هنرِ سرپایی :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۴ ب.ظ

هنرِ سرپایی

سریع نوشتی درباره ی هنر گرافیک:

 

چه چیزی اصالت دارد؟ چه چیزی ندارد؟  اصلاً اصالت چیست؟

وقتی قرار باشد از بوم زاد تو گفته آید، آن که پدر و مادرش معلوم، سلسله ی پدران ش معلوم، ریشه ی درختِ خانودگی اش گره خورده به اصل بود، می شود اصیل. حالا اصیل چیست؟ الله اعلم. یعنی احتمالاً غیر از خدا، اهالیِ فلسفه و حکمت هم چیزکی به خیال شان می دانند.  اما من نه اهل فلسفه و حکمت م - هر چند در هر دو غوری دارم- و نه نعوذبالله خدا. پس ول کن م همین اول داستان قضیه ی اصالت را به تر است.

پس حالا مجبورم به جای استفاده از این گزاره ی "گرافیک را بی اصالت می دانم"، بگویم "گرافیک را فاقد ماندگاری و ذات هنری والا می دانم". و خب من که باشم؟ یک گرافیست؟ نه! یک آدمِ فتوشاپ کارِ دانش گاهِ هنر رفته ی واحدِ گرافیک پاس کرده. و خب یک هم چو آدمی، اگر درست بخواهی حساب کنی، هم بیش تر کاسبی اش کماً می گیرد و هم بیش تر با سفارش دهنده ی کارِ گرافیک درگیر است. پس از این مقام می خواهم ادامه ی قضاوت ام را بروم:

اگر بشود پوستر و اطلاعیه را اصلی ترین وادیِ گرافیک دانست، وبعد از آن لوگو را، باید اعتراف کرد که پوستر در سیرِ تاریخیِ خودش طفیلیِ تولید انبوه و مصرف گراییِ مفرط زمانه ی به اصطلاح ماشینیزه شده است. تاریخ این گواهی را می دهد. من حوصله ی گفتن ش را ندارم، اگر می خواهید، بروید بخوانید: "انفطار صورت، سید مرتضی آوینی". که آن هم منابعِ خودش را معرفی می کند. عموماً توی کتاب های تاریخ گرافیک، یک ارزیابیِ زرشکی می آید که: "گرافیک دنباله ی نقاشی است و مثلاً به همان قدمت و اصالت و ارز." و یا مثلاً "قدمت گرافیک، به دیوار نوشته های غارهای لاسکو است و چه". درست مثل همان گزافه ای که درباره ی انیمیشن می گویند، و این را نمی گویند که اصل انیمیشن در ندیدنِ فریم است و نامانایی اش در چشم.(اگر یک بیست و چهارم ثانیه یا کسری با همین مقادیر را مانایی ننامیم.)

گفتن این مسأله که گرافیک دنباله ی نقاشی است، درست به همان مضحکی است که مثلاً بگوییم تولید انبوه ظرف و ظروفِ سرامیکی دنباله ی کوزه سازی و سفال سازی دستی است. بله! ابزارها پیش رفت می کنند، انسان ها زیاد می شوند و برطرف کردن نیازهاشان مشکل تر، اما آیا به ازای هر انسانی که به دنیا می آید، به همان نسبت هم نیروی تولید به وجود نمی آید که همان انسان باشد؟ شاید بگویید که چه در سی روز صد تا کوزه بسازی و چه در ربع ساعت  صد تا، و خب صد تا صدتاست! اما از نظر من صدتایِ یک دستِ یک رنگِ یک نفس، خیلی با آن صدتایِ نفسِ انسان آمیخته فرق می کند. اولی حاصل حرص است و عجله  و منجر به  سود و فروش و دوباره حرص بر آن، و دومی حاصل زحمت است و نیاز و منجر به معاش. همین. یکی آمیخته با عرقِ آدمی و حالِ آدمی است؛ و دیگری آمیخته به چه؟ به کارخانه ی بابای آدمی؟... بگذریم.

گرافیک مانا نیست. اصلِ اساسیِ کار در شرکت های تبلیغاتی، جاذبه است و سرعت عمل. حالا بعضی ها به اشتباه این دو را رقابت و خلاقیت شاید بنامند. اما گرافیک یکی از ذوق سوزترینِ صنعت هاست. کشفِ رنگ و فرم و تناسب در او هست، اما به دلایلِ ماهویِ گرافیک که پسندِ سفارش دهنده  اصل است و سرعت طراحی، این هر دو منجر می شوند به ذوق سوزی. یک زمانی یک "میکل آنجلو بوناروتی"ای چهار سال به قولی و 14 سال به قولی دیگر وقت می گذاشت پایِ یک طراحیِ سقفی. و همه مدت هم خوابیده. و ام روز روز، توی هر کدام از شرکت های تبلیغاتی که باشی، صبح، یارو بنرِ مغازه اش جر می خورد، و تا عصر از تو طرحی  نو(!) و جذاب(!) و جیغ(!) برای "لوازم یدکی فروشی" اش می خواهد. و از این نوع سفارش ها روزی 40 بار و برای هر کدام حداقل 6 طرح بایستی بزنی تا آقا خوش ش بیاید.

علتِ دیگری که بر ناماناییِ گرافیک واردمی دانم این است که در طراحیِ گرافیک، "به روز" و "مد" تعریف می شود، و کم تر "سبک" مفروض است. و سرعتِ عوض شدن مدها هم تقریباً روزانه. البته این سیر مسلماً در غرب کندتر و گرافیک شاید به نوعی "هنر"تر از این ور آب باشد، اما در هر شرایطی هم که باشد، نمی توان از این واقعیت تاریخی و البته ماهویِ گرافیک گذشت که تولد گرافیک و بروزِ نیازی که گرافیک را باعث شد، اطلاعیه ها و خبرنوشته های دیواری بود. من لوگوها را خیلی کم می توان م از دنیای گرافیک بدانم. طراحی اصلی لوگو بر اساسِ ایده و فرم است و حتی در اکثر موارد بر پایه ی طراحی دست است.

گرافیکِ مالِ دنیایِ زودگذر و پریشان است. دنیای پر تغییری که هر روز خودِ سابق ش را تکذیب می کند. پس گرافیک نیز که "هنرِ زمانه ی پرآشوب" است، باید مدام تغییر کند. و پس کی وقتِ تفکر و کشفِ والا دارد؟ هیچ. نه گرافیک این وقت را دارد، و نه گرافیست. شاید یک روزی می شد از طریق نقاشی یا خطاطی، هنرمند به سلوکِ معنوی خویش برسد، اما گرافیک، نه تنها این قابلیت را ندارد، که شدتِ گذرش حتی ساده ترین مسائلِ فکری آدم را مختل می تواند کند. و این آن کاری نیست که مولا علی(ع) می فرمودند که: "با کار، اندیشه ها عمل می آیند".

وقتی به نیازشناسیِ گرافیک نگاه می کنیم، می رسیم به تصویری به مثابه توالت های سرپاییِ ولکرد های انگلیسی. گرافیک درست مثل یک هنر سرپایی است. سرعت و جاذبیت و در عین حال ساده گی اصلِ مسلم آن است. و اگر منصفانه نگاه کنیم، هیچ کدامِ این ها را در هنرهایِ اصیلِ پیشین اصل نمی بینیم، یا حتی حاشیه ای نزدیک به اصل.

و در آخر این که "هنر" هر نوعی اش که هست، برآمده از دلِ پررمز و رازِ هنرمند است. اما گرافیک، راست ش را بخواهید، تنها شاید بتوان برآمده از جیبِ لاغرِ او دانست. هر چند اذعان دارم، که می شود با این ابزارِ جدید هنری خلق کرد که شبیهِ گرافیک باشد، اما هیچ کدام ازآن عناصر را نداشته باشند، و از همه مهم تر برآمده از دلِ خواهش مند و شاید دردمندِ آدمی باشند و پس هنری  باشد اصیل. این اصیل گفتن همان جرأتی است که در ابتدا نداشتم. اما حالا با جرأت اصل م را اصلِ دنیا می گیرم و پس اصلی ترین شاخصه ی هر هنری را، پیوسته بودن به این اصل، یعنی دردمندیِ هنرمند و تابش ش به بیرون یا سیل ش به بیرون می دانم. والسلام.  



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

هنرِ سرپایی

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۵۴ ب.ظ

سریع نوشتی درباره ی هنر گرافیک:

 

چه چیزی اصالت دارد؟ چه چیزی ندارد؟  اصلاً اصالت چیست؟

وقتی قرار باشد از بوم زاد تو گفته آید، آن که پدر و مادرش معلوم، سلسله ی پدران ش معلوم، ریشه ی درختِ خانودگی اش گره خورده به اصل بود، می شود اصیل. حالا اصیل چیست؟ الله اعلم. یعنی احتمالاً غیر از خدا، اهالیِ فلسفه و حکمت هم چیزکی به خیال شان می دانند.  اما من نه اهل فلسفه و حکمت م - هر چند در هر دو غوری دارم- و نه نعوذبالله خدا. پس ول کن م همین اول داستان قضیه ی اصالت را به تر است.

پس حالا مجبورم به جای استفاده از این گزاره ی "گرافیک را بی اصالت می دانم"، بگویم "گرافیک را فاقد ماندگاری و ذات هنری والا می دانم". و خب من که باشم؟ یک گرافیست؟ نه! یک آدمِ فتوشاپ کارِ دانش گاهِ هنر رفته ی واحدِ گرافیک پاس کرده. و خب یک هم چو آدمی، اگر درست بخواهی حساب کنی، هم بیش تر کاسبی اش کماً می گیرد و هم بیش تر با سفارش دهنده ی کارِ گرافیک درگیر است. پس از این مقام می خواهم ادامه ی قضاوت ام را بروم:

اگر بشود پوستر و اطلاعیه را اصلی ترین وادیِ گرافیک دانست، وبعد از آن لوگو را، باید اعتراف کرد که پوستر در سیرِ تاریخیِ خودش طفیلیِ تولید انبوه و مصرف گراییِ مفرط زمانه ی به اصطلاح ماشینیزه شده است. تاریخ این گواهی را می دهد. من حوصله ی گفتن ش را ندارم، اگر می خواهید، بروید بخوانید: "انفطار صورت، سید مرتضی آوینی". که آن هم منابعِ خودش را معرفی می کند. عموماً توی کتاب های تاریخ گرافیک، یک ارزیابیِ زرشکی می آید که: "گرافیک دنباله ی نقاشی است و مثلاً به همان قدمت و اصالت و ارز." و یا مثلاً "قدمت گرافیک، به دیوار نوشته های غارهای لاسکو است و چه". درست مثل همان گزافه ای که درباره ی انیمیشن می گویند، و این را نمی گویند که اصل انیمیشن در ندیدنِ فریم است و نامانایی اش در چشم.(اگر یک بیست و چهارم ثانیه یا کسری با همین مقادیر را مانایی ننامیم.)

گفتن این مسأله که گرافیک دنباله ی نقاشی است، درست به همان مضحکی است که مثلاً بگوییم تولید انبوه ظرف و ظروفِ سرامیکی دنباله ی کوزه سازی و سفال سازی دستی است. بله! ابزارها پیش رفت می کنند، انسان ها زیاد می شوند و برطرف کردن نیازهاشان مشکل تر، اما آیا به ازای هر انسانی که به دنیا می آید، به همان نسبت هم نیروی تولید به وجود نمی آید که همان انسان باشد؟ شاید بگویید که چه در سی روز صد تا کوزه بسازی و چه در ربع ساعت  صد تا، و خب صد تا صدتاست! اما از نظر من صدتایِ یک دستِ یک رنگِ یک نفس، خیلی با آن صدتایِ نفسِ انسان آمیخته فرق می کند. اولی حاصل حرص است و عجله  و منجر به  سود و فروش و دوباره حرص بر آن، و دومی حاصل زحمت است و نیاز و منجر به معاش. همین. یکی آمیخته با عرقِ آدمی و حالِ آدمی است؛ و دیگری آمیخته به چه؟ به کارخانه ی بابای آدمی؟... بگذریم.

گرافیک مانا نیست. اصلِ اساسیِ کار در شرکت های تبلیغاتی، جاذبه است و سرعت عمل. حالا بعضی ها به اشتباه این دو را رقابت و خلاقیت شاید بنامند. اما گرافیک یکی از ذوق سوزترینِ صنعت هاست. کشفِ رنگ و فرم و تناسب در او هست، اما به دلایلِ ماهویِ گرافیک که پسندِ سفارش دهنده  اصل است و سرعت طراحی، این هر دو منجر می شوند به ذوق سوزی. یک زمانی یک "میکل آنجلو بوناروتی"ای چهار سال به قولی و 14 سال به قولی دیگر وقت می گذاشت پایِ یک طراحیِ سقفی. و همه مدت هم خوابیده. و ام روز روز، توی هر کدام از شرکت های تبلیغاتی که باشی، صبح، یارو بنرِ مغازه اش جر می خورد، و تا عصر از تو طرحی  نو(!) و جذاب(!) و جیغ(!) برای "لوازم یدکی فروشی" اش می خواهد. و از این نوع سفارش ها روزی 40 بار و برای هر کدام حداقل 6 طرح بایستی بزنی تا آقا خوش ش بیاید.

علتِ دیگری که بر ناماناییِ گرافیک واردمی دانم این است که در طراحیِ گرافیک، "به روز" و "مد" تعریف می شود، و کم تر "سبک" مفروض است. و سرعتِ عوض شدن مدها هم تقریباً روزانه. البته این سیر مسلماً در غرب کندتر و گرافیک شاید به نوعی "هنر"تر از این ور آب باشد، اما در هر شرایطی هم که باشد، نمی توان از این واقعیت تاریخی و البته ماهویِ گرافیک گذشت که تولد گرافیک و بروزِ نیازی که گرافیک را باعث شد، اطلاعیه ها و خبرنوشته های دیواری بود. من لوگوها را خیلی کم می توان م از دنیای گرافیک بدانم. طراحی اصلی لوگو بر اساسِ ایده و فرم است و حتی در اکثر موارد بر پایه ی طراحی دست است.

گرافیکِ مالِ دنیایِ زودگذر و پریشان است. دنیای پر تغییری که هر روز خودِ سابق ش را تکذیب می کند. پس گرافیک نیز که "هنرِ زمانه ی پرآشوب" است، باید مدام تغییر کند. و پس کی وقتِ تفکر و کشفِ والا دارد؟ هیچ. نه گرافیک این وقت را دارد، و نه گرافیست. شاید یک روزی می شد از طریق نقاشی یا خطاطی، هنرمند به سلوکِ معنوی خویش برسد، اما گرافیک، نه تنها این قابلیت را ندارد، که شدتِ گذرش حتی ساده ترین مسائلِ فکری آدم را مختل می تواند کند. و این آن کاری نیست که مولا علی(ع) می فرمودند که: "با کار، اندیشه ها عمل می آیند".

وقتی به نیازشناسیِ گرافیک نگاه می کنیم، می رسیم به تصویری به مثابه توالت های سرپاییِ ولکرد های انگلیسی. گرافیک درست مثل یک هنر سرپایی است. سرعت و جاذبیت و در عین حال ساده گی اصلِ مسلم آن است. و اگر منصفانه نگاه کنیم، هیچ کدامِ این ها را در هنرهایِ اصیلِ پیشین اصل نمی بینیم، یا حتی حاشیه ای نزدیک به اصل.

و در آخر این که "هنر" هر نوعی اش که هست، برآمده از دلِ پررمز و رازِ هنرمند است. اما گرافیک، راست ش را بخواهید، تنها شاید بتوان برآمده از جیبِ لاغرِ او دانست. هر چند اذعان دارم، که می شود با این ابزارِ جدید هنری خلق کرد که شبیهِ گرافیک باشد، اما هیچ کدام ازآن عناصر را نداشته باشند، و از همه مهم تر برآمده از دلِ خواهش مند و شاید دردمندِ آدمی باشند و پس هنری  باشد اصیل. این اصیل گفتن همان جرأتی است که در ابتدا نداشتم. اما حالا با جرأت اصل م را اصلِ دنیا می گیرم و پس اصلی ترین شاخصه ی هر هنری را، پیوسته بودن به این اصل، یعنی دردمندیِ هنرمند و تابش ش به بیرون یا سیل ش به بیرون می دانم. والسلام.  

۹۱/۰۷/۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۲)

 سلام

این یه خط رو نفهمیدم چرا:

"البته این سیر مسلماً در غرب کندتر و گرافیک شاید به نوعی "هنر"تر از این ور آب باشد "
پاسخ:
شاید قضیه همان پرستیژ هنرمندی باشد که آن ور، اهالی گرافیک مندترند، لذا هنرمند اختیار بیش تری دارد. و پس عامدانه تر خلق می کند. و لذاتر مطابق با نظرِ خودش کارش را رقم می زند. رویه ای که در آن سو - که البته ریشه های گرافیک هم در آن است جاست - رعایت می شود، انتخاب هنرمندِ صاحب اثر است. یعنی اگر سافرش دهنده ای هم هست، می گردد هنرمندِ هم ایده ی خودش را - در فکر و فرم - پیدا می کند، بعد کار سفارش می دهد، اما رویه ی این ور این ریختی است که یارو نیم نگاهی به جیب ش و بعد نیم نگاهی به شهرت گرافیست می کند و کار را سفارش می دهد.(که در بعدِ عامِ گرافیک حتی همان نیم چه توجه به گرافیست هم وجود ندارد.)  
۰۹ مهر ۹۱ ، ۲۰:۴۳ عطیه پاک آیین
قلم پخته ی شما واقعا قابل ستایشه
موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی