Triangle :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۰۴ ق.ظ

Triangle

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




این فیلم یک اقتباس است از داستان سیزیفوس. یکی از به ترین اقتباس هایی که تا به حال از آن افسانه دیده ام. و خب مشکل درست این جاست: که بدونِ دانستنِ آن داستان و فلسفه اش، نمی توانی درست Triangle را بفهمی.  این اقتباس بودن ش را، خودِ  اثر هم یکی جایی توی فیلم اعلام می کند؛ آن جایی که رو به رویِ عکسِ کشتیِ Aeolus می ایستند و شروع می کنند بلغور کردنِ خرده ای از همین افسانه و الخ. برای کسی که با این افسانه آشنا نباشد، این فقط یک صحنه ی معمولی و بی اهمیت از قبیلِ همان صحنه های قاب پر کن است. اصلاً دیدنِ اثر منهای دانستن آن افسانه یک جورهایی اذیت کننده می زند. تفاوتِ علم به مسئله ی اقتباس و جهلِ به آن جوری است که تفاوتِ میانِ دوست داشتنِ فیلم و تنفرِ از فیلم(و البته که این بزرگ ترین آسیبِ فیلم است).  لااقل برای من یکی که این جوری بوده. اول بار که کار را دیدم، دل م را زد، زود جنبیدم و مورد مرحمتِ Shift+Delete ش رساندم. سال ها بعد -که همین ام سال باشد-، برای مقدمه نویسی پایِ پایان نامه ی یکی از دوستان، گذرم افتاد به "افسانه ی سیزیف". دیدم چه قدر شبیهِ ماجرایِ Triangle (2009) است؛ و البته خیلِ آثارِ دیگری که در این رابطه تولید شده.

Triangle فیلمی است به کارگردانیِ Christopher Smith و بازیِ melissa george ، تولید 2009 بریتانیا، با امتیازِ 6.9 از IMDB. ماجرایِ یک چرخه سه گانه است، یا به قولِ خود فیلم سه گوش یا سه وجه(همان مثلث). همان طور که گفتم، این کار اقتباسی است از داستان سیزیف، دورگه ای که (نیمه خدا، نیمه انسان) تبعید شده بود به این که یک تخته سنگ را تا قله ای هل دهد ولی هر بار که سیزیف آن را به انتها می رساند، تخته سنگ غلت می خورد و برمی گشت پایین کوه. و این کار تا همیشه ادامه داشت.

در افسانه ی سیزیف ما با جزئی از تفکر یونانی روبه رو هستیم. نیمه خدایان اساساً در تفکر یونانی قهرمانان ند. هم انسانِ آرمانیِ یونانی و هم خدایی که طرفِ انسان هاست. آن ها قشرِ سومِ جامعه ای هستند که اهالی ش یا خدای ند(خوب و بد) و یا انسان؛ یا ابدی ند و واجدِ قدرت، یا غیرابدی و فاقد قدرت. حقیقتی در چنین عالمی مطرح می شود که برگرفته از دو شکلِ غاییِ جهانِ آن هاست: شکلِ حلقه به مثابهِ چرخه(یا روزمره گی و تکرار) و زنجیره به مثابهِ تسلسل و تکامل(ابدیت). آن حقیقت "روزمره گی در ابدیت" است. خدایان و انسان ها، این دو قشرِ عالمِ اساطیریِ یونانی هر دو، براساسِ ویژه گی هاشان-  برای گریز از آن حقیقت راهی جسته اند: خدایان که نامیرا هستند و محکومِ به ابدیت، دست به آفرینش می زنند که در مقامِ سرگرمی وجود دارد، و انسان ها هم که میرا هستند. خدایان از روزمره گی گریخته اند و انسان ها از ابدیت. اما هیچ کدام به طورِ کامل از حقیقتِ این عالم مستثنی نیستند. پس اندیشه ی یونانی یک قشرِ سومی را به وجود می آورد که همان نیمه خدایان باشند. این ها هم از ابدیت گریخته اند و هم دارای مرتبه ای قدرت ند(بسته به نژادشان)، پس نمونه ی اعلایِ یا آرمانیِ یک موجودند در آن عالم. سیزیف هم یکی است از همین نیمه خدایان، پسرِ Aeolus، خدای باد و به روایت هایی از تخم و ترکه ی پوزیدون و هلن و هیپوس (حالا چه طوری؟ الله اعلم).

جرمِ سیزیف چه بوده؟ بعضی از منابع می گوید که این بابا مرگ را به زنجیر کشیده و دلیل ش هم مثلاً طمع کردن به زنده گی بوده و از این قبیل، بعضی جاها هم آمده که رازِ خدایان را فاش کرده و مثلاً زیدِ یکی از همین ها را از چنگ ش درآورده و چه. به نظرم معنادارترین حالتِ این افسانه همان است که سیزیف مرگ را به بند کشیده باشد، چون یک با این کارش انسان ها را از ابدی بودن رهانده و خب مرگ در چنان اندیشه ای -که حقیقتِ عالم ش تلخ است-  یک موهبت است. پس کاری کرده که انسان های که فاقد قدرت ند، ابدی شوند؛ این یعنیِ آن سرِ طیفِ آرمانی وجود در آن عالم. یعنی موجودی کاملاً عکسِ نیمه خدایانِ قهرمان که هم میرا هستند و هم دارای قدرت. یعنی در مقابل ش انسان هایی به وجود آمدند که نه میرا بودند و نه دارای قدرت، پس آن جماعت به حقیقت عالم پی بردند و هم از آن گریزی نداشتند. هم روزمره شده بودن دو هم در این روزمره گی جاودانه. لذا خدایان سیزیف را می گیرند و به آن حکم که تفسیرش "روزمره گی در ابدیت" می شود محکوم ش می کنند: او مجبور است هر روزی سنگی را که به آخر نمی رسد تا قله هل دهد و بعد شاهدِ فروغلتیدن ش باشد (روزمره گی) و هم این که در این عذاب جاودانه باشد.

کامو این را اساسِ فلسفه ی پوچ گرایی می نامد (در کتابِ افسانه ی سیزیف). نکته ی قابل اتکای این افسانه در بررسی Triangle این است که از میانِ هم پاله گان تنها کسی که از پوچیِ کارش خبر دارد خودِ شخصیت اصلی یا "سیزیف" است.

در فیلمِ Triangle می بینیم که دختر در نهایت می فهمد که در یک چرخه گیرافتاده اما باز به کارش ادامه می دهد، ادامه دادنی امیداوارانه. تنها تفاوتِ این دختر با سیزیف هم همین مسئله ی "امید" است. سیزیف وقتی سنگ را تا بالای کوه هل می دهد می داند که این یک مجازات است، می داند که این یک کارِ عبث است، می داند که قرار نیست این کار به سرانجام برسد، اما این کار را می کند. عکسِ تمامیِ کسانی که در روزمره گی و پوچیِ زنده گی امیدِ گشایشی می بینند. کامو در پایانِ کتابِ "افسانه ی سیزیف"ش، در بخشی به همین نام، در ادامه ی تعریفِ داستان سیزیف و این که او در پایان کار، می ایستد و لحظه ای به سرازیر شدن سنگ به پایین کوه نگاه می کند، می نویسند "... لحظه ی این برگشت و این توقف است که مرا به سیزیف علاقه مند می سازد. چهره ای که تا این اندازه نزدیک به سنگ ها نقش بسته، اکنون خود سنگ است؛ من او را می بینم که با گامی سنگین، ولی شمرده، به جانب شکنجه ای که پایانی برای آن نمی شناسد، پایین می رود. ... اگر این افسانه غم آور است، بدین جهت است که قهرمان آن آگاه است. در حقیقت، اگر در هر قدم امید موفقیت با او باشد، شکنجه چه مفهومی برای او خواهد داشت؟ کارگر ام روزی کار می کند، هر روز در زنده گی خود کار معینی را انجام می دهد، این سرنوشت کم تر از پوچ نیست اما غم آور هم نیست، مگر در مواقع نادری که از آن آگاه می شود ...".

جسی هم در Triangle امیدی دارد-هر چند این امید واهی است-، همین هم هست که باعث می شود فراموش کند و دوباره برگردد به چرخه. او چیزی را از دست داده که نباید از دست می داده. چیزی که منهایِ آن زنده گی اش درست به قدرِ همین چرخه پوچ خواهد بود: پسرش. پس برمی گردد و از نو قضیه را آغاز می کند.

تنها چیزهایی که در موردِ Triangle نمی فهمم شان، یکی دلیلِ این تکرار است(یعنی بألاخره سیزیف یک جرمی داشت، ولی جرمِ جسی چیست؟) و دیگری سهمِ دیگران -آن دیگرانی که با او سوار کشتی می شوند- از این دلیل است.

نکته ی ناراحت کننده ای که اولِ متن هم به آن اشاره کردم، این است که Triangle را نمی شود منهای دانستن سیزیف دانست. که خب این یک اشکال است. این استقلال اثر را از بین می برد. وقتی کسی افسانه ی سیزیف را می خواند، با خودش می گوید: چرا چنین شد؟ و آن پوچیِ تهِ داستان را هم با این که غم انگیز است می پذیرد؛ اما هیچ کس از دیدنِ Triangle نتیجه ی سیزیف عایدش نمی شود. یا نتیجه ای دیگر. من خودم کار را که دیدم، قبل از آن مرحمت ها که در موردش صحبت کردم گفتم "خب که چه؟" و بعد سیفون را کشیدم. یک اثر اقتباسی، باید جورِ انتقالِ پیامِ داستانی که از آن گرفته شده است را بکشد، نباید نیازی به این داشته باشد که یک ساعت قبل و دو ساعت بعدِ اکران، برای مخاطب در موردِ فلسفه ی کار روده درازی کرد ... و خب در بالا دیدید که من مجبور شدم به چه روده درازی ها! ... پس می شود گفت که این فیلم یک اثر مستقل نیست، نکته ای را که مخاطبِ ناآشنا(به افسانه ی سیزیف) با دیدن ش باید بگیرد، نمی گیرد. و این بزرگ ترین ضعفی است که این اثر دارد. این باعث می شود که کار در رده ی کارهای احمقانه ای مثلِ سریِ ارّه پایین بیاید.

در موردِ نکاتِ فنی هم نکته ی خاصی نیست؛ یعنی که همه چیز به درستی رعایت شده. تدوین، که ابزارِ اصلیِ روایت این اثر بوده، هوش یارانه صورت گرفته. فیلم برداری ها و قاب بندی ها فوق العاده است. و موسیقی هم که از همان اول فیلم غمِ موهومِ این داستان را روایت می کند. از بینِ کارهایِ کارگردان هم فکر کنم به ترین اثرش همین باشد. همین.

          



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

Triangle

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۰۴ ق.ظ

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




این فیلم یک اقتباس است از داستان سیزیفوس. یکی از به ترین اقتباس هایی که تا به حال از آن افسانه دیده ام. و خب مشکل درست این جاست: که بدونِ دانستنِ آن داستان و فلسفه اش، نمی توانی درست Triangle را بفهمی.  این اقتباس بودن ش را، خودِ  اثر هم یکی جایی توی فیلم اعلام می کند؛ آن جایی که رو به رویِ عکسِ کشتیِ Aeolus می ایستند و شروع می کنند بلغور کردنِ خرده ای از همین افسانه و الخ. برای کسی که با این افسانه آشنا نباشد، این فقط یک صحنه ی معمولی و بی اهمیت از قبیلِ همان صحنه های قاب پر کن است. اصلاً دیدنِ اثر منهای دانستن آن افسانه یک جورهایی اذیت کننده می زند. تفاوتِ علم به مسئله ی اقتباس و جهلِ به آن جوری است که تفاوتِ میانِ دوست داشتنِ فیلم و تنفرِ از فیلم(و البته که این بزرگ ترین آسیبِ فیلم است).  لااقل برای من یکی که این جوری بوده. اول بار که کار را دیدم، دل م را زد، زود جنبیدم و مورد مرحمتِ Shift+Delete ش رساندم. سال ها بعد -که همین ام سال باشد-، برای مقدمه نویسی پایِ پایان نامه ی یکی از دوستان، گذرم افتاد به "افسانه ی سیزیف". دیدم چه قدر شبیهِ ماجرایِ Triangle (2009) است؛ و البته خیلِ آثارِ دیگری که در این رابطه تولید شده.

Triangle فیلمی است به کارگردانیِ Christopher Smith و بازیِ melissa george ، تولید 2009 بریتانیا، با امتیازِ 6.9 از IMDB. ماجرایِ یک چرخه سه گانه است، یا به قولِ خود فیلم سه گوش یا سه وجه(همان مثلث). همان طور که گفتم، این کار اقتباسی است از داستان سیزیف، دورگه ای که (نیمه خدا، نیمه انسان) تبعید شده بود به این که یک تخته سنگ را تا قله ای هل دهد ولی هر بار که سیزیف آن را به انتها می رساند، تخته سنگ غلت می خورد و برمی گشت پایین کوه. و این کار تا همیشه ادامه داشت.

در افسانه ی سیزیف ما با جزئی از تفکر یونانی روبه رو هستیم. نیمه خدایان اساساً در تفکر یونانی قهرمانان ند. هم انسانِ آرمانیِ یونانی و هم خدایی که طرفِ انسان هاست. آن ها قشرِ سومِ جامعه ای هستند که اهالی ش یا خدای ند(خوب و بد) و یا انسان؛ یا ابدی ند و واجدِ قدرت، یا غیرابدی و فاقد قدرت. حقیقتی در چنین عالمی مطرح می شود که برگرفته از دو شکلِ غاییِ جهانِ آن هاست: شکلِ حلقه به مثابهِ چرخه(یا روزمره گی و تکرار) و زنجیره به مثابهِ تسلسل و تکامل(ابدیت). آن حقیقت "روزمره گی در ابدیت" است. خدایان و انسان ها، این دو قشرِ عالمِ اساطیریِ یونانی هر دو، براساسِ ویژه گی هاشان-  برای گریز از آن حقیقت راهی جسته اند: خدایان که نامیرا هستند و محکومِ به ابدیت، دست به آفرینش می زنند که در مقامِ سرگرمی وجود دارد، و انسان ها هم که میرا هستند. خدایان از روزمره گی گریخته اند و انسان ها از ابدیت. اما هیچ کدام به طورِ کامل از حقیقتِ این عالم مستثنی نیستند. پس اندیشه ی یونانی یک قشرِ سومی را به وجود می آورد که همان نیمه خدایان باشند. این ها هم از ابدیت گریخته اند و هم دارای مرتبه ای قدرت ند(بسته به نژادشان)، پس نمونه ی اعلایِ یا آرمانیِ یک موجودند در آن عالم. سیزیف هم یکی است از همین نیمه خدایان، پسرِ Aeolus، خدای باد و به روایت هایی از تخم و ترکه ی پوزیدون و هلن و هیپوس (حالا چه طوری؟ الله اعلم).

جرمِ سیزیف چه بوده؟ بعضی از منابع می گوید که این بابا مرگ را به زنجیر کشیده و دلیل ش هم مثلاً طمع کردن به زنده گی بوده و از این قبیل، بعضی جاها هم آمده که رازِ خدایان را فاش کرده و مثلاً زیدِ یکی از همین ها را از چنگ ش درآورده و چه. به نظرم معنادارترین حالتِ این افسانه همان است که سیزیف مرگ را به بند کشیده باشد، چون یک با این کارش انسان ها را از ابدی بودن رهانده و خب مرگ در چنان اندیشه ای -که حقیقتِ عالم ش تلخ است-  یک موهبت است. پس کاری کرده که انسان های که فاقد قدرت ند، ابدی شوند؛ این یعنیِ آن سرِ طیفِ آرمانی وجود در آن عالم. یعنی موجودی کاملاً عکسِ نیمه خدایانِ قهرمان که هم میرا هستند و هم دارای قدرت. یعنی در مقابل ش انسان هایی به وجود آمدند که نه میرا بودند و نه دارای قدرت، پس آن جماعت به حقیقت عالم پی بردند و هم از آن گریزی نداشتند. هم روزمره شده بودن دو هم در این روزمره گی جاودانه. لذا خدایان سیزیف را می گیرند و به آن حکم که تفسیرش "روزمره گی در ابدیت" می شود محکوم ش می کنند: او مجبور است هر روزی سنگی را که به آخر نمی رسد تا قله هل دهد و بعد شاهدِ فروغلتیدن ش باشد (روزمره گی) و هم این که در این عذاب جاودانه باشد.

کامو این را اساسِ فلسفه ی پوچ گرایی می نامد (در کتابِ افسانه ی سیزیف). نکته ی قابل اتکای این افسانه در بررسی Triangle این است که از میانِ هم پاله گان تنها کسی که از پوچیِ کارش خبر دارد خودِ شخصیت اصلی یا "سیزیف" است.

در فیلمِ Triangle می بینیم که دختر در نهایت می فهمد که در یک چرخه گیرافتاده اما باز به کارش ادامه می دهد، ادامه دادنی امیداوارانه. تنها تفاوتِ این دختر با سیزیف هم همین مسئله ی "امید" است. سیزیف وقتی سنگ را تا بالای کوه هل می دهد می داند که این یک مجازات است، می داند که این یک کارِ عبث است، می داند که قرار نیست این کار به سرانجام برسد، اما این کار را می کند. عکسِ تمامیِ کسانی که در روزمره گی و پوچیِ زنده گی امیدِ گشایشی می بینند. کامو در پایانِ کتابِ "افسانه ی سیزیف"ش، در بخشی به همین نام، در ادامه ی تعریفِ داستان سیزیف و این که او در پایان کار، می ایستد و لحظه ای به سرازیر شدن سنگ به پایین کوه نگاه می کند، می نویسند "... لحظه ی این برگشت و این توقف است که مرا به سیزیف علاقه مند می سازد. چهره ای که تا این اندازه نزدیک به سنگ ها نقش بسته، اکنون خود سنگ است؛ من او را می بینم که با گامی سنگین، ولی شمرده، به جانب شکنجه ای که پایانی برای آن نمی شناسد، پایین می رود. ... اگر این افسانه غم آور است، بدین جهت است که قهرمان آن آگاه است. در حقیقت، اگر در هر قدم امید موفقیت با او باشد، شکنجه چه مفهومی برای او خواهد داشت؟ کارگر ام روزی کار می کند، هر روز در زنده گی خود کار معینی را انجام می دهد، این سرنوشت کم تر از پوچ نیست اما غم آور هم نیست، مگر در مواقع نادری که از آن آگاه می شود ...".

جسی هم در Triangle امیدی دارد-هر چند این امید واهی است-، همین هم هست که باعث می شود فراموش کند و دوباره برگردد به چرخه. او چیزی را از دست داده که نباید از دست می داده. چیزی که منهایِ آن زنده گی اش درست به قدرِ همین چرخه پوچ خواهد بود: پسرش. پس برمی گردد و از نو قضیه را آغاز می کند.

تنها چیزهایی که در موردِ Triangle نمی فهمم شان، یکی دلیلِ این تکرار است(یعنی بألاخره سیزیف یک جرمی داشت، ولی جرمِ جسی چیست؟) و دیگری سهمِ دیگران -آن دیگرانی که با او سوار کشتی می شوند- از این دلیل است.

نکته ی ناراحت کننده ای که اولِ متن هم به آن اشاره کردم، این است که Triangle را نمی شود منهای دانستن سیزیف دانست. که خب این یک اشکال است. این استقلال اثر را از بین می برد. وقتی کسی افسانه ی سیزیف را می خواند، با خودش می گوید: چرا چنین شد؟ و آن پوچیِ تهِ داستان را هم با این که غم انگیز است می پذیرد؛ اما هیچ کس از دیدنِ Triangle نتیجه ی سیزیف عایدش نمی شود. یا نتیجه ای دیگر. من خودم کار را که دیدم، قبل از آن مرحمت ها که در موردش صحبت کردم گفتم "خب که چه؟" و بعد سیفون را کشیدم. یک اثر اقتباسی، باید جورِ انتقالِ پیامِ داستانی که از آن گرفته شده است را بکشد، نباید نیازی به این داشته باشد که یک ساعت قبل و دو ساعت بعدِ اکران، برای مخاطب در موردِ فلسفه ی کار روده درازی کرد ... و خب در بالا دیدید که من مجبور شدم به چه روده درازی ها! ... پس می شود گفت که این فیلم یک اثر مستقل نیست، نکته ای را که مخاطبِ ناآشنا(به افسانه ی سیزیف) با دیدن ش باید بگیرد، نمی گیرد. و این بزرگ ترین ضعفی است که این اثر دارد. این باعث می شود که کار در رده ی کارهای احمقانه ای مثلِ سریِ ارّه پایین بیاید.

در موردِ نکاتِ فنی هم نکته ی خاصی نیست؛ یعنی که همه چیز به درستی رعایت شده. تدوین، که ابزارِ اصلیِ روایت این اثر بوده، هوش یارانه صورت گرفته. فیلم برداری ها و قاب بندی ها فوق العاده است. و موسیقی هم که از همان اول فیلم غمِ موهومِ این داستان را روایت می کند. از بینِ کارهایِ کارگردان هم فکر کنم به ترین اثرش همین باشد. همین.

          

۹۳/۰۵/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

Triangle

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی