رحم :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رحم» ثبت شده است


نمی گویم این سفر درسی برای م نداشت، چرا اتفاقاً یک چس درس هایی عایدم شد، اما نه آن قدر که خاطرخواه ش شده باشم. سفر با هم سفر صفا دارد و حتی معنی. چون وقتی به سفر آخرت نگاه می کنی هم پالکی های خودت را هم گناه ها یا هم ثواب ها می بینی. بهشت یا جهنم، هر طبقه و از هر راه ش توفیر دارد و در این مسیر مسلماً هم سفرهای ش هم توفیر خواهند داشت. اما از بدیِ بخت و اختیار نداشته با کسانی هم سفرِ این سفر شدم که جز رابطه ی خونی خویشی ای با من نداشتند. و عجب این که این گروه ناهم فهم را خدا "رحم" نامیده و احترام ش را واجب و دوام ش را اوجب گرفته است و توصیه اش داشته. و خب روی حرف خدا هم که نمی شود حرف زد، می شود؟ ... شاید، ... باید، ... نمی شود که همین طور نشست و به این رحم های خونیِ بروکراتیک که جز اسمی در شناسنامه ای یا عکسی در دفترچه بیمه ای نیستند هیچ نگفت.

گاهی وقت ها از این دور و بری های خویش نام، آن قدر رنج ش ت کیفری می شود که کفری می شوی.  نمی دانم خانه را اداره انگاشتن و هر کاری را واقعاً کاری قلمداد کردن وخانه را به رئیس و معاون و کارمندِ خوب و بد و آب دارچیِ تمام وقت تقسیم کردن و نظم و انضباطِ نظامی برپاداشتن و به دیگری تنها به اندازه ی درجه اش احترام گذاشتن و بل کمتر را کجای دل م بگذارم.  و  تمام این ادا اطوارهایِ مسخره ی خود ساخته را توی خانه به چه حقی که نمی دانم درآوردن و عرصه خانه را که محل آرامش است و محفلِ سبک شدن های آدمی از دردهایی که جامعه سرش هوار می کنند، تنگ کردن بر خود و دیگری را، باز نمی دانم کجای دین م بگذارم.

سفر برای م درس ها داشت. سفر همیشه برایم درس ها دارد، اصلاً سفر همیشه درس ها دارد، اما اگر هم سفر بگذارد. شاید عیب نباشد اگر این دنیا را هم سفر انگاشتن و هم زمینی هایِ هم عصر را هم سفر. و آن گاه باید حق دانست که توی خون و لجن نمی شود زیاده وقت برای یاد گرفتن گذاشت. خدا امتحان هات را بگذار برای وقتی دیگر که ما سرمان فعلاً خیلی خیلی گرمِ سفر و هم سفر است. 

سجاد پورخسروانی
۱۹ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه