Winter Sleep (2014) -Turkey :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

Winter Sleep (2014) -Turkey

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




همه ی آدم های توی این فیلم به خاطر شنیدن واقعیت عصبانی می شوند.  همه شان طبعِ "زمستان"ی را دارند که می خواهد بخوابد. برای شان مهم نیست دارند چه چیزهایی را پنهان می کنند. ارزشِ چیزهایی را که کتمان می کنند و با یک دستیِ دید خودشان لاپوشی شان می کنند برای شان مهم نیست. به نظرم بحثِ تلاش برای ندانستن است. این آدم ها به عمد می خواهند توی جهالت باقی بمانند. اسمِ دسته شان هم خیلی مهم نیست(البته به نظرم باید شرحِ روشن فکری شرقی اش دانست): روشن فکر، مذهبی، خیراندیش یا پوچ گرا. همه ی این آدم ها سهمِ خودشان را از "فهم" با عزلِ خودشان از "درکِ دیگر چیزها" به دست آورده اند.

آیدین نمی خواهد بفهمد زیرِدست ش، توی همین فسقل پادشاهیِ خودش آدم ها در چه حال ند. نظر این آدم با عملِ این آدم  فرق می کند. نظر و عملِ همه ی آدم های فیلم در یک تناقضِ آشکار است. ایده و ابژه شان تناوبی نیست. هیچ کدام شان در جهت و نتیجه ی آن دیگری نیست. عالم عمل و عالم زعامت این آدم ها از هم جداست. آیدین یک روشن فکرِ تحصیل کرده است که از مرحمتِ روزگار یک مایه دار هم از آب درآمده. این آدم به نظرش در موردِ همه چیز می داند، به خودش اجازه می دهد در موردِ همه چیز اظهار نظر کند، توی مقاله هایی که برای روزنامه ی محلی شان می نویسد، به قول خودش با تفکر جهان شمول ش جوابِ همه ی مشکلات را دارد، اما همین آدم مستأجرش را نمی شناسد. مشکلات شان را نمی داند و حتی نمی داند که چرا از او متنفرند. نظر آدم های توی خانه اش را درباره ی خودش نمی داند. و وقتی هم می فهمد -دست بر قضا- خیلی تعجب می کند. باورش نمی شود که آدم ها این طوری در مورد او فکر کنند. برای اولین بار که خواهرش "نجلا" از درِ "راست" با او در می آید، آن چنان خشم گین می شود و جوابِ او را می دهد که ما دیگر تا آخر فیلم "نجلا" را نمی بینیم. رابطه ی به نظر آرام و جاافتاده ای که این آدم با زنِ جوان ش دارد، یک جایِ فیلم شروع به پاره شدن می کند. و تو تازه می فهمیدی که این آرام شِ یک "خواب زمستانی" بوده. در موردِ همه چیز این آدم، باید کنایه ی خوابِ زمستانی را به کار برد. یک روشن فکر که در "نظر" به خودش اجازه می دهد در موردِ همه قضاوت کند و در موردِ همه چیز بنویسند، اما در "عمل" حتی حوصله ی آن هایی که در موردشان می نویسد را ندارد. سرنوشت شان برای ش مهم نیست. راحت یا ناراحت بودن شان به آن جای ش هم نیست و تنها چیزی که از این جماعت می خواهد این است که همین طور بی سر و صدا به زنده گی شان به عنوانِ یک نمونه ی آزمایش گاهی برای مقاله های این آدم ادامه دهند. دوست دارد مدام از جمله ی "... بگذریم" به عنوانِ صبرِ اجیلِ حضرت ش استفاده کند. دوست دارد جوانی های بی دغدغه و بچه مایه داریِ خودش را با تجربه های آن موتور سوارِ جوان ترک مقایسه کند و بگوید که "بله! ما هم در جوانی سرِ دنیا گردی داشتیم". چه جوری؟ این جوری که سوارِ اتوبوسِ "تور" می شده و توی ولایاتِ اروپایی برای خودش چیزچرخ می زده و یک بار هم نشده که توی یک چادر یا زیرِ آسمانِ بی سقف بخوابد. یک بار هم نشده که هوسِ گردش توی مملکت خودش را بکند، و یک بار هم به پاهایِ مبارک زحمت چهار میل پیاده رفتن را نداده. وقتی می فهمد که حاج حمدی-یکی از مستأجرها- تمام راهِ روستا تا هتلِ این ها را پیاده آمده، مخ ش چنان سوت می کشد که کلاً اعصاب خوردی ش یادش می رود. این آدم حتی زنِ خودش را هم درست نمی شناسد و درباره ی تیپ شناسیِ ولایت ش با اعتماد به نفسی عجیب، قلم می زند.  

نجلا هم همین طور است. توی دنیای کوچک خودش گیر افتاده و برای ش نظمِ تخیلی قائل می شود. در موردِ بخشیدنِ قاتل حرف می زند ولی حتی نمی تواند خدمت کاری که دو تا لیوان را به سهو شکسته، ببخشد. هیچ کس توی این فیلم سعی نمی کند آن دیگری را بفهمد و فقط سعی دارد درست بودنِ مزخرفاتِ ذهنی خودش را به خودش ثابت کند. حتی آن شخصیتِ عبوسِ قصه که قهرمان قهریِ داستان محسوب می شود -اسماعیل-، سعی نکرد آن زن -نیهال- را بفهمد. نیهال هم نمی توانست چشمان ش را وا کند و ببیند که کجایِ کار قرار گرفته. هیچ کس، هیچ کسِ دیگر را نمی شناسد و نمی خواهد بشناسد و در محدوده ی جهالتِ خودش به خودش حقِ این را می دهد که در موردِ آن دیگران قضاوت کند.

تنها شخصیتِ مثبت فیلم را یک جورهایی حاج حمدی، برادرِ کوچک تر اسماعیل، به عهده دارد که این آدم هم یک جورهایی با تزویر پنبه اش زده می شود. بچه ی معصومِ ماجرا هم که نتیجه ی این "خوابِ زمستانی" آدم های دور و برش را این جور تفسیر می کند: "می خوام پلیس بشم، چون پلیس ها می تونند دیگران رو کتک بزنن".

خیلی طول کشید خودم را قانع کنم که این فیلم را ببینم؛ و با آن زمانه سه ساعته اش خیلی هم طول کشید که ببینم ش. اما ارزش ش را داشت؛ هر چند که نتوانست مثلِ خیلی از فیلم های دیگر از خانِ پایان بندی سالم بگذرد و آخرش مسخره اش را درآورد، اما دو سومِ اول ش را واقعاً می شود ستود. این اولین اثر از کشور ترکیه بود که می دیدم.  به نظرم این یکی از کارهایی است که باید مورد توجه قرار می گرفت، که نگرفت. همین.     

 



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

Winter Sleep (2014) -Turkey

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




همه ی آدم های توی این فیلم به خاطر شنیدن واقعیت عصبانی می شوند.  همه شان طبعِ "زمستان"ی را دارند که می خواهد بخوابد. برای شان مهم نیست دارند چه چیزهایی را پنهان می کنند. ارزشِ چیزهایی را که کتمان می کنند و با یک دستیِ دید خودشان لاپوشی شان می کنند برای شان مهم نیست. به نظرم بحثِ تلاش برای ندانستن است. این آدم ها به عمد می خواهند توی جهالت باقی بمانند. اسمِ دسته شان هم خیلی مهم نیست(البته به نظرم باید شرحِ روشن فکری شرقی اش دانست): روشن فکر، مذهبی، خیراندیش یا پوچ گرا. همه ی این آدم ها سهمِ خودشان را از "فهم" با عزلِ خودشان از "درکِ دیگر چیزها" به دست آورده اند.

آیدین نمی خواهد بفهمد زیرِدست ش، توی همین فسقل پادشاهیِ خودش آدم ها در چه حال ند. نظر این آدم با عملِ این آدم  فرق می کند. نظر و عملِ همه ی آدم های فیلم در یک تناقضِ آشکار است. ایده و ابژه شان تناوبی نیست. هیچ کدام شان در جهت و نتیجه ی آن دیگری نیست. عالم عمل و عالم زعامت این آدم ها از هم جداست. آیدین یک روشن فکرِ تحصیل کرده است که از مرحمتِ روزگار یک مایه دار هم از آب درآمده. این آدم به نظرش در موردِ همه چیز می داند، به خودش اجازه می دهد در موردِ همه چیز اظهار نظر کند، توی مقاله هایی که برای روزنامه ی محلی شان می نویسد، به قول خودش با تفکر جهان شمول ش جوابِ همه ی مشکلات را دارد، اما همین آدم مستأجرش را نمی شناسد. مشکلات شان را نمی داند و حتی نمی داند که چرا از او متنفرند. نظر آدم های توی خانه اش را درباره ی خودش نمی داند. و وقتی هم می فهمد -دست بر قضا- خیلی تعجب می کند. باورش نمی شود که آدم ها این طوری در مورد او فکر کنند. برای اولین بار که خواهرش "نجلا" از درِ "راست" با او در می آید، آن چنان خشم گین می شود و جوابِ او را می دهد که ما دیگر تا آخر فیلم "نجلا" را نمی بینیم. رابطه ی به نظر آرام و جاافتاده ای که این آدم با زنِ جوان ش دارد، یک جایِ فیلم شروع به پاره شدن می کند. و تو تازه می فهمیدی که این آرام شِ یک "خواب زمستانی" بوده. در موردِ همه چیز این آدم، باید کنایه ی خوابِ زمستانی را به کار برد. یک روشن فکر که در "نظر" به خودش اجازه می دهد در موردِ همه قضاوت کند و در موردِ همه چیز بنویسند، اما در "عمل" حتی حوصله ی آن هایی که در موردشان می نویسد را ندارد. سرنوشت شان برای ش مهم نیست. راحت یا ناراحت بودن شان به آن جای ش هم نیست و تنها چیزی که از این جماعت می خواهد این است که همین طور بی سر و صدا به زنده گی شان به عنوانِ یک نمونه ی آزمایش گاهی برای مقاله های این آدم ادامه دهند. دوست دارد مدام از جمله ی "... بگذریم" به عنوانِ صبرِ اجیلِ حضرت ش استفاده کند. دوست دارد جوانی های بی دغدغه و بچه مایه داریِ خودش را با تجربه های آن موتور سوارِ جوان ترک مقایسه کند و بگوید که "بله! ما هم در جوانی سرِ دنیا گردی داشتیم". چه جوری؟ این جوری که سوارِ اتوبوسِ "تور" می شده و توی ولایاتِ اروپایی برای خودش چیزچرخ می زده و یک بار هم نشده که توی یک چادر یا زیرِ آسمانِ بی سقف بخوابد. یک بار هم نشده که هوسِ گردش توی مملکت خودش را بکند، و یک بار هم به پاهایِ مبارک زحمت چهار میل پیاده رفتن را نداده. وقتی می فهمد که حاج حمدی-یکی از مستأجرها- تمام راهِ روستا تا هتلِ این ها را پیاده آمده، مخ ش چنان سوت می کشد که کلاً اعصاب خوردی ش یادش می رود. این آدم حتی زنِ خودش را هم درست نمی شناسد و درباره ی تیپ شناسیِ ولایت ش با اعتماد به نفسی عجیب، قلم می زند.  

نجلا هم همین طور است. توی دنیای کوچک خودش گیر افتاده و برای ش نظمِ تخیلی قائل می شود. در موردِ بخشیدنِ قاتل حرف می زند ولی حتی نمی تواند خدمت کاری که دو تا لیوان را به سهو شکسته، ببخشد. هیچ کس توی این فیلم سعی نمی کند آن دیگری را بفهمد و فقط سعی دارد درست بودنِ مزخرفاتِ ذهنی خودش را به خودش ثابت کند. حتی آن شخصیتِ عبوسِ قصه که قهرمان قهریِ داستان محسوب می شود -اسماعیل-، سعی نکرد آن زن -نیهال- را بفهمد. نیهال هم نمی توانست چشمان ش را وا کند و ببیند که کجایِ کار قرار گرفته. هیچ کس، هیچ کسِ دیگر را نمی شناسد و نمی خواهد بشناسد و در محدوده ی جهالتِ خودش به خودش حقِ این را می دهد که در موردِ آن دیگران قضاوت کند.

تنها شخصیتِ مثبت فیلم را یک جورهایی حاج حمدی، برادرِ کوچک تر اسماعیل، به عهده دارد که این آدم هم یک جورهایی با تزویر پنبه اش زده می شود. بچه ی معصومِ ماجرا هم که نتیجه ی این "خوابِ زمستانی" آدم های دور و برش را این جور تفسیر می کند: "می خوام پلیس بشم، چون پلیس ها می تونند دیگران رو کتک بزنن".

خیلی طول کشید خودم را قانع کنم که این فیلم را ببینم؛ و با آن زمانه سه ساعته اش خیلی هم طول کشید که ببینم ش. اما ارزش ش را داشت؛ هر چند که نتوانست مثلِ خیلی از فیلم های دیگر از خانِ پایان بندی سالم بگذرد و آخرش مسخره اش را درآورد، اما دو سومِ اول ش را واقعاً می شود ستود. این اولین اثر از کشور ترکیه بود که می دیدم.  به نظرم این یکی از کارهایی است که باید مورد توجه قرار می گرفت، که نگرفت. همین.     

 

۹۳/۱۲/۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

Winter Sleep

خواب زمستانی

نظرات  (۱)

درود بر دوستاران جنیفر 
این فیلم برنده نخل طلای کن2014 شد
درضمن بشقابهای مدل1394  وارد شیراز شدند وقت کردی بیا باهم بریم بخریم
شب بخیر و موفق باشی


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی