فصلِ فیس بوک :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ

فصلِ فیس بوک

[دسته بندی: روزنگاره]




توی بحثِ ارتباطات، یک شکلکی هست به نامِ "منحنیِ پذیرش"؛ یک شِقی است درباره ی این که  اگر بخواهیم درصدِ پذیرشِ پدیده های جدید (تکنولوژی، ایدئولوژی، اصلِ فرهنگی، حکومتی، حزبی، ...  هر چه) را در یک نمودار نشان دهیم، چه ریختی می شود. خب، ریخت ش که شبیهِ یک کلاهِ حصیری است. تهِ این نمودار-یکی از لبه های کلاه-، یک جایی که شکل ش تقریباً شبیهِ سوزنِ خیاطی شده، خرده جماعتی قرار می گیرند که به شان می گویند "سخت جان"ان. این ها آخرین کسانی هستند که یک پدیده ی نوظهور را می پذیرند و وارد زنده گی شان می کنند. مثلاً انگار کن، یک بابایی بیست سال بعدِ این که موبایل عمومی شد بخواهد برود سراغِ دست و پا کردنِ یک موبایل(مثلِ مادربزرگِ ما). مِن حیثِ اجبار است دیگر. مثلاً فرض کن اهلِ این "سخت جان"ان باشی و بخواهی بروی استخدامِ یک قبرستانی. بعد فرض کن این سخت جانی ات هم مثلاً در موردِ تلویزیون صدق کند. پس یا استخدام نمی شوی، یا اگر بخواهی بشوی، از آن جا که یک سومِ سؤال ها از توی سریالِ "یوسف پیامبر" طراحی شده اند، مجبوری یک دور دی وی دی های ش را از سروش سیما سفارش دهی و ... . با این حساب گمان کنم که من هم جزوِ این دسته ی سرِ سوزنی محسوب می شوم. بعدِ 10 سال، یعنی از سالِ 2004 که فیس بوک به وجود آمده، حالا تازه رفته ام سراغ ش، و ناجور هم مانده ام که باهاش چه کنم.

این چندروزه فقط درگیرِ این هستم که باید با این چیز(!) چه کرد. من خودم شش سال می شود که وب لاگ دارم. می فهم م وب لاگ به چه دردی می خورد. فقط هم بحثِ فنیِ استفاده نیست، بحثِ این هست که اصلاً باید با یک هم چو فضایی چه کرد. اول سعی کردم همان خزعبلاتی که توی "خاک" می نویسم را یک لینک بدهم به فیس بوک؛ درنیامد. یعنی چیزهایی که من این جا می نویسم، زبان شان به زبانِ جماعتی که آن جا گعده می کنند نمی خورد. بعد گفتم بیایم همان ها را صوتی کار کنم و آپ لود کنم، که این هم، هم چین توفیری ندارد، که فضایِ مجازی فضایِ سریع خان است و حوصله ی دان لود و این جفنگیات را ندارد. بعد گفتم بروم سراغِ عکس که اصلاً توی ذاتِ من نیست. دستِ آخر هم گفتم جُک بنویسم که اصلاً بلد نیستم.

فضایِ فیس بوک یا هر جامعه ی مجازیِ دیگر، با چیزی مثلِ وب لاگ فرق می کند. وب لاگ یک اثر است. یک زمینِ بازی است متعلق به مؤلفِ اثر. تو هر چه دل ت خواست -بنا بر مرامِ وب لاگ ت- می گذاری آن جا و هیچ دعوایی هم توی ش نیست. اما بحثِ ارتباطِ که پیش می آید در یک فضایِ مجازی مثلِ فیس بوک، تو اولاً باید پیروی جمع باشی: نمی دانم، شکل ک بگذاری، از این کامنت های سه تا کلمه ای بنویسی و گپِ زنگِ آخری بزنی. و این با روحیه ی آدم هایی که مثلاً برای نوشتن، ارزشی ورایِ یک ارتباطِ دوزاری قائل ند، هم چین نمی خواند. از طرفی آدم ها، باید خودشان را به مانکن بودن در آن فضا -فیس بوک- عادت دهند. آخرین عکسِ ساقِ پایِ بعدِ باش گاه شان را Share  کنند یا آخرین حرکتِ قورباغه ی استخرشان را (این یکی را به جانِ خودم دیده ام، تازه استخر هم، استخرِ زنانه. حالا چه طور طرف دوربین برده و ... بگذریم). پس این رسانه ابدا یک رسانه ی "اثرساز" به آن معنایِ تألیفی ش نیست. از این طرف هم، لحنِ ارتباطی که توی یک هم چو فضایی شکل می گیرد هیچ ربطی به منشِ خودِ فرد ندارد. آدم مجبور است در کوتاه ترین جملات(و شکل ک ها) حضورش را اعلام کند. یعنی پس مثلِ چت روم هم نیست که طرف برای گپی آمده باشد و بعد هم فلنگ را ببندد. دفترچه یادداشت هم نیست؛ هر چند می شد باشد، اما در شکلِ عملی استفاده ای که من می بینم نیست. فیس بوک یک فضا برای بروزِ فرد  نیست، یک تکه جاست برای ارتباط. و این ارتباط هم یک ارتباطِ بی سر و ته. که خب، همان آدم ها را فردا روز اگر توی دانش گاه یا سرکارِ ببینی، شاید جواب سلام ت را هم ندهند. اما در هیئتِ مجازیِ ای که با شما مشترک ند، شاید خیلی  هم برای تان لایک بفرستند.

فیس بوک فضایِ آدم های متین و تودار که بنا بر لزوم، حرف می زنند نیست. جایِ آدم هایی است -یا وجهی از آدم ها- که می خواهد خودش را برایِ دیگران لو دهد(خیلی وقت ها هم لوس کند). من خودم توی اولین کامنت م به سرم خورد که یک عکسِ بی ریش، از زمانِ "بی ریش"یت بگذارم(که نگذاشتم! الکی دنبال ش نگردید). پس هر کسی تا اسمِ فیس بوک می آید اول به ذهن ش می خورد  که: "خب، از بی آبرویی های جدیدِ فلانی چه خبر؟!" یا مثلاً از "عکسِ داغِ فلان هم کلاسی". آدم از هر مسلکی هم که باشد، این معنی نمی دهد که خودش را برای "هر کس" رو کند. بله، ممکن است من عکس های زیرتنبانی ام را نشانِ فلان رفیق بدهم، ولی برنمی دارم راه بیفتم تویِ خیابان به هر کس رسیدم هم نشان دهم؛ سردرِ خانه که دیگر نمی زنم، یا رویِ تی شرت م که چاپ ش نمی کنم. ... تحفه های تایم لاینیِ فیس بوک یک هم چو چیزی است. پهن کردنِ شرتِ پاچه دارت رویِ بندِ والیبالِ وسطِ ورزش گاه است.

برای من، ورود به این چیز(!)، همان طور که گفتم، یک برمی گردد به اجباری که من حیثِ ارتباطی در آن گیرافتاده ام. این که بعضِ آدم ها را جز از آن جا خطِ ارتباطی ای نیست و چه. یک هم این که می خواستم سراغِ رفقای قدیم را بگیرم. و حالا که گرفته ام، یک جورهایی حسِ بدی نسبت به این ارتباط دارم. این ارتباط، هیچ بغل کردنی ندارد. و از طرفی هیچ  هیچ دل تنگی ای. یک ارتباطِ نزدیک است، بدونِ این که نزدیکی بیاورد. و حالا می فهم م که ارزِ رفاقت به حرف نیست، به حضور است. حتی در حضورِ غایب. یعنی وقتی رفیق ت کنارت نباشد، می توانی دل تنگ ش شوی، می توانی به یادِ لحظاتی که با او گذرانده ای، خوش باشی. ... اما این جوری ش دیگر چیست؟ یک آدمی، با نشانی های رفیقِ تو، دارد از آن طرفِ شبکه با تو ردِ کلمه می کند و تو حتی مطمئن نیستی که این بابا همان باشد که تو می شناختی. ... نمی دانم، من انواعِ ارتباط ها را تجربه کردم ام، اما این یکی واقعاً عجیب ارتباطی است. ارتباطی که سهمِ قلب ت در آن خیلی خیلی کم است.

وقتی تو، تویِ وب لاگ یک مطلب بنویسی، هر چند که عموم اجازه ی دیدن ش را دارند، اما لازم هم نداری برای خوش آمدِ عموم بنویسی. می نویسی، مثلِ این که داری دفترچه خاطرات ت را پر کنی-گفتم، مثلِ ساختنِ یک اثر است-، هر کس خوش ش آمد می آید و مطالب ت را می خواند، هر کس هم خوش ش نیامد، راه ش را می کشد و می رود. تو نیاز به Like گرفتن نداری. عیارِ مطالبِ یک وب لاگ را تعدادِ بازدید کننده و انگشتِ شصت بالا گرفتن هاشان مشخص نمی کند. اما در موردِ فیس بوک یا هر فضایِ مجازیِ دیگر، تو می بینی که مثلاً پنجاه تا Friend داری و پُست های ت هم برای همین جماعت Share می شوند، پس مجبوری به رعایتِ مخاطب بنویسی؛ و این تقلیل دادنِ "حرف" به "حرفِ اکثریت" است: مبتذل کردنِ اندیشه است به خوش آمدِ عام.

... پس الآن، با این که شده ام بخشی از خانه واده ی فیس بوک (!)، اما هنوز نمی دانم آن جا چه کاره ام و باید کدام قسمتِ سفره را چنگ بزنم. می دانم که الآن مدت هاست که فصل، فصلِ چیزهایی است مثلِ فیس بوک، اما هنوز نمی دانم چه طور باید توی این فصل لباس بپوشم که سرما نخورم. همین.     



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

فصلِ فیس بوک

پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]




توی بحثِ ارتباطات، یک شکلکی هست به نامِ "منحنیِ پذیرش"؛ یک شِقی است درباره ی این که  اگر بخواهیم درصدِ پذیرشِ پدیده های جدید (تکنولوژی، ایدئولوژی، اصلِ فرهنگی، حکومتی، حزبی، ...  هر چه) را در یک نمودار نشان دهیم، چه ریختی می شود. خب، ریخت ش که شبیهِ یک کلاهِ حصیری است. تهِ این نمودار-یکی از لبه های کلاه-، یک جایی که شکل ش تقریباً شبیهِ سوزنِ خیاطی شده، خرده جماعتی قرار می گیرند که به شان می گویند "سخت جان"ان. این ها آخرین کسانی هستند که یک پدیده ی نوظهور را می پذیرند و وارد زنده گی شان می کنند. مثلاً انگار کن، یک بابایی بیست سال بعدِ این که موبایل عمومی شد بخواهد برود سراغِ دست و پا کردنِ یک موبایل(مثلِ مادربزرگِ ما). مِن حیثِ اجبار است دیگر. مثلاً فرض کن اهلِ این "سخت جان"ان باشی و بخواهی بروی استخدامِ یک قبرستانی. بعد فرض کن این سخت جانی ات هم مثلاً در موردِ تلویزیون صدق کند. پس یا استخدام نمی شوی، یا اگر بخواهی بشوی، از آن جا که یک سومِ سؤال ها از توی سریالِ "یوسف پیامبر" طراحی شده اند، مجبوری یک دور دی وی دی های ش را از سروش سیما سفارش دهی و ... . با این حساب گمان کنم که من هم جزوِ این دسته ی سرِ سوزنی محسوب می شوم. بعدِ 10 سال، یعنی از سالِ 2004 که فیس بوک به وجود آمده، حالا تازه رفته ام سراغ ش، و ناجور هم مانده ام که باهاش چه کنم.

این چندروزه فقط درگیرِ این هستم که باید با این چیز(!) چه کرد. من خودم شش سال می شود که وب لاگ دارم. می فهم م وب لاگ به چه دردی می خورد. فقط هم بحثِ فنیِ استفاده نیست، بحثِ این هست که اصلاً باید با یک هم چو فضایی چه کرد. اول سعی کردم همان خزعبلاتی که توی "خاک" می نویسم را یک لینک بدهم به فیس بوک؛ درنیامد. یعنی چیزهایی که من این جا می نویسم، زبان شان به زبانِ جماعتی که آن جا گعده می کنند نمی خورد. بعد گفتم بیایم همان ها را صوتی کار کنم و آپ لود کنم، که این هم، هم چین توفیری ندارد، که فضایِ مجازی فضایِ سریع خان است و حوصله ی دان لود و این جفنگیات را ندارد. بعد گفتم بروم سراغِ عکس که اصلاً توی ذاتِ من نیست. دستِ آخر هم گفتم جُک بنویسم که اصلاً بلد نیستم.

فضایِ فیس بوک یا هر جامعه ی مجازیِ دیگر، با چیزی مثلِ وب لاگ فرق می کند. وب لاگ یک اثر است. یک زمینِ بازی است متعلق به مؤلفِ اثر. تو هر چه دل ت خواست -بنا بر مرامِ وب لاگ ت- می گذاری آن جا و هیچ دعوایی هم توی ش نیست. اما بحثِ ارتباطِ که پیش می آید در یک فضایِ مجازی مثلِ فیس بوک، تو اولاً باید پیروی جمع باشی: نمی دانم، شکل ک بگذاری، از این کامنت های سه تا کلمه ای بنویسی و گپِ زنگِ آخری بزنی. و این با روحیه ی آدم هایی که مثلاً برای نوشتن، ارزشی ورایِ یک ارتباطِ دوزاری قائل ند، هم چین نمی خواند. از طرفی آدم ها، باید خودشان را به مانکن بودن در آن فضا -فیس بوک- عادت دهند. آخرین عکسِ ساقِ پایِ بعدِ باش گاه شان را Share  کنند یا آخرین حرکتِ قورباغه ی استخرشان را (این یکی را به جانِ خودم دیده ام، تازه استخر هم، استخرِ زنانه. حالا چه طور طرف دوربین برده و ... بگذریم). پس این رسانه ابدا یک رسانه ی "اثرساز" به آن معنایِ تألیفی ش نیست. از این طرف هم، لحنِ ارتباطی که توی یک هم چو فضایی شکل می گیرد هیچ ربطی به منشِ خودِ فرد ندارد. آدم مجبور است در کوتاه ترین جملات(و شکل ک ها) حضورش را اعلام کند. یعنی پس مثلِ چت روم هم نیست که طرف برای گپی آمده باشد و بعد هم فلنگ را ببندد. دفترچه یادداشت هم نیست؛ هر چند می شد باشد، اما در شکلِ عملی استفاده ای که من می بینم نیست. فیس بوک یک فضا برای بروزِ فرد  نیست، یک تکه جاست برای ارتباط. و این ارتباط هم یک ارتباطِ بی سر و ته. که خب، همان آدم ها را فردا روز اگر توی دانش گاه یا سرکارِ ببینی، شاید جواب سلام ت را هم ندهند. اما در هیئتِ مجازیِ ای که با شما مشترک ند، شاید خیلی  هم برای تان لایک بفرستند.

فیس بوک فضایِ آدم های متین و تودار که بنا بر لزوم، حرف می زنند نیست. جایِ آدم هایی است -یا وجهی از آدم ها- که می خواهد خودش را برایِ دیگران لو دهد(خیلی وقت ها هم لوس کند). من خودم توی اولین کامنت م به سرم خورد که یک عکسِ بی ریش، از زمانِ "بی ریش"یت بگذارم(که نگذاشتم! الکی دنبال ش نگردید). پس هر کسی تا اسمِ فیس بوک می آید اول به ذهن ش می خورد  که: "خب، از بی آبرویی های جدیدِ فلانی چه خبر؟!" یا مثلاً از "عکسِ داغِ فلان هم کلاسی". آدم از هر مسلکی هم که باشد، این معنی نمی دهد که خودش را برای "هر کس" رو کند. بله، ممکن است من عکس های زیرتنبانی ام را نشانِ فلان رفیق بدهم، ولی برنمی دارم راه بیفتم تویِ خیابان به هر کس رسیدم هم نشان دهم؛ سردرِ خانه که دیگر نمی زنم، یا رویِ تی شرت م که چاپ ش نمی کنم. ... تحفه های تایم لاینیِ فیس بوک یک هم چو چیزی است. پهن کردنِ شرتِ پاچه دارت رویِ بندِ والیبالِ وسطِ ورزش گاه است.

برای من، ورود به این چیز(!)، همان طور که گفتم، یک برمی گردد به اجباری که من حیثِ ارتباطی در آن گیرافتاده ام. این که بعضِ آدم ها را جز از آن جا خطِ ارتباطی ای نیست و چه. یک هم این که می خواستم سراغِ رفقای قدیم را بگیرم. و حالا که گرفته ام، یک جورهایی حسِ بدی نسبت به این ارتباط دارم. این ارتباط، هیچ بغل کردنی ندارد. و از طرفی هیچ  هیچ دل تنگی ای. یک ارتباطِ نزدیک است، بدونِ این که نزدیکی بیاورد. و حالا می فهم م که ارزِ رفاقت به حرف نیست، به حضور است. حتی در حضورِ غایب. یعنی وقتی رفیق ت کنارت نباشد، می توانی دل تنگ ش شوی، می توانی به یادِ لحظاتی که با او گذرانده ای، خوش باشی. ... اما این جوری ش دیگر چیست؟ یک آدمی، با نشانی های رفیقِ تو، دارد از آن طرفِ شبکه با تو ردِ کلمه می کند و تو حتی مطمئن نیستی که این بابا همان باشد که تو می شناختی. ... نمی دانم، من انواعِ ارتباط ها را تجربه کردم ام، اما این یکی واقعاً عجیب ارتباطی است. ارتباطی که سهمِ قلب ت در آن خیلی خیلی کم است.

وقتی تو، تویِ وب لاگ یک مطلب بنویسی، هر چند که عموم اجازه ی دیدن ش را دارند، اما لازم هم نداری برای خوش آمدِ عموم بنویسی. می نویسی، مثلِ این که داری دفترچه خاطرات ت را پر کنی-گفتم، مثلِ ساختنِ یک اثر است-، هر کس خوش ش آمد می آید و مطالب ت را می خواند، هر کس هم خوش ش نیامد، راه ش را می کشد و می رود. تو نیاز به Like گرفتن نداری. عیارِ مطالبِ یک وب لاگ را تعدادِ بازدید کننده و انگشتِ شصت بالا گرفتن هاشان مشخص نمی کند. اما در موردِ فیس بوک یا هر فضایِ مجازیِ دیگر، تو می بینی که مثلاً پنجاه تا Friend داری و پُست های ت هم برای همین جماعت Share می شوند، پس مجبوری به رعایتِ مخاطب بنویسی؛ و این تقلیل دادنِ "حرف" به "حرفِ اکثریت" است: مبتذل کردنِ اندیشه است به خوش آمدِ عام.

... پس الآن، با این که شده ام بخشی از خانه واده ی فیس بوک (!)، اما هنوز نمی دانم آن جا چه کاره ام و باید کدام قسمتِ سفره را چنگ بزنم. می دانم که الآن مدت هاست که فصل، فصلِ چیزهایی است مثلِ فیس بوک، اما هنوز نمی دانم چه طور باید توی این فصل لباس بپوشم که سرما نخورم. همین.     

۹۳/۰۷/۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

فصلِ فیس بوک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی