جلیلی :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جلیلی» ثبت شده است


خب یک راه ش هم این است که از دور آدم ها را ببینی و درباره شان قصه بسازی. کمی دیرترش را شجاعی برای امام شان نوشت؛ کمی دورترش را هم من برای خودشان که امت باشند می نویسم. و  وقتی از نزدیک نمی شود و به هزار حیلت و دیگری نمودن بایستی بروی توی دل شان، خب چه به تر که از نه نزدیک بنویسم. و تازه آن هم نه برای آن ها،  که برایِ خودم، مثل همیشه. آدمی سرگردانِ سرگرمی های خودش است تا به سرسایه ای برسد. مگر غیر از این است؟ کدام نویسنده برای مردم می نوشته؟ اصلاً گورِ پدرِ نویسنده گی که وهم برت داشته هستی، کدام آدمِ زنده برای دیگری می خواسته که حالا من بخواهم برای دیگری؟

آمده ام تهران به دعوت راه. یا به قولِ خودشان دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب. و درست به همین درازی وطویلی. اول چیزی که به ذهن م رسید و اول چیزی که توی ذهن م خورد، هر دو جلیلی بودند. مدیر مسئول و چه و چه ی این دفتر دستک. گمان مان می رفت سمتِ یک آدم مؤمن جلوه ی خوش مشرب که بلدِ مهمان داری است بس که مهمان دیده. اما از همان برخوردهای اول ش، معلوم م شد که این آدم انگار جواب سلام دادن ما هم برای ش سخت است. و حالا این که این آدم با آن کبکبه ی رسانه ای و وجهه ای که دارد در بین بچه بسیجی های فرهنگی کار، آیا همیشه این طور است یا نه؟ مسأله ای دیگر. که حتی اگر به قول ناموثق دوستان مان چنین هم باشد، باز آقایِ جلیلیِ هر که و هر چه اجازه ندارد که خودش را با آقای جلیلیِ مدیر مسئولِ راه و پدرسالار دفتر دستک این جبهه ی مطالعات یکی کند. اولی را که اصل ایمان مذموم ش می شمارد و دومی را هم که اخلاق. و من این همه راه را مگر به گداییِ سخن رانی آمده ام؟ که به تر و بیش تر و کم زحمت ترش را توی همین دکان های محصولات فرهنگیِ شهرمان هم پیدا می شد. یا از آن ور شماره تلفن آقای طالب زاده و اردستانی و که و که، وقتی بچه شهرستانی هستی و برای هر ملاقاتی باید 1000 کیلومتر را و 26000 تومان فولوس را رد کنی، به چه درد من می خورد؟ ... بله! گفتند و چه قدر هم که به جا گفتند: "افتاده گی آموز اگر طالب فیضی"،  اما یک: کو فیاض؟ و دو: افتاده گی یعنی مریدی در عالم فیاض دار. و اما مریدی مگر جز به بچه های تهرانی و گه گداری بچه طلبه های انتقالی به کس دیگری می رسد؟ ... خیر! پس رفاقت این جماعتِ جماعت دور هم جمع کنِ، جبهه نامِ ،فرهنگی داعیِ، کاسب را به سلامی از دورشان بخشیدم. و این شد بار آخری که بارِ زحمت می شوم برای دوستان. هر چند توی این مدت هر چه کم ندیدیم، از بچه های بامرام شان بود که الحق توی پذیرایی و برگذاری همان "به فرموده" هم که شده، سنگ تمام گذاشتند. دم شان گرم. معذرت مان پس وازشان و خداحافظِ عمری ای بدرقه ی کارهاشان.   


_____________________________________

می بخشید البته اگر کفری نوشتم؛ اما چه کنم که وقتی کفری می شوم جز این گونه نویسی، راه دیگری یاد ندارم. 

سجاد پورخسروانی
۲۴ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ اضافه