شقّ الباور :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۰۰ ب.ظ

شقّ الباور

بسم الله الرحمن الرحیم

الم(1) ذلک الکتاب لا ریب فیه، هدی للمتقین(2)  الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون(3)  و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخرة هم یؤقنون(4) اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون(5)

 

به سفارش جبهه کتاب می نویسم و از جبهه کتاب. اما دلّالی جبهه را نمی کنم، آخر اعتبار این آیه ها بیش از آن اند که خاطرِ یک کتاب فروشیِ چند متری. اعتبارش یکی به این است که یادآوری می کند آدم را -آدم کتاب خوان را(1)- به این که جنسِ هدایتِ متقین از کلام است. کلمه، همان که معجزه ی پیامبر است: قرآن.

و خب حالا این متقین که اند؟ یا که می شوند؟ کسانی که "به غیب -آن چه که نمی بینند- ایمان دارند" و "نماز را - باز آن چه که به دستورِ غیب برمی گردد- برپا می دارند" و "از روزی شان- بر حسبِ سفارش همان غیب باز- انفاق می کنند". نقطه مشترک همه ی این ها در ریزه دریافتِ عامی که من در یافته ام این است که ایمان به چیزی که چشم ها و گوش ها در نمی یابند، با مطالعه حاصل می آید. و هر چند این سخن از سرِ نامفسری باشد و عامیانه، اما بر من گواهی است از این که راهِ علمِ غیب، از علمِ آَشکار می آید. این خاصیت کتاب است. این جور نیست که مثلاً بگوییم این کتاب- قرآن- تنها به واسطه ی خدایی شدن ش هست که ارز پیدا کرده است. خیر. آن هست، اما تنها آن نیست. که اگرغیر از این بود چرا دیدار نه؟ - هم چون اعجازِ قومِ یهود- یا چه می دانم تلویزیون نه؟ یا رادیو نه؟ سینما، اصلاً موبایل؟ ... یک جواب ش این است که: "برو بابا حال ت خوش نیست! آن موقع که از این جینگولک بازی ها نبوده!" و جواب دیگر این که: "کتاب به ترین محملی بوده و هست که می شود با آن معرفت عمیق را منتقل کرد و در عین حال، بی که تنها تعلیم باشد، کشف هم بشود". و من در مقام میرزا بنویس، دومی را منطق نوشته هایم می گیرم. به همین راحتی. پس شما هم یا ول کن یا با من بر این طریق باش.

حالا کتاب چه می کند؟ شق القمر؟ ... راست ش را بخواهید از آن هم سخت تر: "شق الباور". کتاب به اعتبارِ تعقلی بودن ش، تنها ابزاری است که مدام می کند یک یافته را. در بخش هایی مشترک از مجموعه کتاب های "نیل پستمن"(2) که جامعه شناسی است آمریکایی و همه ی همّ و غم ش مقایسه ی جامعه ی کتاب محور است با جامعه ی تلویزیون محور، گفته می شود که کتاب فرهنگی را می سازد که بر اساس آن اصل اساسی تمامی تصمیم های آدمی منطق است و تفکر و اصل اساسی تمام جدال های آدمی هم گزاره های فکری. این همه شغل را که بر پایه ی کتاب ت روی آمده ببینید: "وکالت، قضاوت، اقتصاد، حساب رسی" و جمله شغل هایی که اگر گیرِ غول بروکراسی و تخمه ی ناخلفِ مارکسیست که کارها را همه یک شکل و آدم ها را همه حیوان فرض کرده است، نمی افتادند می شد گفت که شغل هایی نازل شده ی الهی اند.

کتاب خوان و کسی که فرهنگ ش را بر اساس کتاب پایه ریخته است، اهل صبر است، اهل مداقّه است، و اتفاقاً در عرصه ی عمل هم اوست که اهل انقلاب است. چه که کتاب اندیشه می آفریند، و اندیشه تصمیم، و تصمیم عمل. اما تلویزیون که ربط ش با مخاطب بر اثر است، تنها می تواند آشوب بیافریند. ما با آن چه که می بینیم، به مثابه یک واقع کنش می کنیم. چه با مستند و خبرش، چه با فیلم و سریال ش، و چه با شو و هرزه نگاری اش- که این آخری حتی زنای ذهنی را به گواهیِ حسن عباسی سوغات می آرد-. تلویزیون به تو اجازه ی تفکر نمی دهد. یک تجربه ی ثانویه است از چیزی که هم چین معلوم هم نیست که واقعی باشد و حتی نمی تواند مثل یک آینه ی بزرگ بی طرف بماند: کادرش پیش تر برای تو انتخاب کرده است، لحن ش پیش تر برای تو حبّ و بغض تعیین کرده است، پایان ش پیش تر برای تو عاقبت رقم زده است. و تو می پنداری که واقعه دیده ای. خیر. ضمن این که اصلاً دیدار به واقعیت است، اما گفتار و کلام از این پیش تر می رود و از "حق" هر چند تخیلی حرف می زند. تلویزیون به هست اشاره دارد و کلام و کتاب به بایدها. و مگر غیر از این است که اندیشه ها به حدیثِ امام علی(ع) به نوشته در می آیند، اما به تصویر نه(آن چنان که باید).

بگذریم. چهار خط مانده، و آن چهار خط را می خواهم اطاله بیایم که ثابت کنم یک "فروش گاهِ توزیع آثار -کتاب- جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی" چه نقشی می تواند در جا انداختن آن فرهنگ، که پایه اش کتاب است داشته باشد. این را هم توی پرانتز بگویم که در مواجهه با کتاب ما دو نوع فرهنگ داریم: "فرهنگی که از کتاب خواندن پدید می آید" و " فرهنگی که به کتاب خواندن منجر می شود" و این هر دو در رابطه ای دو سویه.

کتاب رسانه ای عمیق که وقتی خوانده می شود، می شود درباره ی معانی اش به قضاوت نشست. می شود در آن معانی را کشف کرد. می شود در آن از حق حرف زد و اندیشید و از دیدنی ها به معانی رسید و از معانی به نادیدنی ها اشاره کرد: مثلاً خدا را می شود در کتاب گفت و تعریف داد و نوشت، اما در عالم تصویر چه طور؟ تنها با داستان. و داستان چیست؟ کلام. این یک چرخه ی محتوم است.

جبهه: جایی که در آن باید موضع داشت، و از آن موضع دفاع کرد، برتری جست یا در مقابل برتر قدعلم کرد. درست مثل همین بازی های "من روشن فکرم"، "من لائیک م"، "من مسلمان م"، "من مسیحی ام" و چه.

حالا فرهنگ: ول کن بابا!

انقلاب: همیشه منقلب شدن. همیشه در انقلاب بودن.

اسلام: یک ایدئولوژی.

و ترکیب همه ی این ها اگر متضمن همه شان باشد، پس "کتاب فروشیِ جبهه ی فرهنگی انقلاب اسلامی" یعنی جایی که بشود عصاره ی این معنا را پیدا کرد. و اگر همه ی این ها تنها اسمی نباشند و شعاری و درپشت چنین عنوانِ عریض و طویلی "عملی" باشد و "واقع"ی، پس اهمیت چنان مرکزی به اعتبار همه ی آن گزاره های گفته شده است. همین.     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) کتاب نه خوان هم به وصله ی منبر و کتاب خوان است که وصل می شود به کتاب. و خب پس جدای از این عالم نیست.

(2) "تکنوپولی"، " زنده گی در عیش، مردن در خوشی"، "زوال دوران کودکی": همه از انتشارات اطلاعات و ترجمه ی دکتر صادق طباطبایی.

 

آمار انتشار کتاب را هم می توانید از این آدرس ها پیدا کنید:

سایتِ باغ کتاب: bagheketab.ir

مقاله ی ژورنالیستی: "نگاهی به چالش های افزایش سرانه ی مطالعه در ایران"/ آرشیو روزنامه ی جمهوری اسلامی/ 18، 05، 1391

گزارشِ: "رشد 19 هزار درصدی انتشار کتاب در 30 سال اخیر"/ خبرگزاری فارس/ 14، 11، 1386

مقاله ی "با یار مهربان، مهربان تر باشیم"ِ آقای مهدی فضائلی/ 21، اردی بهشت، 1391

سایت وردلمترزِ یونسکو: Worldometers.info

 

 



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

شقّ الباور

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۰۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

الم(1) ذلک الکتاب لا ریب فیه، هدی للمتقین(2)  الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون(3)  و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالاخرة هم یؤقنون(4) اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون(5)

 

به سفارش جبهه کتاب می نویسم و از جبهه کتاب. اما دلّالی جبهه را نمی کنم، آخر اعتبار این آیه ها بیش از آن اند که خاطرِ یک کتاب فروشیِ چند متری. اعتبارش یکی به این است که یادآوری می کند آدم را -آدم کتاب خوان را(1)- به این که جنسِ هدایتِ متقین از کلام است. کلمه، همان که معجزه ی پیامبر است: قرآن.

و خب حالا این متقین که اند؟ یا که می شوند؟ کسانی که "به غیب -آن چه که نمی بینند- ایمان دارند" و "نماز را - باز آن چه که به دستورِ غیب برمی گردد- برپا می دارند" و "از روزی شان- بر حسبِ سفارش همان غیب باز- انفاق می کنند". نقطه مشترک همه ی این ها در ریزه دریافتِ عامی که من در یافته ام این است که ایمان به چیزی که چشم ها و گوش ها در نمی یابند، با مطالعه حاصل می آید. و هر چند این سخن از سرِ نامفسری باشد و عامیانه، اما بر من گواهی است از این که راهِ علمِ غیب، از علمِ آَشکار می آید. این خاصیت کتاب است. این جور نیست که مثلاً بگوییم این کتاب- قرآن- تنها به واسطه ی خدایی شدن ش هست که ارز پیدا کرده است. خیر. آن هست، اما تنها آن نیست. که اگرغیر از این بود چرا دیدار نه؟ - هم چون اعجازِ قومِ یهود- یا چه می دانم تلویزیون نه؟ یا رادیو نه؟ سینما، اصلاً موبایل؟ ... یک جواب ش این است که: "برو بابا حال ت خوش نیست! آن موقع که از این جینگولک بازی ها نبوده!" و جواب دیگر این که: "کتاب به ترین محملی بوده و هست که می شود با آن معرفت عمیق را منتقل کرد و در عین حال، بی که تنها تعلیم باشد، کشف هم بشود". و من در مقام میرزا بنویس، دومی را منطق نوشته هایم می گیرم. به همین راحتی. پس شما هم یا ول کن یا با من بر این طریق باش.

حالا کتاب چه می کند؟ شق القمر؟ ... راست ش را بخواهید از آن هم سخت تر: "شق الباور". کتاب به اعتبارِ تعقلی بودن ش، تنها ابزاری است که مدام می کند یک یافته را. در بخش هایی مشترک از مجموعه کتاب های "نیل پستمن"(2) که جامعه شناسی است آمریکایی و همه ی همّ و غم ش مقایسه ی جامعه ی کتاب محور است با جامعه ی تلویزیون محور، گفته می شود که کتاب فرهنگی را می سازد که بر اساس آن اصل اساسی تمامی تصمیم های آدمی منطق است و تفکر و اصل اساسی تمام جدال های آدمی هم گزاره های فکری. این همه شغل را که بر پایه ی کتاب ت روی آمده ببینید: "وکالت، قضاوت، اقتصاد، حساب رسی" و جمله شغل هایی که اگر گیرِ غول بروکراسی و تخمه ی ناخلفِ مارکسیست که کارها را همه یک شکل و آدم ها را همه حیوان فرض کرده است، نمی افتادند می شد گفت که شغل هایی نازل شده ی الهی اند.

کتاب خوان و کسی که فرهنگ ش را بر اساس کتاب پایه ریخته است، اهل صبر است، اهل مداقّه است، و اتفاقاً در عرصه ی عمل هم اوست که اهل انقلاب است. چه که کتاب اندیشه می آفریند، و اندیشه تصمیم، و تصمیم عمل. اما تلویزیون که ربط ش با مخاطب بر اثر است، تنها می تواند آشوب بیافریند. ما با آن چه که می بینیم، به مثابه یک واقع کنش می کنیم. چه با مستند و خبرش، چه با فیلم و سریال ش، و چه با شو و هرزه نگاری اش- که این آخری حتی زنای ذهنی را به گواهیِ حسن عباسی سوغات می آرد-. تلویزیون به تو اجازه ی تفکر نمی دهد. یک تجربه ی ثانویه است از چیزی که هم چین معلوم هم نیست که واقعی باشد و حتی نمی تواند مثل یک آینه ی بزرگ بی طرف بماند: کادرش پیش تر برای تو انتخاب کرده است، لحن ش پیش تر برای تو حبّ و بغض تعیین کرده است، پایان ش پیش تر برای تو عاقبت رقم زده است. و تو می پنداری که واقعه دیده ای. خیر. ضمن این که اصلاً دیدار به واقعیت است، اما گفتار و کلام از این پیش تر می رود و از "حق" هر چند تخیلی حرف می زند. تلویزیون به هست اشاره دارد و کلام و کتاب به بایدها. و مگر غیر از این است که اندیشه ها به حدیثِ امام علی(ع) به نوشته در می آیند، اما به تصویر نه(آن چنان که باید).

بگذریم. چهار خط مانده، و آن چهار خط را می خواهم اطاله بیایم که ثابت کنم یک "فروش گاهِ توزیع آثار -کتاب- جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی" چه نقشی می تواند در جا انداختن آن فرهنگ، که پایه اش کتاب است داشته باشد. این را هم توی پرانتز بگویم که در مواجهه با کتاب ما دو نوع فرهنگ داریم: "فرهنگی که از کتاب خواندن پدید می آید" و " فرهنگی که به کتاب خواندن منجر می شود" و این هر دو در رابطه ای دو سویه.

  • کتاب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی:

کتاب رسانه ای عمیق که وقتی خوانده می شود، می شود درباره ی معانی اش به قضاوت نشست. می شود در آن معانی را کشف کرد. می شود در آن از حق حرف زد و اندیشید و از دیدنی ها به معانی رسید و از معانی به نادیدنی ها اشاره کرد: مثلاً خدا را می شود در کتاب گفت و تعریف داد و نوشت، اما در عالم تصویر چه طور؟ تنها با داستان. و داستان چیست؟ کلام. این یک چرخه ی محتوم است.

جبهه: جایی که در آن باید موضع داشت، و از آن موضع دفاع کرد، برتری جست یا در مقابل برتر قدعلم کرد. درست مثل همین بازی های "من روشن فکرم"، "من لائیک م"، "من مسلمان م"، "من مسیحی ام" و چه.

حالا فرهنگ: ول کن بابا!

انقلاب: همیشه منقلب شدن. همیشه در انقلاب بودن.

اسلام: یک ایدئولوژی.

و ترکیب همه ی این ها اگر متضمن همه شان باشد، پس "کتاب فروشیِ جبهه ی فرهنگی انقلاب اسلامی" یعنی جایی که بشود عصاره ی این معنا را پیدا کرد. و اگر همه ی این ها تنها اسمی نباشند و شعاری و درپشت چنین عنوانِ عریض و طویلی "عملی" باشد و "واقع"ی، پس اهمیت چنان مرکزی به اعتبار همه ی آن گزاره های گفته شده است. همین.     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) کتاب نه خوان هم به وصله ی منبر و کتاب خوان است که وصل می شود به کتاب. و خب پس جدای از این عالم نیست.

(2) "تکنوپولی"، " زنده گی در عیش، مردن در خوشی"، "زوال دوران کودکی": همه از انتشارات اطلاعات و ترجمه ی دکتر صادق طباطبایی.

 

آمار انتشار کتاب را هم می توانید از این آدرس ها پیدا کنید:

سایتِ باغ کتاب: bagheketab.ir

مقاله ی ژورنالیستی: "نگاهی به چالش های افزایش سرانه ی مطالعه در ایران"/ آرشیو روزنامه ی جمهوری اسلامی/ 18، 05، 1391

گزارشِ: "رشد 19 هزار درصدی انتشار کتاب در 30 سال اخیر"/ خبرگزاری فارس/ 14، 11، 1386

مقاله ی "با یار مهربان، مهربان تر باشیم"ِ آقای مهدی فضائلی/ 21، اردی بهشت، 1391

سایت وردلمترزِ یونسکو: Worldometers.info

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی