یک روزنگاره ی دیگر :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک روزنگاره ی دیگر» ثبت شده است


به گواهیِ این سایت های "درباره ی ماهی"، اسم کامل ش "سیامی فایتر" است، اهلِ تایلند. و مناسبتِ این اسم گذاری را هم پاچه گیری اش می دانند. فایترهای کوچکِ چند باله که از وقتی آدم ها به این نتیجه رسیدند که "خوش گل"ند، دیگر چشم شان را در یک تُنگِ تَنگِ شفاف، مثلِ پرده ای توری و بی خاصیت که هیچ پناهنده ای ش را پشت پناه نیست. مثلِ عریانیِ مانکنِ پشتِ ویترین، در ناپوشیِ نمایاندن لباس هایی ناپوش.

... و من یکی از این فایترها را خریده ام به 2500 تومان. حنایی رنگ، و پس "حنا" نامیده ام ش، برای پر کردنِ گوشه ی نازنده ی اتاقِ تک نفره ام. و به قولِ سهراب "چه خیالی!" ... هر گاه حنا صدای ش  می کنم، یا انگشتِ اشاره ام را می گیرم به تنگِ تنگِ پلاستیکی اش که نیمه ی بریده ی بطریِ آب معدنی است، پشت می کند به آن انگشت و انگار که می داند حایلِ عبور نیم دردهایِ یک آدم تنهاست که" کَس"تر از یک فایترِ بی کس نصیب ش نشده.

فایترها درونِ یک تُنگِ تَنگِ خودخواسته، مثلِ بلاخواهی که هستم، در چند سانتی قطریِ شفاف به دنیا می آیند؛ توی همان یک وجب جا می پلکند و فایتر فود می زنند و به گمان م می خوابند و توی همان آب هم اخی می کنند ... و اسمِ همه ی این تَنگ سر کردن را "زنده گی" می نامند ... و صبور ... و بی غر ... تمام ش می کنند. هر چه قدر هم که قطرِ زیست محیط شان قطور تر، وسعتِ تنهایی شان بیش تر. ... و با این اوصاف بر سرِ چه می جنگند، نمی دانم. ... بر سرِ قلم رو؟ بر سرِ کَس؟ بر سرِِ چه؟ ... تنهایی؟

نی دانم. هر وقت هم سلولی ای برای ش بندازی درونِ آن جایِ خفه، هم چین رگِ غیرتی می شوند و برآشفته که انگار "تعدیِ نابخشودنی ای از حریم ش"! ... از سه ماهی جداشان می کنند، والّا همه شان بر سر نامعلومی که نمی دانم هم دیگر را تلف می کنند ...

عجیب است؟ عجیب ند؟ نه؟ لا؟ ... برای من و توِ همین سبک زیست کن "لا". عجیب نیست. عجیب نیست. اصلاً برای آدمی چه عجیب است؟ چیزی در مابینِ چند دقیقه تا نیم ساعت. و مگر تو بیش تر سراغ داری اعجابِ انسانی را؟! ... عجیب نیست. چون عجب تر سیاقِ بودنِ من و توست که به اختیار زنده گیِ حصارمندِ بی کس را به اسمِ "حریم" برمی گزینیم. چرا باید برای من و تو عجیب باشد؟ هان؟ چرا باید لجن  زیستِ یک موجودِ فسقلی برای مان عجیب بیاید "که توی یک تُنگ تَنگ به دنیا می آیند، توی همان یک ریزه جا سر می کنند، می خورند، دفع می کنند، می پلکند، ... و در آخر هم می میرند؟! ... چرا؟ ... چون خودآزاریِ مزمن را تنها مرضِ انسانی انگاشته ایم؟ ... هان؟ چرا باید این چیزها اصلاً عجیب باشد؟!

***

دی شب توی یک هم چون تُنگ تَنگِ تن نام، خانه نام، شهر نام، دنیا نام ... رفتم توی 22 ساله گی ...

و چه عادی ...

و چه بی ثمر ...

و چه بی پرس ش، بی تعجب ... .    

سجاد پورخسروانی
۰۷ آبان ۹۱ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ اضافه