از قوه ی قهریه :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۲۸ ب.ظ

از قوه ی قهریه

[دسته بندی: روزنگاره]





از ویژه گی هایِ "قهرمان پردازی"ِ غربی یک این که قهرمان ها قابل تکرار شدن نیست ند. و خب چرایی این وضع هم که مسلم. غرب که مرض ندارد عملاً برای خودش دشمن بتراشد و شورشی درست کند که مثلاً لباسِ خفاشی بپوشد و توی خیابان مجرم های ش را مجازات کند. یک بخشی از تحققِ مدنیت غرب به احقاقِ حقوقِ مجرمین است. مهم است برای غرب این که "مجازات گر" و "Punisher"، نظامِ غربی باشد. چون این جوری مرجع یت مالِ او می شود. لذا ترسیدن را بخشی از حقوقِ مسلم خودش می داند. حالا فرض کن آدمی را که نترسد. این خطرناک است. برای غربی جماعت، سرباز ساختن هم با اصلِ ترس هم راه است. از اصولِ قدرتِ غربی ترس را بر خویش روا داشتن است.

با این حساب پس چرا نظامِ سکولاریته ی غربی نزدیک به یک قرن است که مثلاً صنعتی به نام کمیک استریپ دارد؟ هان؟ چرا بخشِ اعظمِ سینمای هالی وود قهرمان پروری است. حتی در سریال هاشان هم این مشهود است. از قهرمانانِ دله دزدِ بانک زن بگیر تا سوپرهیومن های لباس مخصوص پوش تا همین مأمورینِ دولتی و امنیتی شان. آن نظام این ها را در دامنه ی تولیدات فرهنگی هنریِ خودش جا داده، اما اگر یکی از همین ها از عالم قصه بیرون بیاید و قصدِ تکلیف کند چنان به تبِ گرفتن ش می افتند که نگو. پس دوباره این سؤال: "چرا نظامِ فرهنگیِ غرب به قهرمان پردازی(به شیوه ی خودش) دست می زند؟"

جواب در خودِ سؤال هست. کافی است سفارش دهنده ی این تولیدات را پیدا کنیم: فرهنگِ غرب. این فرهنگِ غرب است که با دست آویز قرار دادنِ سلولِ جامعه ی غربی (فرد) و بعد تبدیلِ او به کسی که داستان ها را خوش بیاید، خودشان را آرایش می کنند. قهرمان های داستان های غربی آدم هایی اند که به غایت "آدم ند". یعنی یارو سوپرمن باشد یا چه، فرقی ندارد با مثلاً هم سایه ی بی بخارش. قهرمانِ غربی-برعکسِ قهرمانِ شرقی-  کسی نیست که مدت ها گوشه ای به خودسازی مشغول بوده باشد و حالا با "روحی آرام و قلبی مطمئن" آمده باشد به کارزارِ نبرد و "امر به معروف و نهی از منکر"! قهرمانِ غربی عصبانی می شود، خوش حال می شود، ناراحت می شود. شهوت در قهرمانِ غربی نه تنها نمرده، بلکه ی قوه ی باءِ او یکی از جذابیت هایِ اوست. قهرمان گول می خورد، حتی می ترسد. حتی گاهی به وظیفه اش پشت می کند و فرار می کند. نامردی می کند گاهی. کلک های نامروتانه می زند. نارو می زند. فحش که چه عرض کنم، بی لاخِ عملی می دهد و دیگرها. درست مثلِ یک آدمِ معمولِ غربی. خیلی از این قهرمان ها از لحاظِ اجتماعی منحط شده اند اولِ کار و آخرش به دامانِ گرمِ جامعه برمی گردند. عاشق می شوند، الکل را کنار می گذراند، سیگار را به حدِ متعارف می رسانند و مثلاً جای گزین ش فلان محصولِ توصیه شده ی غربی را برمی گزینند. پس قهرمان پیش از هیرو بودن، یک غربی است. یکی غربی فرهنگ است. (حتی اگر آسیاسی باشد و آفریقایی و چه) اما در کنش و توان و همت، با دیگران منی صد توفیر دارد. فرهنگِ قهرمانِ آمریکایی قابل تعمیم است اما عمل ش نه. و این دقیقاً همان چیزی است که خطرِ "قهرمان" را از "قهرمان پردازی" می گیرد. یعنی مردم همه قهرمان را دوست دارند و با او "هم فرهنگی" می کنند، اما هیچ کس دوست ندارد و حاضر نیست که "قهرمان" باشد. همه از مدلِ لباس و مو و گفت و کردِ قهرمان تقلید می کنند؛ همه مشروبِ مورد علاقه ی او را می نوشند و سیگارِ مورد علاقه ی او را می کشند، اما مثلاً هیچ کس حاضر نیست، دو ماه از کار و زنده گی اش را تعطیل کند که فرضاً برود باش گاهِ کاراته تا کلکِ مزاحمانِ محلی را بگیرد. در تبلیغِ قهرمانِ غربی کسی جَنَمِ قهرمان بودن پیدا نمی کند، تنها چیزی که این وسط پیداست، فرهنگِ قهرمان است. همه بلد می شوند که مثلِ او ناراحت شوند و در خودشان بروند، همه مثلِ او تویِ تشک می روند. گاهی محاوراتِ جدی هم منطقِ آن قهرمان را پیدا می کند، اما در حادثه های امکان آفرین هیچ کس دوست ندارد که قهرمان باشد. در نمایشِ قهرمان جوری هزینه ها آورده شده که هیچ کس را جرأتِ پرداخت شان نباشد. یک قهرمانی "زن و بچه"اش مرده؛ یکی دیگر محکوم است به تنهایی؛ یکی دیگر باید "درد"های بسیاری را تحمل کند؛ یکی دیگر تا چندماهِ دیگر قرار است بمیرد؛ یکی دیگر آن قدر گم نام است و بی کس و کار که حتی جنازه اش هم ممکن است روی زمین بماند؛ یکی دیگر آن قدر عذاب وجدان دارد که شب ها مجبور است نشسته بخوابد؛ یکی دیگر زیرِ بالشت ش هشت نوع اسلحه ی دفاعی و هجومی قرار دارد؛ یکی دیگر برایِ قهرمان بودن مجبور است در خفا قهرمان باشد و در عموم قهرمان ستیز؛ یکی دیگر رفیق ش را به خاطرِ مردم می کشد؛ یکی دیگر ... و الخ. پس بهایِ قهرمان بودن در رسانه ی غربی بالاست. قهرمان اگر که قرار باشد به دنیایِ واقع پای بگذارد می شود "تروریست"؛ می شود اول "Public Enemy"ِ ایالاتِ متحده. می شود مشکلِ امنیت اجتماعی؛ می شود مشکلِ امنیتِ ملی. و این یک تضمین است، پس تنها چیزی که از او قهرمان قابلِ تعمیم می شود فرهنگِ آمریکایی است که در یک فردیتِ خاص به خاصه گیِ فرهنگی می رسد. همین.

و الّا آمریکایی جماعت اگر در یک دعوایِ ظالم و مظلوم هم که وارد شود "غلط کرده" است و "مگر مملکت پلیس و قانون ندارد؟". قهرمان، بیرونِ دنیایِ قصه ها "یاغی" است و "کله خر".

بعد هم این که قهرمان همیشه نماینده ی تمامیتِ و مشروعیتِ سکولاریسمِ سرمایه داری است. هر شعاری هم که بدهد، در عمل مروجِ آن نوع نگرش است و جالب است این که در رسانه ی تصویری چیزی که آموزش داده می شود و تأثیری که می افتد از  پروسه ی "اندیشیدن" نیست، بل از درِ اخلاق است و فرهنگ. ایدئولوژی تا در قالبِ فرهنگ درنیامده باشد، نمی تواند ایمیجی شود به حبّ و بغض آفرینی های فردی. برعکسِ کتاب، اصلِ پذیرفتن یا نپذیرفتن(ِ منطقی) بر سینما و تلویزیون و چه مفروض نیست، بل چیزی که فرض است فعل است و انگاره های فرهنگی. نظامِ رسانه ایِ قهرمان، نظامِ شعوری نیست، نظامِ تعلیمی است. پس قهرمان پیش از صاحبِ فکر و ایدئولوژی بودن، صاحب خُلق است و ادب(در معنایِ کلیِ آن).

دیگر این که قهرمان اول در "فرهنگ" حل می شود و بعد تظاهر می کند. بنا براین فرهنگی غربی از قهرمان ستیز ترینِ فرهنگ هاست، و پس در این نوع قهرمان پروری شان بیش از این که قهرمان پذیر باشند، قهرمان گریز و قهرمان هراس ند؛ نمی توانند قهرمانِ ملی داشته باشند، چون فرهنگِ ملی شان، مجرم صفت است. بر پایه ی سواری گرفتن و بر جسمِ دیگری پای گذاردن است. یعنی در یک کلام امپریالیسم ند. همین.    



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

از قوه ی قهریه

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۲۸ ب.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]





از ویژه گی هایِ "قهرمان پردازی"ِ غربی یک این که قهرمان ها قابل تکرار شدن نیست ند. و خب چرایی این وضع هم که مسلم. غرب که مرض ندارد عملاً برای خودش دشمن بتراشد و شورشی درست کند که مثلاً لباسِ خفاشی بپوشد و توی خیابان مجرم های ش را مجازات کند. یک بخشی از تحققِ مدنیت غرب به احقاقِ حقوقِ مجرمین است. مهم است برای غرب این که "مجازات گر" و "Punisher"، نظامِ غربی باشد. چون این جوری مرجع یت مالِ او می شود. لذا ترسیدن را بخشی از حقوقِ مسلم خودش می داند. حالا فرض کن آدمی را که نترسد. این خطرناک است. برای غربی جماعت، سرباز ساختن هم با اصلِ ترس هم راه است. از اصولِ قدرتِ غربی ترس را بر خویش روا داشتن است.

با این حساب پس چرا نظامِ سکولاریته ی غربی نزدیک به یک قرن است که مثلاً صنعتی به نام کمیک استریپ دارد؟ هان؟ چرا بخشِ اعظمِ سینمای هالی وود قهرمان پروری است. حتی در سریال هاشان هم این مشهود است. از قهرمانانِ دله دزدِ بانک زن بگیر تا سوپرهیومن های لباس مخصوص پوش تا همین مأمورینِ دولتی و امنیتی شان. آن نظام این ها را در دامنه ی تولیدات فرهنگی هنریِ خودش جا داده، اما اگر یکی از همین ها از عالم قصه بیرون بیاید و قصدِ تکلیف کند چنان به تبِ گرفتن ش می افتند که نگو. پس دوباره این سؤال: "چرا نظامِ فرهنگیِ غرب به قهرمان پردازی(به شیوه ی خودش) دست می زند؟"

جواب در خودِ سؤال هست. کافی است سفارش دهنده ی این تولیدات را پیدا کنیم: فرهنگِ غرب. این فرهنگِ غرب است که با دست آویز قرار دادنِ سلولِ جامعه ی غربی (فرد) و بعد تبدیلِ او به کسی که داستان ها را خوش بیاید، خودشان را آرایش می کنند. قهرمان های داستان های غربی آدم هایی اند که به غایت "آدم ند". یعنی یارو سوپرمن باشد یا چه، فرقی ندارد با مثلاً هم سایه ی بی بخارش. قهرمانِ غربی-برعکسِ قهرمانِ شرقی-  کسی نیست که مدت ها گوشه ای به خودسازی مشغول بوده باشد و حالا با "روحی آرام و قلبی مطمئن" آمده باشد به کارزارِ نبرد و "امر به معروف و نهی از منکر"! قهرمانِ غربی عصبانی می شود، خوش حال می شود، ناراحت می شود. شهوت در قهرمانِ غربی نه تنها نمرده، بلکه ی قوه ی باءِ او یکی از جذابیت هایِ اوست. قهرمان گول می خورد، حتی می ترسد. حتی گاهی به وظیفه اش پشت می کند و فرار می کند. نامردی می کند گاهی. کلک های نامروتانه می زند. نارو می زند. فحش که چه عرض کنم، بی لاخِ عملی می دهد و دیگرها. درست مثلِ یک آدمِ معمولِ غربی. خیلی از این قهرمان ها از لحاظِ اجتماعی منحط شده اند اولِ کار و آخرش به دامانِ گرمِ جامعه برمی گردند. عاشق می شوند، الکل را کنار می گذراند، سیگار را به حدِ متعارف می رسانند و مثلاً جای گزین ش فلان محصولِ توصیه شده ی غربی را برمی گزینند. پس قهرمان پیش از هیرو بودن، یک غربی است. یکی غربی فرهنگ است. (حتی اگر آسیاسی باشد و آفریقایی و چه) اما در کنش و توان و همت، با دیگران منی صد توفیر دارد. فرهنگِ قهرمانِ آمریکایی قابل تعمیم است اما عمل ش نه. و این دقیقاً همان چیزی است که خطرِ "قهرمان" را از "قهرمان پردازی" می گیرد. یعنی مردم همه قهرمان را دوست دارند و با او "هم فرهنگی" می کنند، اما هیچ کس دوست ندارد و حاضر نیست که "قهرمان" باشد. همه از مدلِ لباس و مو و گفت و کردِ قهرمان تقلید می کنند؛ همه مشروبِ مورد علاقه ی او را می نوشند و سیگارِ مورد علاقه ی او را می کشند، اما مثلاً هیچ کس حاضر نیست، دو ماه از کار و زنده گی اش را تعطیل کند که فرضاً برود باش گاهِ کاراته تا کلکِ مزاحمانِ محلی را بگیرد. در تبلیغِ قهرمانِ غربی کسی جَنَمِ قهرمان بودن پیدا نمی کند، تنها چیزی که این وسط پیداست، فرهنگِ قهرمان است. همه بلد می شوند که مثلِ او ناراحت شوند و در خودشان بروند، همه مثلِ او تویِ تشک می روند. گاهی محاوراتِ جدی هم منطقِ آن قهرمان را پیدا می کند، اما در حادثه های امکان آفرین هیچ کس دوست ندارد که قهرمان باشد. در نمایشِ قهرمان جوری هزینه ها آورده شده که هیچ کس را جرأتِ پرداخت شان نباشد. یک قهرمانی "زن و بچه"اش مرده؛ یکی دیگر محکوم است به تنهایی؛ یکی دیگر باید "درد"های بسیاری را تحمل کند؛ یکی دیگر تا چندماهِ دیگر قرار است بمیرد؛ یکی دیگر آن قدر گم نام است و بی کس و کار که حتی جنازه اش هم ممکن است روی زمین بماند؛ یکی دیگر آن قدر عذاب وجدان دارد که شب ها مجبور است نشسته بخوابد؛ یکی دیگر زیرِ بالشت ش هشت نوع اسلحه ی دفاعی و هجومی قرار دارد؛ یکی دیگر برایِ قهرمان بودن مجبور است در خفا قهرمان باشد و در عموم قهرمان ستیز؛ یکی دیگر رفیق ش را به خاطرِ مردم می کشد؛ یکی دیگر ... و الخ. پس بهایِ قهرمان بودن در رسانه ی غربی بالاست. قهرمان اگر که قرار باشد به دنیایِ واقع پای بگذارد می شود "تروریست"؛ می شود اول "Public Enemy"ِ ایالاتِ متحده. می شود مشکلِ امنیت اجتماعی؛ می شود مشکلِ امنیتِ ملی. و این یک تضمین است، پس تنها چیزی که از او قهرمان قابلِ تعمیم می شود فرهنگِ آمریکایی است که در یک فردیتِ خاص به خاصه گیِ فرهنگی می رسد. همین.

و الّا آمریکایی جماعت اگر در یک دعوایِ ظالم و مظلوم هم که وارد شود "غلط کرده" است و "مگر مملکت پلیس و قانون ندارد؟". قهرمان، بیرونِ دنیایِ قصه ها "یاغی" است و "کله خر".

بعد هم این که قهرمان همیشه نماینده ی تمامیتِ و مشروعیتِ سکولاریسمِ سرمایه داری است. هر شعاری هم که بدهد، در عمل مروجِ آن نوع نگرش است و جالب است این که در رسانه ی تصویری چیزی که آموزش داده می شود و تأثیری که می افتد از  پروسه ی "اندیشیدن" نیست، بل از درِ اخلاق است و فرهنگ. ایدئولوژی تا در قالبِ فرهنگ درنیامده باشد، نمی تواند ایمیجی شود به حبّ و بغض آفرینی های فردی. برعکسِ کتاب، اصلِ پذیرفتن یا نپذیرفتن(ِ منطقی) بر سینما و تلویزیون و چه مفروض نیست، بل چیزی که فرض است فعل است و انگاره های فرهنگی. نظامِ رسانه ایِ قهرمان، نظامِ شعوری نیست، نظامِ تعلیمی است. پس قهرمان پیش از صاحبِ فکر و ایدئولوژی بودن، صاحب خُلق است و ادب(در معنایِ کلیِ آن).

دیگر این که قهرمان اول در "فرهنگ" حل می شود و بعد تظاهر می کند. بنا براین فرهنگی غربی از قهرمان ستیز ترینِ فرهنگ هاست، و پس در این نوع قهرمان پروری شان بیش از این که قهرمان پذیر باشند، قهرمان گریز و قهرمان هراس ند؛ نمی توانند قهرمانِ ملی داشته باشند، چون فرهنگِ ملی شان، مجرم صفت است. بر پایه ی سواری گرفتن و بر جسمِ دیگری پای گذاردن است. یعنی در یک کلام امپریالیسم ند. همین.    

نظرات  (۱)

۳۰ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۱ عارف‌حسین
هر چند که اواخرش را نفهمیدم ولی کلیت‌ش دستم آمد!
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی