جایی برای پیرمردها نیست :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

جایی برای پیرمردها نیست

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]



-درباره ی کتابِ کورمک مک کارتی: No Country For Old Men-

 

منظورِ مک کارتی از پیرمرد کیست؟ کسی که بیش تر از همه می داند؟ شاید نه؛ اما مسلماً کسی که بیش تر از همه عرصه ی بودن ش را تجربه کرده. بیش تر از همه فرصت داشته که قرارهایِ شدن ش را به پی بگیرد. پیرمرد کسی است که تا جایی که توانسته، بخت ش را در آن عالم امتحان کرده و باورهای ش را به آزمایش گرفته است. شاید تنها کسی که فرقِ آرمان را با آرزو بداند: این که فرقی نمی کنند.

"بل" توی داستان، همین پیرمرد است. کلانتری که با فاجعه ای روبه رو می شود و نمی تواند جلوی آن را بگیرد. کسی که آخرین شانس ش را برای جلوگیری از اتفاقی که در حالِ افتادن است، امتحان می کند.  سعی می کند برای آخرین بار، این تعبیرِ آرمانی تر از عالم ش را نجات دهد:

اما فاجعه رخ می دهد. "بل" که با آرمان های ش زنده گی کرده و برای شان زحمت کشیده، حالا می بیند که کاری از دست ش برنمی آید. مسأله هم این نیست که چون پیرمرد شده کاری است دست ش برنمی آید: کاری از دستِ هیچ کس برنمی آید.

 بل با خودش می گوید که پس به تر است که لااقل کسی نداند که کاری از دست ش برنمی آِید. و چون این چیزی است که فقط پیرمردها می دانند، پس به تر است که پیرمرد نباشی و پیرمردی نباشد. پیرمردها این عالم را نمی فهمند. این را مک کارتی می داند که می نویسد "جایی برای پیرمردها نیست". این کشور، عالم -جا مهم نیست-، کشوری برای پیرمردها نیست. این کشور یک کشور جوان است، چون آدم ها توی آن، آن قدر زنده گی نمی کنند که پیر شوند. و اگر هم پیر شدند، دیوانه می شوند:

به هر حال، "جایی برای پیرمردها نیست" یک کارِ ارزشی است. یک کارِ ارزشیِ "آمریکایی"(!) همین.

 

----------

  1. جایی برای پیرمردها نیست/ کورمک مک کارتی/ ترجمه ی  امیراحمدی آریان/ نشر چشمه/ صفحه 226/
  2. همان/ صفحه 177/
  3. همان/ صفحه 280/


نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

جایی برای پیرمردها نیست

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]



-درباره ی کتابِ کورمک مک کارتی: No Country For Old Men-

 

منظورِ مک کارتی از پیرمرد کیست؟ کسی که بیش تر از همه می داند؟ شاید نه؛ اما مسلماً کسی که بیش تر از همه عرصه ی بودن ش را تجربه کرده. بیش تر از همه فرصت داشته که قرارهایِ شدن ش را به پی بگیرد. پیرمرد کسی است که تا جایی که توانسته، بخت ش را در آن عالم امتحان کرده و باورهای ش را به آزمایش گرفته است. شاید تنها کسی که فرقِ آرمان را با آرزو بداند: این که فرقی نمی کنند.

"بل" توی داستان، همین پیرمرد است. کلانتری که با فاجعه ای روبه رو می شود و نمی تواند جلوی آن را بگیرد. کسی که آخرین شانس ش را برای جلوگیری از اتفاقی که در حالِ افتادن است، امتحان می کند.  سعی می کند برای آخرین بار، این تعبیرِ آرمانی تر از عالم ش را نجات دهد:

  • "من فکر می کنم حقیقت همیشه ساده ست. ملموسه. حقیقت باید این قدر ساده باشه که یه بچه هم بتونه بفهمدش. در غیر این صورت دیگه خیلی دیر می شه. وقتی می فهمی حقیقت چی بوده که دیگه خیلی دیره." 1

اما فاجعه رخ می دهد. "بل" که با آرمان های ش زنده گی کرده و برای شان زحمت کشیده، حالا می بیند که کاری از دست ش برنمی آید. مسأله هم این نیست که چون پیرمرد شده کاری است دست ش برنمی آید: کاری از دستِ هیچ کس برنمی آید.

  • "... تو روزنامه درباره ی یه تحقیق خوندم که تو سال های دهه ی سی یه مشت معلم رو به مدرسه هایی تو جاهای مختلف مملکت فرستادن و ازشون خواستند مشکلات این مدرسه ها و مشکلات تدریس رو مشخص کنند. یه سری فرم بهشون دادند که پر کنند. اونا هم فرم رو پر کردند و فرستادند. بزرگ ترین مشکلاتی که به چشم معلما اومده بود یه چیزایی بود مثل حرف زدن تو کلاس و دویدن تو راه رو. آدامس جویدن. از رو دست هم نوشتن. از این چیزا. چهل سال بعد یکی از همون فرم ها رو دوباره کپی گرفتند و فرستادند به همون مدرسه ها. چهل سال بعد. جواب ها رسید. تجاوز. آتش سوزی عمدی. قتل. مواد مخدر. خودکشی. به این قضیه فکر کردم. خیلی وقتا که می گم جهان داره به سمت جهنم شدن می ره مردم بهم لبخند می زنند و می گن پیر شدی. این یکی از نشونه های بدبختیه. فکر می کنم کسی که نتونه فرق بین تجاوز و قتل آدم ها رو با آدامس جویدن تشخیص بده مشکلی داره که خیلی بزرگ تر از مشکلات منه. ...  " 2

 بل با خودش می گوید که پس به تر است که لااقل کسی نداند که کاری از دست ش برنمی آِید. و چون این چیزی است که فقط پیرمردها می دانند، پس به تر است که پیرمرد نباشی و پیرمردی نباشد. پیرمردها این عالم را نمی فهمند. این را مک کارتی می داند که می نویسد "جایی برای پیرمردها نیست". این کشور، عالم -جا مهم نیست-، کشوری برای پیرمردها نیست. این کشور یک کشور جوان است، چون آدم ها توی آن، آن قدر زنده گی نمی کنند که پیر شوند. و اگر هم پیر شدند، دیوانه می شوند:

  • " ... یه مسئله ی دیگه پیرمردها هستند، دوباره درباره ی اونا حرف بزنیم. وقتی می بینم شون همیشه برام سؤال پیش می آد که چرا این جوری اند. قبلاً یادم نمی آد این طور بوده باشه. وقتی دهه ی پنجاه کلانتر بودم این طور نبود. الآن که می بینی شون حتا گیج هم نیستند. بیش تر شبیه دیوونه هان. این خیلی اذیت م می کنه. مثل اینه که هر روز بیدار می شن و خودشون هم نمی دونن چه طور از اون جا سر در آوردند." 3

به هر حال، "جایی برای پیرمردها نیست" یک کارِ ارزشی است. یک کارِ ارزشیِ "آمریکایی"(!) همین.

 

----------

  1. جایی برای پیرمردها نیست/ کورمک مک کارتی/ ترجمه ی  امیراحمدی آریان/ نشر چشمه/ صفحه 226/
  2. همان/ صفحه 177/
  3. همان/ صفحه 280/
۹۳/۰۸/۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

جایی برای پیرمردها نیست

نظرات  (۲)

۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۴:۰۹ از همین خاک
"بل" نگران است. نگران وضعیت دنیایی که در آن زنده گی می کند. خاطر همین هم مدام به او گفته می شود که "پیر شده". همین طور هم هست. تا پیر نباشی نمی توانی درست وضعیتِ پیش آمده ی دنیای ت را بفهمی. و "بل"، این جا جزو معدود آدم هایی است که این وضعیت را می فهمد. می داند از کجا آمده- لااقل تا آن جا که حافظه اش یاری می کند- و با احتسابِ جایی که هست، می تواند حدس بزند که دارد به کجا می رود. و همین هم نگران ش می کند. و البته این مسأله فقط درباره ی آینده نیست. "بل" خیلی چیزها را یادش می آید که قبلاً این طور نبوده(یکی ش پیرمردها)، و حالا که این طور شده مشخصاً می تواند بگوید که این سراشیبیِ "شکست" است. شکست هر چه که روزی برای این مردم حکمِ "درست" را داشته. آدم های ام روز، گذشته را ندیده اند و بابت همین هم از افتضاح دنیایی که در آن زنده گی می کنند بی خبرند. فکر می کنند همیشه همین بوده. و فکر می کنند که ممکن است آینده به تر از این باشد. اما هیچ کس از واقعیتی که انتظارش را می کشد خبر ندارد. "بل" تنها کسی است که می داند. و این شدیداً او را می ترساند. دل ش نمی خواهد این باشد و برای آخرین بار سعی می کند که این واقعیت را عوض کند. از این آینده هش دار می دهد، اما هیچ کس حرف ش را گوش نمی کند. و آن واقعیت هول ناک همان طوری اتفاق می افتد که نباید. کاری از دست هیچ کس هم برنمی آید.   
۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۴:۱۲ از همین خاک
جوان ها همیشه فکر می کنند که آینده چیزی به تر از این با خود دارد. شاید چندان هم اشتباه نکنند، چون این با طبیعت شان پیوند خورده. اما اگر یک نفر پیدا شود و نشان دهد که هیچ چیز به تر نمی شود چه؟ این که همه چیز اتفاقاً دارد بدتر می شود چه؟ که همه چیز در حال پیش رفتن به سمتِ نابودی است؟ ... این کاری است که "کورمک مک کارتی" در کتابِ "جایی برای پیرمردها نیست"ش انجام می دهد. ... و پیرمردها همان هایی هستند که این "حقیقت" را دریافته اند. همین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی