سهمِ اراده‌ی ما از اداره‌ی جمهوری؟ :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۱ ق.ظ

سهمِ اراده‌ی ما از اداره‌ی جمهوری؟

[دسته بندی: مقاله]




چند روز پیش‌ها قدمِ ول‌معطل‌م وا شد به یکی از این ستادهای انتخابی. اول چیزی که دوستان مرحمت فرمودند به بنده، یک پوستر 21 در29.7 بود که خوش‌قامت حضرت کاندیدا را انداخته بودند توی‌ش؛ گفتم: «چه کنم این را؟ مگر قرار است حامله‌اش کنم که عکسِ حجله‌ای حوالت می‌دهی؟» (و خب برایِ توِ خواننده مسلم است که این را توی دل‌م گفتم و الّا ... .) بگذریم.

شاید از Politics چیزی سرم نشود ( که شاید ندارد و نمی‌شود)، اما ریاضی را در حدِّ جمع و ضرب می‌دانم و اخلاق هم هی بگوی‌نگویی «سعه‌ی صدر» و «صله‌ی رحم‌ش» را چند واحدی گذرانیده‌ام. و حالا اگر در این مملکت، زمین را مادر بگیریم و ملت را فرزند و ایدئولوژی را پدر، پس با یک حساب سرانگشتی -با این سرانگشتی‌ها که من بلدم- می‌شود گفت که «عقل ایدئولوژیک» و«اخلاق ایدئولوژیک» خیلی قابل‌تر است به اداره‌ی این ملک تا Politics. پس همین جا گزاره‌های «Politics»دار را وامی‌گذارم و می‌چسبم به این دو اصلی که به عنوان مبنای نوشته‌ام آوردم. و الّا اگر قرار به Politics باشد و مثلاً مناظره‌بینی، من یکی که فیلم هندی نگاه کردن را ترجیح می‌دهم. هم مهربان است، هم جلوه دارد و هم یک حالی می‌دهد. اما نگاه کردن هشت تا کاندیدا که نه قیافه دارند( آقای روحانی را قلم بگیرید) و نه جذابیت (آقای غرضی را این بار) چه لطفی دارد مگر؟ ...  چی؟ ... آینده‌ی کشور؟ ... بحث‌م همین است اتفاقاً. مگر انتخابِ من و تو چه قدر در حال و آینده‌ی این ملک مؤثر می‌افتد؟ مؤثر هست، عرض کردم چه‌قدر؟ و این چه‌قدر را هم الان که دارم می‌نویسم‌ش، آن‌قدر خسته و کشیده ادا می‌کنم که خودم هم دارم شک می‌کنم در نیت این نوشته. این‌که چه‌طور زحمتِ زنده‌گی را ول کرده‌ام و به مطلبی چسبیده‌ام که پدر و مادرش هم درش مانده‌اند. تنها چیزی که الان نشانده است مرا این‌جا و ملزم‌م می‌کند به این گمانه‌نویسی‌هایِ یک Politicsنادان، این است که سهمِ خمودیِ خودم را در برابر انتخابات شرح دهم. این که چرا من و خیلی از دوستانی که می‌شناسم بی‌اعتنایِ این بازی‌اند. این که چرا غصه‌ی اصلیِ این دوره‌ی انتخابات باید «میزانِ مشارکت» باشد و نه «میزانِ رقابت». این که من و هر که خودش را در این دایره‌ی «ول‌کن بابا حوصله نداریم!» می‌بیند حال و روزش ز چه «حوّل»ی به این روز افتاده. و این‌که چرا من تنها به عنوان فردی از جامعه- همه‌ی این سال‌ها بی‌تفاوت بوده‌ام به جمهوریتِ این نظام؟ ... خب آخر آدمِ عزبِ بی‌کاری چون من، چه کارش به این مزخرفات؟ هان؟ و تازه من نمونه‌ی خوب‌ش هستم. این‌که بالأخره یک عالمِ سینمایی بوده که کله‌ی بی‌دردم را سرگرمِ خودش کند و رسانه‌ای بوده که قابِ غفلت‌م را خوش‌گل چهارچوب گرفته باشد و فراموشی نعشه‌داری نصیب‌مان کرده باشد. دیگران که یا در حال خودخوری‌اند یا که خودزنی یا که خودبازی یا که خودکشی. و این‌ها را به عین می‌گویم که دیده‌ام و بوده‌ام و کرده‌ام و ... هنوز هم ادامه دارد. این متنِ فسقلِ لمپن هم مثلِ باقیِ نوشته‌های‌م سهمِ دهه هفتادی‌ها و بعدی‌هایی است که با من چشم بر عالمِ واقع گشوده‌اند و دیده‌اند و ترجیح داده‌اند که ببندندش. سیاه‌نمایی شد؟ باشد. ... .

فرض کن کشوری است «ولایی» و خلطاً یا ناچاراً یا ترجیحاً «جمهوری». می‌شود جمهوریِ اسلامی. زمینی در زمانه‌ای بدونِ امام معصوم و پس در انتخاب اصلح مجبور به جمهوری اسلامی. این که  وزن حکومت بر زمینِ مادر یک، بر گرده‌ی پدرخوانده‌ی آن باشد (ولایت فقیه) و دیگر، بر تنه‌ی فرزندان آن(جمهوری). پس یک «آقا» لازم می‌آید و یک «دولت». یک «آقا» که بالاسر باشد و حد و حدود مشخص کننده و مسیر را و هدف را نشانه گیرنده، و یک دولت که مجری باشد به تحقق آن آرمان‌ها. مجرایی باشد برای بالفعل کردن بالقوه‌هایی که حکومت اسلامی به وجود آورده. انقلاب اسلامی یک تعریف‌ش این است که همیشه در حال منقلب شدن باشی. این‌جوری نیست که انقلاب کرده باشیم و مسائل حل شده باشد. بزرگان ما نظامی به وجود آورده‌اند که حالا موقع نظم بخشیدنِ به آن است. زمینی خریده‌اند که حالا موقع ساختمان ساختن در آن است. پس همیشه باید انقلابی باشی. و این انقلابی بودن یکی از وظایف اصلی دولت است و پس مردم. مردم همان دولت‌ند. این مردم اگر بقال هم باشد (حالا منهای جمع‌ش) جزئی است از دولت. وقتی دولتی غلط می‌کند همه‌ی مردم در آن غلط سهیم‌ند. و این‌هم عملاً هست نه حرفاً. چون تاوان می‌دهند. وقتی در فرهنگ لَنگ زدیم، خانه‌واده‌ها متضرر می‌شوند نه تنها دولت؛ تک‌تک اعضای جامعه متضرر می‌شوند. وقتی وضعِ اقتصادمان خراب شد، جیب همه‌مان کسری می‌آورد، مگر این‌که دزد باشیم یا قافله‌ی راه‌زنان هم‌کاسه. پس دولت وسیله‌ی تحقق «ولایت» است به نوعی و این ولایت معطوف به جمهوری مؤمن. یعنی وسیله‌ای برای امکان دادن کشت به هر نفر. یعنی مجرای زنده‌گی. دولت هدف نیست، نحوه‌ی پیش‌بردِ قافله تا هدف است. آن پیکان پوکیده‌ای است که تو را به خانه می‌رساند و ایضاً راه و علائم و الخ.

