تُنگِ تَنگِ بودن :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۴۷ ق.ظ

تُنگِ تَنگِ بودن

به گواهیِ این سایت های "درباره ی ماهی"، اسم کامل ش "سیامی فایتر" است، اهلِ تایلند. و مناسبتِ این اسم گذاری را هم پاچه گیری اش می دانند. فایترهای کوچکِ چند باله که از وقتی آدم ها به این نتیجه رسیدند که "خوش گل"ند، دیگر چشم شان را در یک تُنگِ تَنگِ شفاف، مثلِ پرده ای توری و بی خاصیت که هیچ پناهنده ای ش را پشت پناه نیست. مثلِ عریانیِ مانکنِ پشتِ ویترین، در ناپوشیِ نمایاندن لباس هایی ناپوش.

... و من یکی از این فایترها را خریده ام به 2500 تومان. حنایی رنگ، و پس "حنا" نامیده ام ش، برای پر کردنِ گوشه ی نازنده ی اتاقِ تک نفره ام. و به قولِ سهراب "چه خیالی!" ... هر گاه حنا صدای ش  می کنم، یا انگشتِ اشاره ام را می گیرم به تنگِ تنگِ پلاستیکی اش که نیمه ی بریده ی بطریِ آب معدنی است، پشت می کند به آن انگشت و انگار که می داند حایلِ عبور نیم دردهایِ یک آدم تنهاست که" کَس"تر از یک فایترِ بی کس نصیب ش نشده.

فایترها درونِ یک تُنگِ تَنگِ خودخواسته، مثلِ بلاخواهی که هستم، در چند سانتی قطریِ شفاف به دنیا می آیند؛ توی همان یک وجب جا می پلکند و فایتر فود می زنند و به گمان م می خوابند و توی همان آب هم اخی می کنند ... و اسمِ همه ی این تَنگ سر کردن را "زنده گی" می نامند ... و صبور ... و بی غر ... تمام ش می کنند. هر چه قدر هم که قطرِ زیست محیط شان قطور تر، وسعتِ تنهایی شان بیش تر. ... و با این اوصاف بر سرِ چه می جنگند، نمی دانم. ... بر سرِ قلم رو؟ بر سرِ کَس؟ بر سرِِ چه؟ ... تنهایی؟

نی دانم. هر وقت هم سلولی ای برای ش بندازی درونِ آن جایِ خفه، هم چین رگِ غیرتی می شوند و برآشفته که انگار "تعدیِ نابخشودنی ای از حریم ش"! ... از سه ماهی جداشان می کنند، والّا همه شان بر سر نامعلومی که نمی دانم هم دیگر را تلف می کنند ...

عجیب است؟ عجیب ند؟ نه؟ لا؟ ... برای من و توِ همین سبک زیست کن "لا". عجیب نیست. عجیب نیست. اصلاً برای آدمی چه عجیب است؟ چیزی در مابینِ چند دقیقه تا نیم ساعت. و مگر تو بیش تر سراغ داری اعجابِ انسانی را؟! ... عجیب نیست. چون عجب تر سیاقِ بودنِ من و توست که به اختیار زنده گیِ حصارمندِ بی کس را به اسمِ "حریم" برمی گزینیم. چرا باید برای من و تو عجیب باشد؟ هان؟ چرا باید لجن  زیستِ یک موجودِ فسقلی برای مان عجیب بیاید "که توی یک تُنگ تَنگ به دنیا می آیند، توی همان یک ریزه جا سر می کنند، می خورند، دفع می کنند، می پلکند، ... و در آخر هم می میرند؟! ... چرا؟ ... چون خودآزاریِ مزمن را تنها مرضِ انسانی انگاشته ایم؟ ... هان؟ چرا باید این چیزها اصلاً عجیب باشد؟!

***

دی شب توی یک هم چون تُنگ تَنگِ تن نام، خانه نام، شهر نام، دنیا نام ... رفتم توی 22 ساله گی ...

و چه عادی ...

و چه بی ثمر ...

و چه بی پرس ش، بی تعجب ... .    



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

تُنگِ تَنگِ بودن

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۴۷ ق.ظ

به گواهیِ این سایت های "درباره ی ماهی"، اسم کامل ش "سیامی فایتر" است، اهلِ تایلند. و مناسبتِ این اسم گذاری را هم پاچه گیری اش می دانند. فایترهای کوچکِ چند باله که از وقتی آدم ها به این نتیجه رسیدند که "خوش گل"ند، دیگر چشم شان را در یک تُنگِ تَنگِ شفاف، مثلِ پرده ای توری و بی خاصیت که هیچ پناهنده ای ش را پشت پناه نیست. مثلِ عریانیِ مانکنِ پشتِ ویترین، در ناپوشیِ نمایاندن لباس هایی ناپوش.

... و من یکی از این فایترها را خریده ام به 2500 تومان. حنایی رنگ، و پس "حنا" نامیده ام ش، برای پر کردنِ گوشه ی نازنده ی اتاقِ تک نفره ام. و به قولِ سهراب "چه خیالی!" ... هر گاه حنا صدای ش  می کنم، یا انگشتِ اشاره ام را می گیرم به تنگِ تنگِ پلاستیکی اش که نیمه ی بریده ی بطریِ آب معدنی است، پشت می کند به آن انگشت و انگار که می داند حایلِ عبور نیم دردهایِ یک آدم تنهاست که" کَس"تر از یک فایترِ بی کس نصیب ش نشده.

فایترها درونِ یک تُنگِ تَنگِ خودخواسته، مثلِ بلاخواهی که هستم، در چند سانتی قطریِ شفاف به دنیا می آیند؛ توی همان یک وجب جا می پلکند و فایتر فود می زنند و به گمان م می خوابند و توی همان آب هم اخی می کنند ... و اسمِ همه ی این تَنگ سر کردن را "زنده گی" می نامند ... و صبور ... و بی غر ... تمام ش می کنند. هر چه قدر هم که قطرِ زیست محیط شان قطور تر، وسعتِ تنهایی شان بیش تر. ... و با این اوصاف بر سرِ چه می جنگند، نمی دانم. ... بر سرِ قلم رو؟ بر سرِ کَس؟ بر سرِِ چه؟ ... تنهایی؟

نی دانم. هر وقت هم سلولی ای برای ش بندازی درونِ آن جایِ خفه، هم چین رگِ غیرتی می شوند و برآشفته که انگار "تعدیِ نابخشودنی ای از حریم ش"! ... از سه ماهی جداشان می کنند، والّا همه شان بر سر نامعلومی که نمی دانم هم دیگر را تلف می کنند ...

عجیب است؟ عجیب ند؟ نه؟ لا؟ ... برای من و توِ همین سبک زیست کن "لا". عجیب نیست. عجیب نیست. اصلاً برای آدمی چه عجیب است؟ چیزی در مابینِ چند دقیقه تا نیم ساعت. و مگر تو بیش تر سراغ داری اعجابِ انسانی را؟! ... عجیب نیست. چون عجب تر سیاقِ بودنِ من و توست که به اختیار زنده گیِ حصارمندِ بی کس را به اسمِ "حریم" برمی گزینیم. چرا باید برای من و تو عجیب باشد؟ هان؟ چرا باید لجن  زیستِ یک موجودِ فسقلی برای مان عجیب بیاید "که توی یک تُنگ تَنگ به دنیا می آیند، توی همان یک ریزه جا سر می کنند، می خورند، دفع می کنند، می پلکند، ... و در آخر هم می میرند؟! ... چرا؟ ... چون خودآزاریِ مزمن را تنها مرضِ انسانی انگاشته ایم؟ ... هان؟ چرا باید این چیزها اصلاً عجیب باشد؟!

***

دی شب توی یک هم چون تُنگ تَنگِ تن نام، خانه نام، شهر نام، دنیا نام ... رفتم توی 22 ساله گی ...

و چه عادی ...

و چه بی ثمر ...

و چه بی پرس ش، بی تعجب ... .    

نظرات  (۳)

۰۷ آبان ۹۱ ، ۰۱:۵۴ هدیه ی تولد
شعری از محمد علی مؤدب، که پیش تر توی وبلاگِ قدیم م، سزای م دانسته بودم ش. و حال هم چنان، چنان م:

ساده تر بگویم اهل کوچه های خاکی ترانه نیستم
با دقایق وجود، ساعت دل ام تکان نمی خورد
دارم از خودم
ناامید می شوم
قد حرف های عاشقانه نیستم
من قیافه ام به عاشقان نمی خورد
سال هاست فکر می کنم
من که راسخ و دقیق
چون عمود خیمه گاه شرک
با ستون لشکر یزید ایستاده ام
کی شهید می شوم؟

{که کشان چهره ها: علی محمد مؤدب} 
"بکوش تا زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری!" به گمانم زندگی همون قدری نعمت هست که باران. و نمی دونم تو چرا باران رو با تمام ویرانگری که می تونه داشته باشه باز می فهمی ولی نعمت به این قشنگی رو نه! 
آره درست میگی دنیا تنگ تنگیه ولی شاید همین تنگیش باشه که قشنگش می کنه! آخه به قول معروف دنیا دو روزه پس یزار ظرفیت واسه همین دو روز باشه! بزار بدونیم که اینجا مقصد نیست نعمتیه که بسته به درکمون ازش بهره می بریم! بیا واسه یبارم که شده یه جور دیگه نگاه کن شاید یه چیز دیگه هم واسه دیدن باشه! 
راستی یادم رفت بگم ؛ شاید لحظه تولدت رو دوست نداشته باشی ، شاید به عنوان یه نعمت نشناسیش، نمی دونم شاید اصلا اون لحظه واسه تو نباشه، بل واسه همه کسایی باشه که اون لحظه، لحظه تولد تو براشون قشنگترین لحظه ها بوده! می دونم از این سوسول بازیا خوشت نمیاد ولی باید بگم، اون لحظه واسه من بزرگترین نعمت بود، و خوشحالم از تکرارش در هر سال. تولدت مبارک ماهی کوچولوی بزرگم که حالا خیلی بهتر از من معنی بزرگی رو می فهمی.!

سلام

ورود به بیست و دو سالگی و...

مثل شاعرها،جوانی پیر هستی...

         جوانِ پیرِِِِ شاعر،زادروزت خجسته باد...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی