معافِ خلاصه
[دسته بندی: روزنگاره]
اکثرِ مدرسانی که خدمت شان درس پس داده ام، شاکی بوده اند که: "چرا خلاصه نمی گویی؟". نمی شود. راست ش اگر بنای خلاصه بود من بایستی همان بیست ساله گی می مردم! خلاصه فقط در "نفس های قدسی" است که معنا پیدا می کند، نه امثالِ منِ گنگ که برای بیان هر مطلبی بایستی هزار بار بالا و پایین برویم و هزار کلمه را چین و واچین کنیم تا دو جمله ی شش کلمه ایِ درست درمان نصیب مان شود. خلاصه یعنی "آغوش" به جایِ "نامه های عاشقانه"؛ خلاصه یعنی "کشیده" به جایِ "جملاتِ عتاب آمیز"؛ خلاصه یعنی "دست گیری" به جایِ "نطق های غرّا".
... و من این ها نیستم و نه اهل و نه لایق. ... پس بگذارید به همین اطناب های زورکی ام خوش باشم. همین.