حالا آن «ولی فقیه» را یک پروسه‌ی دینی و ایضاً قانونی مشخص می‌کند که خب ما معتقدیم به این‌که «امامِ زمان»ی و «خواست خدا»یی بالا سرِ انتخاب‌ش بوده و پس توی این متن کاری باهاش نداریم؛ اما شقّ دولت باقی می‌ماند که قرار است بار جمهوریت این نظام را بر دوش کشد. این‌جا یک سؤال شکل می‌گیرد:

·         انتخاب رئیس‌جمهور چه‌قدر بارِ جمهوریت نظام را بر دوش می‌کشد؟

یا

·         انتخاب رئیس‌جمهور چند از مشارکتِ مردم در اداره‌ی کشور است؟

یا

·         انتخاب رئیس‌جمهور چه قدر اراده‌ی مردم را در اراده‌ی کشور در بر می‌گیرد؟

***

چند ماه جنجال و جنب‌و‌جوش و بعد هم روی کار آمدن یک رئیس جمهور. این همه‌ی سهمِ ماست از جمهوریت؟ مگر واقعاً فرق بین «عارف» و «غرضی» و «ولایتی» و «روحانی» و «حداد» و «رضایی» و «جلیلی» و «قالی‌باف» چه‌قدر است در تعیینِ جمهوریتِ نظام، که همه‌ی سهم ما از آن شده است همین؟ از من می‌پرسید همه‌شان آدم‌های خوبی‌اند، اما در این سیستمِ جمهوریتی سر و ته یک کرباس. و البته من از همه‌شان هم خوش‌م می‌آید( منهای ولایتی که کینه‌ی دیرینه دارم از او سرِ واحدِ فرهنگ و تمدن اسلامی(!)). غرضی پیرمردِ ساده‌دلی است، عارف وزیرِ دل سوز و صادقی  است؛ ولایتی (ول‌ش کن)؛ رضایی هواشناس خوبی است(!)؛ روحانی استراتژیستِ خوش‌قیافه‌ای است؛  حداد نویسنده‌ی قابلی است؛ جلیلی کارشناس‌سیاسیِ کاربلندی است و قالی‌باف هم شهردارِ کارکنی است. همه‌شان یک چیزِ خوبی دارند(حداقل در صورت، مثلاً ریش!). اما تفاوتِ انتخاب این‌ها در شکل دادن به زنده‌گیِ من و تو که ساکنِ جامعه‌ی اسلامی‌نام هستیم چه‌قدر تأثیر دارد؟ ... وقتی‌که ... .

·         وقتی‌که چه؟

وقتی که کارِ جمهوریت‌مان به همین‌جا ختم شود. یک نفر می‌شود مسبب همه‌ی بدیمنی‌ها و همه‌ی دیگران می‌شوند طلب‌کارِ او. آن هم طلب‌کار ارثِ مادری. انگار نه انگار که دولت در جمهوری، یعنی جمهور، و جمهور یعنی مردم. ... اصلاً بیایید مطلب را از اول بررسی کنیم:

ما در عصری زنده‌گی می‌کنیم که امام‌ش غایب است و ولیِ معصومی هم پس در کار نیست. لذا مجبوریم برای تحقق حکومت اسلامی تن دهیم به جمهوریِ اسلامی. یعنی چون یکی نیست که همه‌ی درست‌ها را بداند، پس تن می‌دهیم به این‌که یک فقیه منتخب بگوید، و هم مردم. و نه اصلاً یک جورهایی مردم بگویند و او هرس کند. راه‌چین کند راهی را که می‌رویم. راه را ما می‌رویم و او راه را درست می‌کند تنها. او هدف را نشانه گرفته و این ماییم که تصمیم به رفتن می‌گیریم یا خیر. از لحاظ تئوری می‌خواهد درست باشد یا نه، و توهین به تعریف مقامِ ولایت فقیه باشد یا نه، چیزی که در عمل اتفاق می‌افتد همین است (به دَرکِ به دَرَک‌رفته‌ی من). پس جمهوریت اول است و یک «ره‌بر»ی پیدا می‌شود و می‌گوید: «رأی» و می‌آید که: «جمهوری اسلامی». پس خوش‌ت بیاید یا نیاید، جمهوریت در این انقلاب چربیده است به اسلام، و پس اسلام یک جورهایی «پس‌وند»ی است آمده برای جمهوریت: «جمهوریِ اسلامی». شاید مضاف باشد یا صفت(بسته به سوادت از ادبیات!) اما به‌هر‌حال وندی است اضافه بر جمهوری، و آن رقمی هم که شده علمِ مشروعیت همین است: 98 و اندی، درصدِ جمهوریِ اسلامی. پس با این وضع وقتی که جمهوریت زیرِ سؤال برود «اسلامیت» هم می‌رود، خواهی‌نخواهی ... و دیدید که یک‌بار هم در 88 می‌خواست برود و همین مردمِ مسلمان در قالب جمهور نگذاشتند. هان؟ ... یک مثالِ دیگر: قضیه‌ی «تسخیر سفارت آمریکا» پیش‌تر یک حرکتِ جمهوری بود یا یک حرکت اسلامی؟ و امام به عنوان ولی فقیه- در برابرِ آن چه کرد؟

توی یک هم‌چو سلسله‌ای حالا سهمِ من و تو از جمهوریت یا همان که گفتم «سهمِ جمهوریت از حکومت» چه‌قدر است؟ ... کم، خیلی کم. و این‌هم نه گناهی بر گرده‌ی حاکمان که قصرانی است از جانب جمهور. انتخاب رئیس‌جمهور کم‌ترین کاری است که من و تو می‌توانیم برای تحقق جمهوریت این نظام کنیم و اغلب همان را هم با حب و بغض‌های صدمن یه غاز خلط‌ش می‌کنیم. همه‌ی این باباهایی که تأیید شده‌اند به نامزدیِ ریاست جمهوری صلاحیت دارند. که اگر نبودند  انتخاب نمی‌شدند (و اگر هم انتخاب شده‌اند در‌حالی که صالح نیستند که دیگر نظام مشروع نیست ...). پس این حب وبغض‌هایِ در پیت چیست دیگر که توی‌ش یا اسمِ «ره‌بر» را می‌آورند به تطهیر یا هاشمی‌رفسنجانی را، یاد دیگر بزرگان را.  این دیگر چه بازیِ احمقانه‌ای است که توِ گوش دراز نشسته‌ای به تماشای‌ش؟ قائله مثلِ هم‌آن مثالِ اول کار است. تو که قرار نیست یارو را حامله کنی که به عکس‌ش یا شیرین بیانی‌اش اعتنا می‌کنی. ستاد انتخاباتی یعنی دکانی که به تو توجیحِ انتخاب اصلح بفروشد نه پوستر و سی‌دی و چفیه‌ی مفتی. این یعنی تحمیقِ جمهور. این می‌شود که تو در نقشِ جمهوریت‌ت در همین پله زمین‌گیر می‌شوی و وقتی نامزدت رأی نیاورد، رگِ گردنی بشوی و از پایین تا بالای نظام فحش خوارمادر ببندی، حال این‌که یقه‌ی خودت را چسبیده‌ای! من و تو قرار نیست یک نفر را انتخاب کنیم که عاشقِ سر و کاکل‌ش شویم یا احیاناً چشم‌های سرمه کشیده و ریش‌های خط انداخته‌اش. من و تو داریم به یک تاکتیکِ اجرایی رأی می‌دهیم. و نه حتی به یک ایدئولوژی ... که هر ایدئولوژیِ متفاوت از نظام، خود‌به‌خود طرد می‌شود از این شاکله. مثلِ بازرگان و بنی صدر و موسوی. آن چیزهایی که من و تو به آن‌ها رأی می‌دهیم- در عمل- میزان و منظرِ عمله‌گیِ آقایانِ مسئول است. و در تحقق جمهوری بایستی آن‌قدر نقش داشته باشیم که هر‌گاه طرف از عمله‌گی شانه خالی کرد بتوانیم دُم‌ش را بگیریم و بیندازیم بیرون. ... شما وقتی می‌روی غذاخوری و چیزی سفارش می‌دهی، اگر چیز دیگری برای‌ت آوردند جری نمی‌شوی؟ به خدا می شوی. به‌ترین غذای دنیا را هم که برای‌ت بیاورند جایِ آن سفارشِ تو، تو (یا معده‌ی تعجب کرده‌ات احیاناً)پس می‌دهید آن‌را. حالا این‌همه زیر و بالا کنی، یک رئیس‌جمهور انتخاب کنی و بعد هم که یارو شلغم درآمد نتوانی بکَنی و از زمین‌ت بیرون‌ش اندازی؟ ... نقشِ تو در انتخاب رئیس‌جمهور مثلِ نقشِ یک مشتری در انتخاب یک غذاست. وقتی سفارش‌ش دادی تازه باید بخوری‌ش.

و ما چه می‌کنیم؟ انتخاب .... و همین. فوق‌ش تبدیل می‌شویم به یک مشت تحلیل‌گر اجتماعی-سیاسی-فرهنگی-نظامی-الخِ سرکوچه‌ای یا تویِ تاکسی‌ای که فقط بلدند غر بزنند. می‌شویم جمهوریِ غرغروها. همین. مگر من وتو چه قدر عمر می‌کنیم که به هر بابایی هشت سال وقت دهیم و بعد هم بکنیم‌ش «شهروند»ِ منفور. سر خاتمی و هاشمی و احمدی نژاد چه آوردیم مگر؟ ... چند نفر را این‌جوری سوزاندیم؟ وقتی از حدودشان تعدی کردند تحمل‌شان کردیم(با غرهامان) و بعدش هم فرستادیم‌شان به زباله‌دانیِ دل‌هامان، بی‌ارج‌تر از نمکیِ سرِ کوچه.

بی‌اخلاقیِ سیاسی با بی‌عرضه‌گیِ سیاسی هم‌راه است. وقتی آدم نتواند کاری کند، غر می‌زند. این غریزه‌ی آدمی است. حتی جانور هم وقتی کم می‌آورد فقط غرّه می‌دهد. غیر از این است؟ ...

·         راه‌کار؟

·         نمی‌دانم.

 اصولاً جماعتِ بنویس تنها کارشان نشان دادنِ جایِ درد است و نه درمان‌ش. و خب من هم کوچک‌ترینِ این جماعت و به همان من‌ش. اما به گمان‌م با ریاست پارلمانی کار به‌تر از اینی که هست بشود. درست است که این نوع مدیریت تنوع گفت‌مان‌ها را کم می‌کند و یک جورهایی کار تک حزبه و تک جهته می‌شود (الآن یادِ سوسیالیم افتادی؟ نه؟)، اما اگر ما در کشوری زنده‌گی می‌کنیم که یک شق‌ش اسلام است و یک شق‌ش جمهور( که این در دنیا بی‌نظیر است)، پس برای آن شق اسلام‌ش باید گفت که یک حزب بیش‌تر معنا ندارد و آن هم «حزب‌الله» و برای شقِ جمهورش هم باید گفت که در  کشوری که سلائق گوناگون وجود دارد و اقوام مختلف، نباید هر گروهی هشت سال سواره باشد و هشت سال یا بیش‌ترش منتظر به کرسی داشتن. یکی از شکل‌های پارلمانی شدن هم (اگر خیلی از ریاست‌جمهوریِ شورایی یا نخست‌وزیری می‌ترسی) این است که به مراکز استراتژیک و تصمیم‌ساز در این کشور بیش‌تر بها دهند و نقشِ حضرت رئیس‌جمهور را از دانایِ کل به منتخبِ جزء پایین بیاورند. مثلِ اتفاقی که در سیستمِ ریاست‌جمهوری آمریکا می‌افتد. ... و راستی آمریکا چه قدر مؤمن‌تر است به اباهه گری‌اش در «جمهوریِ دموکراتِ لیبرالیسم»ش تا ما در «جمهوریِ اسلامی»مان و چه‌قدر چیزهاست که باید از این ارضِ کفر یاد بگیریم. فتأمل.

گاهی فکر می‌کنم اصلِ مشکل‌های ما یکی از تعریف‌مان در انتظار است و دیگر در ایمان. این که همه‌گی تنبل، منتظر نامیده‌ایم خودمان را و یک گوشه لمیده منتظرِ موعودی که «شاید این جمعه بیاید، شاید اون یکی». و نقشِ جمهوریت‌مان هم همین: این‌که شاید این‌بار سفیرِ خوش‌بختیِ ما برسد از گردِ منازعه‌های انتخاباتی، شاید ... . و از ایمان‌مان هم که بخواهی بگویی، همین که همه‌ی غلط‌هامان را به ایمانِ «خواستِ خدا» و «ان شاءالله» می‌چسبانیم. ... و الخ.  

و درآخر، شاید این حرف خطرناک بزند، که هست هم البته. اما واقعیت، و آن این‌که در تعریفِ جمهوری اگر روزی مردم بعضی حدود اسلام را برنتافتند، آن حد، بر طبقِ تعاریفِ «جمهوری اسلامی» از مشروعیت می‌افتد، خوش‌‌مزه یا بدمزه! مثلِ همین وضعیتِ پوش‌ش جامعه. پس مهم‌ترین شقّ تمدنی در تداومِ جمهوری اسلامی شقِّ «فرهنگ» است و نه اقتصاد و نه دیگرها. که دوام جمهوری به فرهنگ بسته است. و اتفاقاً هرگاه که فرهنگِ عامه با فرهنگ حکومتی نزدیک شد، میزان جمهوریت یا مشارکت بالا خواهد رفت، مثلِ زمانِ دفاع مقدس که عملاً جمهوریت در اوج بود و فرمانده‌های جنگ، آدم‌های جمهوری بودند، از شمال و غرب و شرق و جنوبِ این مملکت، با روحیه‌ای اسلامی-ایمانی. حالا بیایید مقایسه کنید آن را با قائله‌ی گشت ارشاد و دیگرها. یک جمعیتِ جوان داریم، که حداقلِ نسبت‌شان به نسلِ زاینده‌شان 3 به یک هست( این را سرانگشتی عرض می‌کنم نه سندی)، فرض کن که این‌ها بخواهند هر جور که دل‌شان خواست لباس بپوشند یا رفتارِ جنسی کنند؛ به نظرِ شما چه قدر طول می‌کشد که به خواست‌شان برسند؟ فوقِ لفت‌ش تا مجلسِ ترحیمِ شماست. حالا خیال می‌کنید این‌ها مشکلِ اقتصادی دارند؟ ... پس این‌هم یک شاخص (و البته تبلیغ) برایِ کاندیدایی که به نظرم شایسته‌ی این دوران می‌زند: «یارو دغدغه‌ی اصلی‌اش فرهنگ باشد ... ». همین.    




دانلود پی دی افِ «سهمِ اراده‌ی ما از اداره‌ی جمهوری؟»    



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

سهمِ اراده‌ی ما از اداره‌ی جمهوری؟

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۱ ق.ظ

[دسته بندی: مقاله]




چند روز پیش‌ها قدمِ ول‌معطل‌م وا شد به یکی از این ستادهای انتخابی. اول چیزی که دوستان مرحمت فرمودند به بنده، یک پوستر 21 در29.7 بود که خوش‌قامت حضرت کاندیدا را انداخته بودند توی‌ش؛ گفتم: «چه کنم این را؟ مگر قرار است حامله‌اش کنم که عکسِ حجله‌ای حوالت می‌دهی؟» (و خب برایِ توِ خواننده مسلم است که این را توی دل‌م گفتم و الّا ... .) بگذریم.

شاید از Politics چیزی سرم نشود ( که شاید ندارد و نمی‌شود)، اما ریاضی را در حدِّ جمع و ضرب می‌دانم و اخلاق هم هی بگوی‌نگویی «سعه‌ی صدر» و «صله‌ی رحم‌ش» را چند واحدی گذرانیده‌ام. و حالا اگر در این مملکت، زمین را مادر بگیریم و ملت را فرزند و ایدئولوژی را پدر، پس با یک حساب سرانگشتی -با این سرانگشتی‌ها که من بلدم- می‌شود گفت که «عقل ایدئولوژیک» و«اخلاق ایدئولوژیک» خیلی قابل‌تر است به اداره‌ی این ملک تا Politics. پس همین جا گزاره‌های «Politics»دار را وامی‌گذارم و می‌چسبم به این دو اصلی که به عنوان مبنای نوشته‌ام آوردم. و الّا اگر قرار به Politics باشد و مثلاً مناظره‌بینی، من یکی که فیلم هندی نگاه کردن را ترجیح می‌دهم. هم مهربان است، هم جلوه دارد و هم یک حالی می‌دهد. اما نگاه کردن هشت تا کاندیدا که نه قیافه دارند( آقای روحانی را قلم بگیرید) و نه جذابیت (آقای غرضی را این بار) چه لطفی دارد مگر؟ ...  چی؟ ... آینده‌ی کشور؟ ... بحث‌م همین است اتفاقاً. مگر انتخابِ من و تو چه قدر در حال و آینده‌ی این ملک مؤثر می‌افتد؟ مؤثر هست، عرض کردم چه‌قدر؟ و این چه‌قدر را هم الان که دارم می‌نویسم‌ش، آن‌قدر خسته و کشیده ادا می‌کنم که خودم هم دارم شک می‌کنم در نیت این نوشته. این‌که چه‌طور زحمتِ زنده‌گی را ول کرده‌ام و به مطلبی چسبیده‌ام که پدر و مادرش هم درش مانده‌اند. تنها چیزی که الان نشانده است مرا این‌جا و ملزم‌م می‌کند به این گمانه‌نویسی‌هایِ یک Politicsنادان، این است که سهمِ خمودیِ خودم را در برابر انتخابات شرح دهم. این که چرا من و خیلی از دوستانی که می‌شناسم بی‌اعتنایِ این بازی‌اند. این که چرا غصه‌ی اصلیِ این دوره‌ی انتخابات باید «میزانِ مشارکت» باشد و نه «میزانِ رقابت». این که من و هر که خودش را در این دایره‌ی «ول‌کن بابا حوصله نداریم!» می‌بیند حال و روزش ز چه «حوّل»ی به این روز افتاده. و این‌که چرا من تنها به عنوان فردی از جامعه- همه‌ی این سال‌ها بی‌تفاوت بوده‌ام به جمهوریتِ این نظام؟ ... خب آخر آدمِ عزبِ بی‌کاری چون من، چه کارش به این مزخرفات؟ هان؟ و تازه من نمونه‌ی خوب‌ش هستم. این‌که بالأخره یک عالمِ سینمایی بوده که کله‌ی بی‌دردم را سرگرمِ خودش کند و رسانه‌ای بوده که قابِ غفلت‌م را خوش‌گل چهارچوب گرفته باشد و فراموشی نعشه‌داری نصیب‌مان کرده باشد. دیگران که یا در حال خودخوری‌اند یا که خودزنی یا که خودبازی یا که خودکشی. و این‌ها را به عین می‌گویم که دیده‌ام و بوده‌ام و کرده‌ام و ... هنوز هم ادامه دارد. این متنِ فسقلِ لمپن هم مثلِ باقیِ نوشته‌های‌م سهمِ دهه هفتادی‌ها و بعدی‌هایی است که با من چشم بر عالمِ واقع گشوده‌اند و دیده‌اند و ترجیح داده‌اند که ببندندش. سیاه‌نمایی شد؟ باشد. ... .

فرض کن کشوری است «ولایی» و خلطاً یا ناچاراً یا ترجیحاً «جمهوری». می‌شود جمهوریِ اسلامی. زمینی در زمانه‌ای بدونِ امام معصوم و پس در انتخاب اصلح مجبور به جمهوری اسلامی. این که  وزن حکومت بر زمینِ مادر یک، بر گرده‌ی پدرخوانده‌ی آن باشد (ولایت فقیه) و دیگر، بر تنه‌ی فرزندان آن(جمهوری). پس یک «آقا» لازم می‌آید و یک «دولت». یک «آقا» که بالاسر باشد و حد و حدود مشخص کننده و مسیر را و هدف را نشانه گیرنده، و یک دولت که مجری باشد به تحقق آن آرمان‌ها. مجرایی باشد برای بالفعل کردن بالقوه‌هایی که حکومت اسلامی به وجود آورده. انقلاب اسلامی یک تعریف‌ش این است که همیشه در حال منقلب شدن باشی. این‌جوری نیست که انقلاب کرده باشیم و مسائل حل شده باشد. بزرگان ما نظامی به وجود آورده‌اند که حالا موقع نظم بخشیدنِ به آن است. زمینی خریده‌اند که حالا موقع ساختمان ساختن در آن است. پس همیشه باید انقلابی باشی. و این انقلابی بودن یکی از وظایف اصلی دولت است و پس مردم. مردم همان دولت‌ند. این مردم اگر بقال هم باشد (حالا منهای جمع‌ش) جزئی است از دولت. وقتی دولتی غلط می‌کند همه‌ی مردم در آن غلط سهیم‌ند. و این‌هم عملاً هست نه حرفاً. چون تاوان می‌دهند. وقتی در فرهنگ لَنگ زدیم، خانه‌واده‌ها متضرر می‌شوند نه تنها دولت؛ تک‌تک اعضای جامعه متضرر می‌شوند. وقتی وضعِ اقتصادمان خراب شد، جیب همه‌مان کسری می‌آورد، مگر این‌که دزد باشیم یا قافله‌ی راه‌زنان هم‌کاسه. پس دولت وسیله‌ی تحقق «ولایت» است به نوعی و این ولایت معطوف به جمهوری مؤمن. یعنی وسیله‌ای برای امکان دادن کشت به هر نفر. یعنی مجرای زنده‌گی. دولت هدف نیست، نحوه‌ی پیش‌بردِ قافله تا هدف است. آن پیکان پوکیده‌ای است که تو را به خانه می‌رساند و ایضاً راه و علائم و الخ.

حالا آن «ولی فقیه» را یک پروسه‌ی دینی و ایضاً قانونی مشخص می‌کند که خب ما معتقدیم به این‌که «امامِ زمان»ی و «خواست خدا»یی بالا سرِ انتخاب‌ش بوده و پس توی این متن کاری باهاش نداریم؛ اما شقّ دولت باقی می‌ماند که قرار است بار جمهوریت این نظام را بر دوش کشد. این‌جا یک سؤال شکل می‌گیرد:

·         انتخاب رئیس‌جمهور چه‌قدر بارِ جمهوریت نظام را بر دوش می‌کشد؟

یا

·         انتخاب رئیس‌جمهور چند از مشارکتِ مردم در اداره‌ی کشور است؟

یا

·         انتخاب رئیس‌جمهور چه قدر اراده‌ی مردم را در اراده‌ی کشور در بر می‌گیرد؟

***

چند ماه جنجال و جنب‌و‌جوش و بعد هم روی کار آمدن یک رئیس جمهور. این همه‌ی سهمِ ماست از جمهوریت؟ مگر واقعاً فرق بین «عارف» و «غرضی» و «ولایتی» و «روحانی» و «حداد» و «رضایی» و «جلیلی» و «قالی‌باف» چه‌قدر است در تعیینِ جمهوریتِ نظام، که همه‌ی سهم ما از آن شده است همین؟ از من می‌پرسید همه‌شان آدم‌های خوبی‌اند، اما در این سیستمِ جمهوریتی سر و ته یک کرباس. و البته من از همه‌شان هم خوش‌م می‌آید( منهای ولایتی که کینه‌ی دیرینه دارم از او سرِ واحدِ فرهنگ و تمدن اسلامی(!)). غرضی پیرمردِ ساده‌دلی است، عارف وزیرِ دل سوز و صادقی  است؛ ولایتی (ول‌ش کن)؛ رضایی هواشناس خوبی است(!)؛ روحانی استراتژیستِ خوش‌قیافه‌ای است؛  حداد نویسنده‌ی قابلی است؛ جلیلی کارشناس‌سیاسیِ کاربلندی است و قالی‌باف هم شهردارِ کارکنی است. همه‌شان یک چیزِ خوبی دارند(حداقل در صورت، مثلاً ریش!). اما تفاوتِ انتخاب این‌ها در شکل دادن به زنده‌گیِ من و تو که ساکنِ جامعه‌ی اسلامی‌نام هستیم چه‌قدر تأثیر دارد؟ ... وقتی‌که ... .

·         وقتی‌که چه؟

وقتی که کارِ جمهوریت‌مان به همین‌جا ختم شود. یک نفر می‌شود مسبب همه‌ی بدیمنی‌ها و همه‌ی دیگران می‌شوند طلب‌کارِ او. آن هم طلب‌کار ارثِ مادری. انگار نه انگار که دولت در جمهوری، یعنی جمهور، و جمهور یعنی مردم. ... اصلاً بیایید مطلب را از اول بررسی کنیم:

ما در عصری زنده‌گی می‌کنیم که امام‌ش غایب است و ولیِ معصومی هم پس در کار نیست. لذا مجبوریم برای تحقق حکومت اسلامی تن دهیم به جمهوریِ اسلامی. یعنی چون یکی نیست که همه‌ی درست‌ها را بداند، پس تن می‌دهیم به این‌که یک فقیه منتخب بگوید، و هم مردم. و نه اصلاً یک جورهایی مردم بگویند و او هرس کند. راه‌چین کند راهی را که می‌رویم. راه را ما می‌رویم و او راه را درست می‌کند تنها. او هدف را نشانه گرفته و این ماییم که تصمیم به رفتن می‌گیریم یا خیر. از لحاظ تئوری می‌خواهد درست باشد یا نه، و توهین به تعریف مقامِ ولایت فقیه باشد یا نه، چیزی که در عمل اتفاق می‌افتد همین است (به دَرکِ به دَرَک‌رفته‌ی من). پس جمهوریت اول است و یک «ره‌بر»ی پیدا می‌شود و می‌گوید: «رأی» و می‌آید که: «جمهوری اسلامی». پس خوش‌ت بیاید یا نیاید، جمهوریت در این انقلاب چربیده است به اسلام، و پس اسلام یک جورهایی «پس‌وند»ی است آمده برای جمهوریت: «جمهوریِ اسلامی». شاید مضاف باشد یا صفت(بسته به سوادت از ادبیات!) اما به‌هر‌حال وندی است اضافه بر جمهوری، و آن رقمی هم که شده علمِ مشروعیت همین است: 98 و اندی، درصدِ جمهوریِ اسلامی. پس با این وضع وقتی که جمهوریت زیرِ سؤال برود «اسلامیت» هم می‌رود، خواهی‌نخواهی ... و دیدید که یک‌بار هم در 88 می‌خواست برود و همین مردمِ مسلمان در قالب جمهور نگذاشتند. هان؟ ... یک مثالِ دیگر: قضیه‌ی «تسخیر سفارت آمریکا» پیش‌تر یک حرکتِ جمهوری بود یا یک حرکت اسلامی؟ و امام به عنوان ولی فقیه- در برابرِ آن چه کرد؟

توی یک هم‌چو سلسله‌ای حالا سهمِ من و تو از جمهوریت یا همان که گفتم «سهمِ جمهوریت از حکومت» چه‌قدر است؟ ... کم، خیلی کم. و این‌هم نه گناهی بر گرده‌ی حاکمان که قصرانی است از جانب جمهور. انتخاب رئیس‌جمهور کم‌ترین کاری است که من و تو می‌توانیم برای تحقق جمهوریت این نظام کنیم و اغلب همان را هم با حب و بغض‌های صدمن یه غاز خلط‌ش می‌کنیم. همه‌ی این باباهایی که تأیید شده‌اند به نامزدیِ ریاست جمهوری صلاحیت دارند. که اگر نبودند  انتخاب نمی‌شدند (و اگر هم انتخاب شده‌اند در‌حالی که صالح نیستند که دیگر نظام مشروع نیست ...). پس این حب وبغض‌هایِ در پیت چیست دیگر که توی‌ش یا اسمِ «ره‌بر» را می‌آورند به تطهیر یا هاشمی‌رفسنجانی را، یاد دیگر بزرگان را.  این دیگر چه بازیِ احمقانه‌ای است که توِ گوش دراز نشسته‌ای به تماشای‌ش؟ قائله مثلِ هم‌آن مثالِ اول کار است. تو که قرار نیست یارو را حامله کنی که به عکس‌ش یا شیرین بیانی‌اش اعتنا می‌کنی. ستاد انتخاباتی یعنی دکانی که به تو توجیحِ انتخاب اصلح بفروشد نه پوستر و سی‌دی و چفیه‌ی مفتی. این یعنی تحمیقِ جمهور. این می‌شود که تو در نقشِ جمهوریت‌ت در همین پله زمین‌گیر می‌شوی و وقتی نامزدت رأی نیاورد، رگِ گردنی بشوی و از پایین تا بالای نظام فحش خوارمادر ببندی، حال این‌که یقه‌ی خودت را چسبیده‌ای! من و تو قرار نیست یک نفر را انتخاب کنیم که عاشقِ سر و کاکل‌ش شویم یا احیاناً چشم‌های سرمه کشیده و ریش‌های خط انداخته‌اش. من و تو داریم به یک تاکتیکِ اجرایی رأی می‌دهیم. و نه حتی به یک ایدئولوژی ... که هر ایدئولوژیِ متفاوت از نظام، خود‌به‌خود طرد می‌شود از این شاکله. مثلِ بازرگان و بنی صدر و موسوی. آن چیزهایی که من و تو به آن‌ها رأی می‌دهیم- در عمل- میزان و منظرِ عمله‌گیِ آقایانِ مسئول است. و در تحقق جمهوری بایستی آن‌قدر نقش داشته باشیم که هر‌گاه طرف از عمله‌گی شانه خالی کرد بتوانیم دُم‌ش را بگیریم و بیندازیم بیرون. ... شما وقتی می‌روی غذاخوری و چیزی سفارش می‌دهی، اگر چیز دیگری برای‌ت آوردند جری نمی‌شوی؟ به خدا می شوی. به‌ترین غذای دنیا را هم که برای‌ت بیاورند جایِ آن سفارشِ تو، تو (یا معده‌ی تعجب کرده‌ات احیاناً)پس می‌دهید آن‌را. حالا این‌همه زیر و بالا کنی، یک رئیس‌جمهور انتخاب کنی و بعد هم که یارو شلغم درآمد نتوانی بکَنی و از زمین‌ت بیرون‌ش اندازی؟ ... نقشِ تو در انتخاب رئیس‌جمهور مثلِ نقشِ یک مشتری در انتخاب یک غذاست. وقتی سفارش‌ش دادی تازه باید بخوری‌ش.

و ما چه می‌کنیم؟ انتخاب .... و همین. فوق‌ش تبدیل می‌شویم به یک مشت تحلیل‌گر اجتماعی-سیاسی-فرهنگی-نظامی-الخِ سرکوچه‌ای یا تویِ تاکسی‌ای که فقط بلدند غر بزنند. می‌شویم جمهوریِ غرغروها. همین. مگر من وتو چه قدر عمر می‌کنیم که به هر بابایی هشت سال وقت دهیم و بعد هم بکنیم‌ش «شهروند»ِ منفور. سر خاتمی و هاشمی و احمدی نژاد چه آوردیم مگر؟ ... چند نفر را این‌جوری سوزاندیم؟ وقتی از حدودشان تعدی کردند تحمل‌شان کردیم(با غرهامان) و بعدش هم فرستادیم‌شان به زباله‌دانیِ دل‌هامان، بی‌ارج‌تر از نمکیِ سرِ کوچه.

بی‌اخلاقیِ سیاسی با بی‌عرضه‌گیِ سیاسی هم‌راه است. وقتی آدم نتواند کاری کند، غر می‌زند. این غریزه‌ی آدمی است. حتی جانور هم وقتی کم می‌آورد فقط غرّه می‌دهد. غیر از این است؟ ...

·         راه‌کار؟

·         نمی‌دانم.

 اصولاً جماعتِ بنویس تنها کارشان نشان دادنِ جایِ درد است و نه درمان‌ش. و خب من هم کوچک‌ترینِ این جماعت و به همان من‌ش. اما به گمان‌م با ریاست پارلمانی کار به‌تر از اینی که هست بشود. درست است که این نوع مدیریت تنوع گفت‌مان‌ها را کم می‌کند و یک جورهایی کار تک حزبه و تک جهته می‌شود (الآن یادِ سوسیالیم افتادی؟ نه؟)، اما اگر ما در کشوری زنده‌گی می‌کنیم که یک شق‌ش اسلام است و یک شق‌ش جمهور( که این در دنیا بی‌نظیر است)، پس برای آن شق اسلام‌ش باید گفت که یک حزب بیش‌تر معنا ندارد و آن هم «حزب‌الله» و برای شقِ جمهورش هم باید گفت که در  کشوری که سلائق گوناگون وجود دارد و اقوام مختلف، نباید هر گروهی هشت سال سواره باشد و هشت سال یا بیش‌ترش منتظر به کرسی داشتن. یکی از شکل‌های پارلمانی شدن هم (اگر خیلی از ریاست‌جمهوریِ شورایی یا نخست‌وزیری می‌ترسی) این است که به مراکز استراتژیک و تصمیم‌ساز در این کشور بیش‌تر بها دهند و نقشِ حضرت رئیس‌جمهور را از دانایِ کل به منتخبِ جزء پایین بیاورند. مثلِ اتفاقی که در سیستمِ ریاست‌جمهوری آمریکا می‌افتد. ... و راستی آمریکا چه قدر مؤمن‌تر است به اباهه گری‌اش در «جمهوریِ دموکراتِ لیبرالیسم»ش تا ما در «جمهوریِ اسلامی»مان و چه‌قدر چیزهاست که باید از این ارضِ کفر یاد بگیریم. فتأمل.

گاهی فکر می‌کنم اصلِ مشکل‌های ما یکی از تعریف‌مان در انتظار است و دیگر در ایمان. این که همه‌گی تنبل، منتظر نامیده‌ایم خودمان را و یک گوشه لمیده منتظرِ موعودی که «شاید این جمعه بیاید، شاید اون یکی». و نقشِ جمهوریت‌مان هم همین: این‌که شاید این‌بار سفیرِ خوش‌بختیِ ما برسد از گردِ منازعه‌های انتخاباتی، شاید ... . و از ایمان‌مان هم که بخواهی بگویی، همین که همه‌ی غلط‌هامان را به ایمانِ «خواستِ خدا» و «ان شاءالله» می‌چسبانیم. ... و الخ.  

و درآخر، شاید این حرف خطرناک بزند، که هست هم البته. اما واقعیت، و آن این‌که در تعریفِ جمهوری اگر روزی مردم بعضی حدود اسلام را برنتافتند، آن حد، بر طبقِ تعاریفِ «جمهوری اسلامی» از مشروعیت می‌افتد، خوش‌‌مزه یا بدمزه! مثلِ همین وضعیتِ پوش‌ش جامعه. پس مهم‌ترین شقّ تمدنی در تداومِ جمهوری اسلامی شقِّ «فرهنگ» است و نه اقتصاد و نه دیگرها. که دوام جمهوری به فرهنگ بسته است. و اتفاقاً هرگاه که فرهنگِ عامه با فرهنگ حکومتی نزدیک شد، میزان جمهوریت یا مشارکت بالا خواهد رفت، مثلِ زمانِ دفاع مقدس که عملاً جمهوریت در اوج بود و فرمانده‌های جنگ، آدم‌های جمهوری بودند، از شمال و غرب و شرق و جنوبِ این مملکت، با روحیه‌ای اسلامی-ایمانی. حالا بیایید مقایسه کنید آن را با قائله‌ی گشت ارشاد و دیگرها. یک جمعیتِ جوان داریم، که حداقلِ نسبت‌شان به نسلِ زاینده‌شان 3 به یک هست( این را سرانگشتی عرض می‌کنم نه سندی)، فرض کن که این‌ها بخواهند هر جور که دل‌شان خواست لباس بپوشند یا رفتارِ جنسی کنند؛ به نظرِ شما چه قدر طول می‌کشد که به خواست‌شان برسند؟ فوقِ لفت‌ش تا مجلسِ ترحیمِ شماست. حالا خیال می‌کنید این‌ها مشکلِ اقتصادی دارند؟ ... پس این‌هم یک شاخص (و البته تبلیغ) برایِ کاندیدایی که به نظرم شایسته‌ی این دوران می‌زند: «یارو دغدغه‌ی اصلی‌اش فرهنگ باشد ... ». همین.    




دانلود پی دی افِ «سهمِ اراده‌ی ما از اداره‌ی جمهوری؟»    

نظرات  (۲)

۲۴ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۱۴ سجاد پورخسروانی

چند اضافه:

 

 

اتفاقی گذرم افتاد به سایت وحید جلیلی (سایتی که برای نشرِ مباحثِ او راه انداخته اند) و اول چیزی که چشم م را گرفت جزوه ی "مهجوریتِ جمهوریت نظام"ش بود. بعضی اشکالات این نوشته را آن صحبت ها-برای م- برطرف می کند، اما بعضی های دیگر هم چنان به قوت خودشان باقی. بعضی متمم ها هم که پیش تر عرضِ بیان در ذهن م پیدا نکرده بودند، با مطالعه ی آن جزوه به دامنه ی بحثی ام اضافه شد. آن ها را که برطرف شده اند، و آن ها را که اضافه، هر دو  این جا آورده ام به تکلیف:

·     مسأله ی ولایت و نسبت ش با جمهور: آورده ام که "جمهوریتِ نظام" خلطاً یا ناچاراً یا ترجیحاً انتخاب شده است. که خب دست م آمده که اشتباه است. یک این که جمهوریتِ نظام -که به تأکید امام جزو اصول نظامِ پیش نهادی آمده- هیچ منعیتی با ولایت ندارد، ثانیاً  ولایت در خود متضمن جمهوری است. آخر ولایتِ امامِ معصوم هم که باشد، بر مردمِ مسلمان مفروض است و نه مردمِ بی دین(ولایت ظاهری). بعد هم این که اول بایستی مردمی باشند که ره بری باشد. باید ملتی باشد که امامی باشد. از دیگر سو جمهوریت این نظام بسته به مسلمانیِ امت است. یعنی جمهور زمانی اسلامی می شود که جمهورِ مسلمان ها باشد ابتدا. لذا ولایت فقیه در خود اصلِ جمهوریت را داراست. (البته در نسبتِ با مردم و نه در شکلِ حکومتیِ جمهوری). کارکردِ جمهوری در تثبیتِ اسلام به این است که وقتی از موضعِ مسلمان وارد شدی (یا کسی که اسلام را قبول دارد، حالا عامل بودن یا نبودن ش به کنار) خواه ناخواه اسلام انتخاب شده است، و فقط می ماند همت ش به تثبیت و ترتیبِ اثر دادنِ انگاره ها. اما اگر سازوکار به عکسِ این بود و اسلامیت می خواست به هر صورت خودش را به جمهور بقبولاند، می شد "رژیم اسلامی" یا همان "دیکتاتوریِ مسلمان ها" نه "حکومت اسلامی"؛ چه این که حاکم اسلامی را بر غیر مسلمان ولایتی نیست. این جوری هاست که کار فرهنگی شرف ش از کارِ اقتصادی کردن بیش تر است. البت به شرطی که کار فرهنگی "کار" باشد واقعاً، زنده گی آموزنده نه "کلمه" و "شعار" که  هر دهانی بتواندش ادا کردن ... . (و از این روست که سعید جلیلی را اصلح می دانم).  

·     مسأله ی اراده ی ملت در عزلِ رئیس جمهور: که این را هم-که به ترین نمونه اش عزلِ عملیِ بنی صدر است- می پذیرم که در این مقدار از جمهوری ممکن است و این که تقصیرِ تا به حال تکرار نشدن بر گرده ی عدمِ تحقق جمهوری نیست، بل که بر گشاده فرصت دهنده گیِ ملت است.

·     بحثِ جدیدی هم که پیدا شد این که گناهِ اصلیِ محقق نشدنِ کاملِ جمهوری در این نظام بر سر این مسأله است که ما رویه ی اعتمادِ امام و حالا هم ره بر را نسبت به جمهور رعایت نمی کنیم. امام وقتی بنی صدر رأی آورد، با این حال که نظرشان هم با وی نبود، به خاطر اعتماد به ملت تنفیذش کردند. چون به مردم اعتماد داشتند، چون می دانستند همین مردم روزی اگر او پای ش را کج گذاشت قلم ش می کنند. اما در نگاه دیگر مدیران حکومتی یک هم چو اعتمادی نیست.

·     بعد هم این که کارهای جمهوری همه ی دستورالعملی و بخش نامه ای شده. کار از الگوهای زنده گیِ بومی درآمده. مدیری که در تهران فعالیت می کند تحتِ امر همان بخش نامه ای پیش می رود که مدیر یا کارمندِ شهرستانی. با این وضع فرهنگ اقلیمی فدایِ جمهوریتِ بروکراتیک شده. یکی از عمده موانعِ تحقق جمهوری هم همین بروکراتیک بودن ش هست در این ملک. به قولِ سعید آقای جلیلی کی می شود محبت را مثلاً در دستگاه های دولتی بخش نامه کرد؟ ... نمی شود که.

·     بحثِ بعدی که بیش تر مثالِ همین عدم توفیقات است تا بحثِ کلان، میزانِ حمایت است. "پشت وانه" در این ملک شده است شعارِ درِ پیتی که فقط برای رد گم کنی و بحث های میزگردیِ رسانه ی ملی کارآست. کلیدواژه ای که معلوم نیست کیفیتِ رفتاری اش چیست و قدرت ش کجا. "علی الله"ی پشت وانه یعنی چه؟ فرقِ یک رئیس جمهوری که 51 درصدِ آرا را می آورد با یک بابایی که 90 درصدِ آن را چه قدر است؟ ... در پشت وانه ی ملی ای که دارد؟ ... خب این پشت وانه ای که شما می گویی کجا نمود پیدا می کند؟ چه قدر قدرتِ مانور و تأثیرگذاری دارد؟ هان؟ ... تومنی یا کیلویی یا هر جور دیگر که می خواهید حساب کنید. یعنی این که طرف ترازویِ رأی آوردن ش چه قدر باشد عملاً فرقی ندارد در ترتیبِ اثر گذاشتنِ تصمیم ها. باز تصمیم همانی است که خواستِ دولت است و حالا مثلاً تصمیمِ مجلس و چه. پشت وانه ی ملی هم تا تبدیل به یک موجِ مطالبه ای عمیق نشود هیچ نقشی در تثبیت یا تضعیفِ دولتِ او ندارد. مگر در فتنه یا بحران یا چه.

 

سایت وحید جلیلی برای دانلود جزوه ی "مهجوریتِ جمهوریتِ نظام":

http://jalili-vahid.ir/    

 

 

۲۹ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۶ محمدحسین جمال‌زاده

سلام

اگر این حرف‌های بعد از خواندن جزوه وحید جلیلی را ننوشته بودی چند تایی ایراد به متن داشتم.

اما الباقی‌اش:

اینکه نوشته‌ای: "اما واقعیت، و آن این‌که در تعریفِ جمهوری اگر روزی مردم بعضی حدود اسلام را برنتافتند، آن حد، بر طبقِ تعاریفِ «جمهوری اسلامی» از مشروعیت می‌افتد" را قبول ندارم. نه در تعاریف جمهوری اسلامی چنین آمده و نه چنین چیزی با عقل سازگاری دارد. که اساسا مشروعیت‌بخشی به یک اصل یا یک حد، کار مردم نیست، وظیفه شارع است. مردم فقط عینیت‌بخش آن هستند نه بیشتر. تازه اگر حکومت اسلامی و حتی جمهوری اسلامی برقرار باشد می‌تواند آن حدی که مردم نمی‌خواهند را اجرا کند. که باز از شئون اوست و این حق را دارد. و بالاتر از این، نگاه مجموعه‌ای و نظام‌مند به دین، این اقتضا را دارد که وقتی مردم از یک اصل (مثلا جهاد) خوششان نیامد، اصل دیگری وجود داشته باشد تا فهم مردم را بالا ببرد؛ مثل امر به معروف و نهی از منکر.

نگاه به مساله جمهوریت در کشور ما از دو سو دارد ضربه می‌خورد. عده‌ای نسبت به آن غرض‌ورزی می‌کنند و عده‌ای کم‌لطفی. روشنفکرهای برج عاج‌نشین تا حرف از جمهور و جمهوریت و امثالهم زده می‌شود، ربطش می‌دهند به پوپولیسم و عامه‌گرایی و عوام‌پسندی و بلغورهایی از این دست. حزب‌اللهی‌های چفیه به گردن هم که اصلا نمی‌دانند جمهوریتی در نظام هست و باید به همان اندازه که برای اسلامیتش مایه می‌گذاریم برای جمهوریتش هم خرج کنیم. البته اگر نگوییم بیشتر.

در همین انتخابات و بعد از اعلام نتایج کافی بود پیامک‌هایی که بچه‌ حزب‌اللهی برای هم می‌فرستادند را مرور کنی. می‌گفتند: امان نامه‌ای را که عباس (ع) نگرفت مردم ما گرفتند. یا اینکه: به مالک بگو برگردد. این حرف‌ها از حلقوم کسانی بیرون می‌آید که خود را رهرو یک ره‌بری همچون سید علی خامنه‌ای می‌دانند، ولی این‌قدر فهم ندارند که به جای این اراجیف متن پیام تبریک ره‌برشان بعد از اعلام نتایج را برای هم بفرستند. کوتاه‌ می‌آیم از حرفم، نمی‌خواهد برای هم بفرستند، یک بار بخوانندش مرا کفایت است. اصلا نخوانند، مردم را انکار نکنند کافی است.

الان جمهوریت نظام، به قول وحید جلیلی، مهجور است. اسلامیت‌ش آنقدر طلبه و آخوند و مجتهد و مرجع تقلید دارد که می‌شود صادرشان کرد ولی جمهوریت‌ش چند تا متخصص و نظریه‌پرداز ندارد. (البته یکی را می‌شناسم؛ دکتر ابراهیم فیاض). این است که می‌گوید جمهوریت مهجور است.

بس است. زیاده نگویم.

حق نگه‌دارت.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی