درباره ی حقیقت :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ق.ظ

درباره ی حقیقت

[دسته بندی: روزنگاره]




باورم این است که "حقیقت، یعنی تفسیر واقعیت بر مبنای یک مدل فکری". هر کس بخشی از عالم را می بیند و به واسطه ی بخت ش از بودن، آن را به روشی تعبیر می کند. این حقیقت است. تفاوت های فرهنگی، تفاوت های "حقیقت"ی می آورد. این که توی یک فرهنگی ملاک زیباییِ "طرف" چه باشد؟ لب های درشت؟ کوچک؟ رنگِ سفید؟ سبزه؟ سرخ؟ زرد؟ قهوه ای؟ سیاه؟ موهای بلند یا کوتاه؟ ... حد پوش ش، حد مراوده ... همه ی حدهای زنده گی و همه ی حکم های زنده گی ذیلِ تفسیری از عالم است که عرصه پیدا می کنند. زیبایی چیست؟ درستی چیست؟ خوبی چیست؟ اخلاق چیست؟ این ها به تعبیر دست گاه تو از عالم برمی گردد؛ که یعنی تکثر حقیقت. و تکثر حقیقت یعنی که "حقیقت"ی وجود ندارد(و پس "حق"ی). لااقل قائم به خود. و این اگر به مذاقِ پلورالیسم ناپسندِ جماعتی بدآید، مهم نیست. چون راست است. تنها "راست"ی است که توی این سال های عمرم دیده ام. بحثِ منطق است دیگر: وقتی دو "حتم" وجود داشته باشند، در صورتی که هر کدام از این دو "حتم" نافیِ وجودِ حتمِ دیگر باشد، پس "حتم"ی وجود ندارد. تویِ فضایِ بدونِ خورشید "شب" است یا "روز"؟ هیچ کدام، چون خورشیدی وجود ندارد.

حقیقت تفسیر عالم است  بر گرد نوعی "حق" که در هر اندیشه ای پیدا می شود. درست، راست، به جا ... به اسم ش کاری ندارم، اما "حق"ی وجود ندارد. هیچ "الا"یی هم بعدِ این "لا" نیست. هر چه هست، همین است: آدم ها به دنیا می آیند، آدم ها از دنیا می روند، هر تمدن بر جسد تمدنِ دیگر بالامی آید و یک تمدنِ دیگر هم این را جِر می دهد. حق یک قرارداد است. به نظرِ من هم منعی ندارد(تا زمانی که اسبابِ زحمتِ مضاعف نشود، همین "بودن" به اندازه ی کافی زحمت دارد).

فهم محدوده ی "بودن"، فهمِ واقعیت، فهم بازه ای که قرعه ی بودن ت به آن افتاده، به تو نوعی "تصور" از غلط و درست می دهد و بازی های بعدش برای تصاحب قدرت و رواجِ این اندیشه. جفت گیریِ دو تا آدم، در نگاهِ این قدرت یک زمانی-برحسب شرایطی- می شود یک امر شرعی  و یک زمانی می شود نامشروع . در نگاهِ دو قدرتِ مختلف، یکی می شود زنا، یکی می شود "سکس". در نگاهِ یکی مذموم است و در نگاهِ یکی مقبول، یا لااقل معمول. "کشتن"، یکی جایی، و برای کسانی، جایز است و یک جایی هم نه. ... و الی آخر. این ها حکم های "حقیقت" است. تنها پشتوانه ی رواج شان هم "قدرت"-سوایِ حقیقت-. پس این "حق" یا "حقیقت" نیست که "قدرت" به وجود می آورد؛ این "قدرت" است که گونه ای از تفسیر را -به نامِ حقیقت- بر آدم حقنه می کند. انسان اهمیتی ندارد. انسان هم تکیه ای است برای قدرت. حالا این که یک نفر، یک جایِ عالم، می خواهد خودش را برای این "حق" و "حقیقت" پاره کند، به خودش مربوط است. من که نیستم. همین.                



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

درباره ی حقیقت

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۰۹ ق.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]




باورم این است که "حقیقت، یعنی تفسیر واقعیت بر مبنای یک مدل فکری". هر کس بخشی از عالم را می بیند و به واسطه ی بخت ش از بودن، آن را به روشی تعبیر می کند. این حقیقت است. تفاوت های فرهنگی، تفاوت های "حقیقت"ی می آورد. این که توی یک فرهنگی ملاک زیباییِ "طرف" چه باشد؟ لب های درشت؟ کوچک؟ رنگِ سفید؟ سبزه؟ سرخ؟ زرد؟ قهوه ای؟ سیاه؟ موهای بلند یا کوتاه؟ ... حد پوش ش، حد مراوده ... همه ی حدهای زنده گی و همه ی حکم های زنده گی ذیلِ تفسیری از عالم است که عرصه پیدا می کنند. زیبایی چیست؟ درستی چیست؟ خوبی چیست؟ اخلاق چیست؟ این ها به تعبیر دست گاه تو از عالم برمی گردد؛ که یعنی تکثر حقیقت. و تکثر حقیقت یعنی که "حقیقت"ی وجود ندارد(و پس "حق"ی). لااقل قائم به خود. و این اگر به مذاقِ پلورالیسم ناپسندِ جماعتی بدآید، مهم نیست. چون راست است. تنها "راست"ی است که توی این سال های عمرم دیده ام. بحثِ منطق است دیگر: وقتی دو "حتم" وجود داشته باشند، در صورتی که هر کدام از این دو "حتم" نافیِ وجودِ حتمِ دیگر باشد، پس "حتم"ی وجود ندارد. تویِ فضایِ بدونِ خورشید "شب" است یا "روز"؟ هیچ کدام، چون خورشیدی وجود ندارد.

حقیقت تفسیر عالم است  بر گرد نوعی "حق" که در هر اندیشه ای پیدا می شود. درست، راست، به جا ... به اسم ش کاری ندارم، اما "حق"ی وجود ندارد. هیچ "الا"یی هم بعدِ این "لا" نیست. هر چه هست، همین است: آدم ها به دنیا می آیند، آدم ها از دنیا می روند، هر تمدن بر جسد تمدنِ دیگر بالامی آید و یک تمدنِ دیگر هم این را جِر می دهد. حق یک قرارداد است. به نظرِ من هم منعی ندارد(تا زمانی که اسبابِ زحمتِ مضاعف نشود، همین "بودن" به اندازه ی کافی زحمت دارد).

فهم محدوده ی "بودن"، فهمِ واقعیت، فهم بازه ای که قرعه ی بودن ت به آن افتاده، به تو نوعی "تصور" از غلط و درست می دهد و بازی های بعدش برای تصاحب قدرت و رواجِ این اندیشه. جفت گیریِ دو تا آدم، در نگاهِ این قدرت یک زمانی-برحسب شرایطی- می شود یک امر شرعی  و یک زمانی می شود نامشروع . در نگاهِ دو قدرتِ مختلف، یکی می شود زنا، یکی می شود "سکس". در نگاهِ یکی مذموم است و در نگاهِ یکی مقبول، یا لااقل معمول. "کشتن"، یکی جایی، و برای کسانی، جایز است و یک جایی هم نه. ... و الی آخر. این ها حکم های "حقیقت" است. تنها پشتوانه ی رواج شان هم "قدرت"-سوایِ حقیقت-. پس این "حق" یا "حقیقت" نیست که "قدرت" به وجود می آورد؛ این "قدرت" است که گونه ای از تفسیر را -به نامِ حقیقت- بر آدم حقنه می کند. انسان اهمیتی ندارد. انسان هم تکیه ای است برای قدرت. حالا این که یک نفر، یک جایِ عالم، می خواهد خودش را برای این "حق" و "حقیقت" پاره کند، به خودش مربوط است. من که نیستم. همین.                

۹۳/۰۸/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

درباره ی حقیقت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی