.: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

[دسته بندی: روزنگاره]




رسول یعنی رسانه؛ یعنی محملِ انتقالِ پیام، یعنی پیام بر. حالا پیام را "روشِ زنده گی" بگیر(دین) ... برایِ من و تو می شود "قرآن": کتابِ غریبی گوشه ی کتاب خانه یا کفِ سینی های بدرود یا که روی رحل های ختم. برای غربی می شود میلیون ها پیامی که از طریقِ انواع رسانه های ش در جریان است، فیلم ها و سریال ها و بازی های رایانه ای. و اگر ذاتِ رسول، سنت است، پس ذاتِ رسانه هم سنتِ فرهنگِ خالق ش؛ این جوری فیس بوک و توییتر و مای اسپیس و گوگل پلاس هم سنتِ غربی. ... و این همه یعنی "آیاتِ غربی آن لاین است"! همین.     

سجاد پورخسروانی
۰۷ دی ۹۲ ، ۰۰:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




The Hunger Games Catching Fire بالأخره در 22 نوامبر 2013  اکران شد(دنباله ی دوم فیلمِ The Hunger Games سالِ 2012). بایستی اعتراف کرد که چندان راضی کننده نبود، هر چند یک امتیاز (از مجموعِ ده امتیاز) از اثرِ قبلی اش بیش تر داشت و تبلیغاتِ گسترده و بودجه ی 130 میلیون دلاری و فروشِ 371 میلیون دلاریِ گیشه به یک موفقیت برای سازنده گان ش تبدیل ش کرد(جوری که پرفروش ترین فیلم 2013 تا کنون شده و در صدرِ جدول فروش گیشه و فروش هفته ی اول اکران قرار گرفته است). و  البت این دو تای آخری را هم مدیونِ همتایِ قبلی اش بود و این که کارگردانِ معروف و محبوبِ هالی وود، فرانسیس لارنس را گذاشته بودند پای کار؛ با این حال از نظرِ داستان چیزِ چندان تازه ای نسبت به ساخته ی قبلی اش نداشت. گزینه هایی که اضاف آمده بود پرواریِ فنی و لعاب بود(که من از این به لطفِ نسخه ی پرده ای محروم بودم) و تکه ی خوبی بودن  از یک چهارگانه. والّا شالوده ی کار را همان اولی(تولید 2012) ساخته بود. پس فیلم را اگر بخواهیم به صورتِ مستقل در نظر بگیریم ناامید کننده است، خاصه با انتظاری که از کارگردان ش می رفت. اگر کسی یک را ندیده باشد و فقط بنا بر تعریفِ دوستان هوسِ دیدنِ قسمتِ دوی ش را کرده باشد، به تر است بی خیالِ قضیه شود؛ به بهایِ بلیط ش نمی ارزد. که همان طور که گفتم وابسته گیِ زیادی به دیدنِ یک ش دارد. ظالمانه تر این که وابسته گیِ زیادی به سه و چهارش نیز دارد؛ سه و چهاری که هنوز نیامده و وعده اش به 2014 و 2015 است.  و خب این بزرگ ترین ضعفِ کار است. همه ی چندگانه های موفق سینمایی را که نگاه کنی، از استقلال در هر قسمت برخوردارند. درست است که دیدنِ کاملِ مجموعه به فهمِ به ترِ هر قسمت کمک می کند، اما مجزا دیدن آن ها نیز بی لطف نیست. مثلِ هر کدام از قسمت های "هری پاتر" یا "بورن" یا "استار ترک". و خب وقتی قسمت های مجموعه ای چنین استقلالی نداشته باشند، یک سال زمانِ زیادی است برای تحملِ تعلیق شان.

بازی ها فرقِ چندانی نکرده اند. شخصیت ها روی چندان جدیدی از عمل کردشان را نمایش نمی دهند(جز خیاطِ کتنیس شاید). و در ضمنِ شگفتیِ پایانِ قسمتِ دوم هم چندان قانع کننده نیست. مخاطب را نمی دانم، اما من یکی که به شخصه دوست ندارم کسی را که دو ساعتِ کامل لعن کرده ام، در  پایانِ ماجرا خودی بدانم و دوست ش بدارم(منظورم آن مردکِ خپلِ طراح ارشد بازی است). تک قطبیِ بودن رئیس جمهور اسنو هم دیگر خیلی لوث است و دِمُده شده. بحثِ کاپیتالیسم هم که باشد، یا حتی بحثِ دیکتاتوری، باز این گروهی اند در منفعتِ ظلم شریک، نه که تنها پیرمردی شیک پوش و کت شلواری که اختیارِ نوه ی خودش را هم ندارد. ضدقهرمان "ها"یی وجود ندارد، فقط یک ضدقهرمان داریم در مقابلِ جمعی قهرمان. این جوری زیرآبِ به قولِ خودشان انقلاب هم زده می شود. ... کتنیسی که قرار بود قهرمان باشد هم که انگار از همه مرددتر است. و داستان آمده این را نمادِ انقلاب ش جار زده، کسی که بیش از همه به فرارِ خودش فکر می کند و خلاصیِ آدم هایی که می شناسد. یعنی یک جورهایی بی موضع ترین آدمِ این انقلاب همانی است که مردم به الگوپذیری اش دارند دست به انقلاب می زنند. ... پس این دو کار را که سر و سامان نداده هیچ، پنبه های قسمت اول را هم زده. (که این یعنی نقدِ کاپیتالیسم بی نقدِ کاپیتالیسم!)

در کل به جز بعضِ نکته های ظریفِ داستانی -که دست مریزادی اش گیر نویسنده اش خانم سوزان کالینز می آید- و البته آن هم در طولِ چهارگانه قرارِ گشایش دارد، چیزِ جدیدی در این مجموعه به چشم نمی خورد و راضی کننده نبود. ... که اگر چشم و ابرویِ این اکترسِ جدید -جنیفر لارنس- نبود و آوازه ی کارگردن ش -فرانسیس لارنس- همین "راضی کننده نبود" هم برای ش زیاده می زد. همین.        

سجاد پورخسروانی
۰۲ دی ۹۲ ، ۰۳:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




نگفتنِ رازها همیشه برای نفهمیدنِ دیگران نیست، گاهی-شاید هم اغلب- برای ترسی است که از تأییدشان داری. گاهی چیزی یک جای قلب ت هست که همیشه راز می ماند؛ گفتنِ دوست ت دارم به کسی که دوست ش داری، گفتنِ ببخشید به کسی که تمام این سال های عمرت عذاب ش داده ای، گفتن نمی توان م به کاری که مدت هاست پی اش را گرفته ای، گفتنِ نمی خواهم زمانی که می ترسی با نخواستن ش از چیزی نداشته شوی. این رازها اغلب "راز" شده اند در برابر خودِ آدم. از "من" پنهان شده اند به تلاشِ کتمان. می ترسی که  واقعیت داشته باشند: نتوانستن و نخواستن و نداشتن و مقصر بودن و دوست داشتن. می ترسی که گفتن شان به مثابه اعتراف باشد. می ترسی باورت شود که این چنینی. می ترسی که مباد ... . بعضِ این ها برای همیشه راز می ماند و قسمتی از مُلکِ مستعدِ آدمی را همیشه دست نخورده می گذارد. ... قسمتی که شاید بزرگ ترین امکانِ به وجود آمدنِ "تو"ی جدید می بود. قسمی از بودنِ تو. اما ... می شوند حرف هایی که با خودت نمی توانی زد. همین.

سجاد پورخسروانی
۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




نمی دانم چرا  بحثِ تعلق که می شود، همه می خواهند عارف بازی دربیاورند و منع ت کنند از غیرِ خدا! نمی دانم چرا همه ی همِّ خدادوستان، بریدن از غیرِ خداست. نمی دانم چرا وقتی قرار باشد چیزی را دوست بداری، دیگر نمی توانی خدا را هم دوست بداری. آقا! آدم به تسبیحی که با آن ذکرِ خدا را هم می گوید دل می بندد، غیر از این است؟ ... پس این یعنی "در بندِ دنیا" بودن؟ یعنی تعلقِ غیر؟ ... و پس مذموم؟!

من خدا را دوست دارم چون امکانِ دوست داشتنِ چیزهایی مثلِ همان تسبیحِ نخ سبزِ دانه ریزِ چینی را به من داده است. من خدا را دوست دارم چون یک جفت جوراب مشکی دارم با طرحِ کروکودیل که به جایِ همه ی جوراب های نانو پا می کنم و بخشی است از سازنده ی علایق م. اصلاً خدا تعلق را به انسان داد تا همیشه اهلِ جایی بودن و اهلِ کسی بودن را یادش باشد؛ همین.

  

سجاد پورخسروانی
۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۵:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




اکثرِ مدرسانی که خدمت شان درس پس داده ام، شاکی بوده اند که: "چرا خلاصه نمی گویی؟". نمی شود. راست ش اگر بنای خلاصه بود من بایستی همان بیست ساله گی می مردم! خلاصه فقط در "نفس های قدسی" است که معنا پیدا می کند، نه امثالِ منِ گنگ که برای بیان هر مطلبی بایستی هزار بار بالا و پایین برویم و هزار کلمه را چین و واچین کنیم تا دو جمله ی شش کلمه ایِ درست درمان نصیب مان شود. خلاصه یعنی "آغوش" به جایِ "نامه های عاشقانه"؛ خلاصه یعنی "کشیده" به جایِ "جملاتِ عتاب آمیز"؛ خلاصه یعنی "دست گیری" به جایِ "نطق های غرّا".

... و من این ها نیستم و نه اهل و نه لایق. ... پس بگذارید به همین اطناب های زورکی ام خوش باشم. همین.  

سجاد پورخسروانی
۰۵ آذر ۹۲ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه