های سالم مزایایِ زیادی دارد، می زدند به برگزاریِ این جلسه. هر کس یک کتاب می آورد و معرفی می کرد. بعضی وقت ها هم یک کتاب را مشترکاً همه می آوردیم و بحث می کردیم سرش. بعضی وقت ها هم فقط دو سه نفرمان کتاب می آوردند و بقیه یا گوش می دادند یا یک جوری خودشان را به بحث می چسباندند. هر کدام مان دلایلِ خودمان را برای آمدن داشتیم،  ولی نقطه مشترک همه ی ما به نظرم همین بود که آدم های تنهایی بودیم و نیاز به رفیق داشتیم. با این حساب، این نقاطِ ضعف ما بود که ما را دورِ هم جمع آورده بود. ما به جلسه نیاز داشتیم، چون به "هم" نیاز داشتیم. به یک مشت گوشِ مفت که وقتی داریم در موردِ کتاب حرف می زنیم هومان نکنند. به این نیاز داشتیم که تنهایی مان را یک جایی بالا بیاوریم. به این نیاز داشتیم که آن نداشتن هامان را توی زنده گی، یک جایی فراموش کنیم و هنوز فکر کنیم که اشتباه نمی کرده ایم و عمرمان را با کتاب حرام نکرده ایم. نیاز داشتیم به دفعِ روزهای کارمندی، که هیچ ربطی به نوشته های توی کتاب ندارند، یا هضمِ کلاس های بی بخارِ دانش گاهی که شبیهِ لحظه ی احتضارِ یک آدم، پر سروصدا ولی بی فایده  است. نیاز داشتیم به این که پست های تمام هفته را، سرگرمِ آماده کردنِ ذهنی یک "معرفی نامه" برای  کتاب باشیم، تا نبض مان از شدت بی خودیِ خدمتِ سربازی نایستد. نیاز داشتیم که هنوز حس کنیم دانش جوییم، که هنوز می شود سبک سرانه ادایِ اعضایِ یک "تیم تحقیقاتی" را دربیاوریم.  نیاز داشتیم به تأییدِ هم. حتی آن شب هایی که بحث بالا می گرفت و ادایِ دو جبهه ی "روشن فکر" و "بنیادگرا" را درمی آوردیم، نیاز داشتیم به تکذیبِ هم. نیاز داشتیم به این که وقتی زن مان یا خانه واده مان می پرسند "کجا؟"، وقتی آدم های بی ربط، به عنوانِ مهمان  نشسته اند توی خانه مان و مزخرفاتِ بی ربط شان را با ما به اشتراک می گذارند، بگوییم که "ببخشید، من جلسه دارم، باید برم". نیاز داشتیم که یک شب را توی هفته، به عنوانِ انگیزشِ سرکردنِ تمام هفته داشته باشیم. همین. اما هفته پیش، چندی از همین آقایانِ به شدتِ نیازمند، به این نتیجه رسیدند که ما نیازهای دیگری داشته ایم: مثلِ "تاریخ سازی" یا "در عرصه ی کتاب خوانی نتیجه مند بودن" یا "خروجی داشتن" ... همین خزعبلاتی را که می شود مفادِ مرام نامه ی هر تشکلی نوشت و بعد به عنوان بسیج یا انجمن اسلامی دانش جویان یا هر کوفتِ دیگری باهاش ول معطل بود. و این تصمیم شد که "بنابر پاسخ گو نبودنِ جلسه به این نیازها، جلسه ملغی می گردد". بعد از صد و خردی جلسه. همین. ... ما مرض داریم. نیاز نداریم.



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

شب کتاب

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۷ ق.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]




ما یک جلسه ای داشتیم تا همین چند وقت پیش به نامِ "شبِ کتاب". شش هفت تا آدمِ تودار و تنها که عمرشان را با کتاب تلف کرده بودند، می نشستند دورِ هم و از شبِ پنج شنبه شان، که برای آدم های سالم مزایایِ زیادی دارد، می زدند به برگزاریِ این جلسه. هر کس یک کتاب می آورد و معرفی می کرد. بعضی وقت ها هم یک کتاب را مشترکاً همه می آوردیم و بحث می کردیم سرش. بعضی وقت ها هم فقط دو سه نفرمان کتاب می آوردند و بقیه یا گوش می دادند یا یک جوری خودشان را به بحث می چسباندند. هر کدام مان دلایلِ خودمان را برای آمدن داشتیم،  ولی نقطه مشترک همه ی ما به نظرم همین بود که آدم های تنهایی بودیم و نیاز به رفیق داشتیم. با این حساب، این نقاطِ ضعف ما بود که ما را دورِ هم جمع آورده بود. ما به جلسه نیاز داشتیم، چون به "هم" نیاز داشتیم. به یک مشت گوشِ مفت که وقتی داریم در موردِ کتاب حرف می زنیم هومان نکنند. به این نیاز داشتیم که تنهایی مان را یک جایی بالا بیاوریم. به این نیاز داشتیم که آن نداشتن هامان را توی زنده گی، یک جایی فراموش کنیم و هنوز فکر کنیم که اشتباه نمی کرده ایم و عمرمان را با کتاب حرام نکرده ایم. نیاز داشتیم به دفعِ روزهای کارمندی، که هیچ ربطی به نوشته های توی کتاب ندارند، یا هضمِ کلاس های بی بخارِ دانش گاهی که شبیهِ لحظه ی احتضارِ یک آدم، پر سروصدا ولی بی فایده  است. نیاز داشتیم به این که پست های تمام هفته را، سرگرمِ آماده کردنِ ذهنی یک "معرفی نامه" برای  کتاب باشیم، تا نبض مان از شدت بی خودیِ خدمتِ سربازی نایستد. نیاز داشتیم که هنوز حس کنیم دانش جوییم، که هنوز می شود سبک سرانه ادایِ اعضایِ یک "تیم تحقیقاتی" را دربیاوریم.  نیاز داشتیم به تأییدِ هم. حتی آن شب هایی که بحث بالا می گرفت و ادایِ دو جبهه ی "روشن فکر" و "بنیادگرا" را درمی آوردیم، نیاز داشتیم به تکذیبِ هم. نیاز داشتیم به این که وقتی زن مان یا خانه واده مان می پرسند "کجا؟"، وقتی آدم های بی ربط، به عنوانِ مهمان  نشسته اند توی خانه مان و مزخرفاتِ بی ربط شان را با ما به اشتراک می گذارند، بگوییم که "ببخشید، من جلسه دارم، باید برم". نیاز داشتیم که یک شب را توی هفته، به عنوانِ انگیزشِ سرکردنِ تمام هفته داشته باشیم. همین. اما هفته پیش، چندی از همین آقایانِ به شدتِ نیازمند، به این نتیجه رسیدند که ما نیازهای دیگری داشته ایم: مثلِ "تاریخ سازی" یا "در عرصه ی کتاب خوانی نتیجه مند بودن" یا "خروجی داشتن" ... همین خزعبلاتی را که می شود مفادِ مرام نامه ی هر تشکلی نوشت و بعد به عنوان بسیج یا انجمن اسلامی دانش جویان یا هر کوفتِ دیگری باهاش ول معطل بود. و این تصمیم شد که "بنابر پاسخ گو نبودنِ جلسه به این نیازها، جلسه ملغی می گردد". بعد از صد و خردی جلسه. همین. ... ما مرض داریم. نیاز نداریم.

۹۳/۱۱/۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۱
سجاد پورخسروانی

شب کتاب

نظرات  (۲)

۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۴۴ عارف عبداله‌زاده
هیچ وقت توی این جور برنامه ها، به چیزایی که وضعیت فعلی بهمون میده دقت نمی‌کنیم. همه‌ش دنبال نداشته هاییم. خب، همین میشه دیگه!
سلام
بدون شرح....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی