ما دیوانه ها :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ما دیوانه ها» ثبت شده است


[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




اکثر فیلم هایی را که دوست دارم، دلیل موجهی بر این دوست داشتن شان نمی یابم. یعنی تا بخواهم بنشینم و به دلایلِ این دوستی نگاه کنم حداقل پنج شش بار از دیدنِ مکرر آن گذشته است. خیلی هاشان هم که اصلاً هیچ وقت به میزِ استدلال نمی رسند که بخواهند مورد قضاوت های ثواب و ناثوابی قرار بگیرند یا نه. واقعیت همین است که چیزی از آن خوش ت آمده، خوش ت آمده؛ لازم نیست که حتماً دلیلی وجود داشته باشد(هر چند همیشه وجود دارد). دوست داشتن سوایِ دانستن خوبی چیزی در بالاخانه یا اندرونی است. یک احساس است که هر بار با تکرارش تازه تر می شود. دوست داشتن چیزِ کهنه  شونده ای نیست. کدام فیلمِ سابقِ مورد علاقه تان هست که فقط به خاطرِ کهنه شدن ش از آن دست کشیده باشید. من بارها و بارها فیلم "افسانه ی 1900" را دیده ام، ولی هر هنوز برای م "دوست نداشتنی" نشده. یا مثلاً آژانس شیشه ای یا مثلاً کتابِ "من او"ی امیرخانی. ادبیات که دیگر اصل ش به قدمت برمی گردد. کیست که با تکرار، از مولانا خسته شده باشد و الخ.

از این بگذرم، ... و باز همان دلیلِ دوستی: نمی شود خیلی از این دلیل ها را گفت و هر وقت هم بعدِ مدت ها سَرِ این گفتن گرفته می شود به توجیه است، نه نقد. ... و خب حالا این قرارِ جملات من است با فیلمِ Silver Lining Playbook:    این یک کمدی درام عاشقانه است(حالا یعنی چه خدا می داند!). دو تا آدم دیوانه اند که به پست هم می خورند و در نهایت عاشق هم می شوند. یکی منفی نگریِ مزمن دارد که حاد شدن ش به خاطرِ خیانتِ هم سرش به اوست(مت با بازی بردلی کوپر) و دیگری هرزه گیِ رفتار که به خاطرِ فوت شوهرش و این که خودش را بابت این ماجرا مقصر می داند بروز می یابد(تیفانی با بازی جنیفر لارنس). یکی دیوانه شده چون هم سرش به او خیانت کرده و دیگری دیوانه شده چون هم سرش به خاطرِ توجه نکردنِ او به نیازهای جنسی اش دچار صانحه اس شده و مرده. یکی احساسِ خیانت دیده گی می کند و دیگری احساسِ خیانت کردن. حالا اینی که احساسِ خیانت کردن می کند، می خواهد به آنی که احساس مورد خیانت قرار گرفتن می کند کمک کند، ضمنِ این که دل ش هم پیشِ او گیر است. از طرفی فشار اجتماعی و در مضیقه قرار دادن های افرادِ پیرامونِ این دو من خاطرِ برچسبِ "دیوانه بودن" شرایطِ ویژه ای را در به هم پیوستنِ این دو فراهم می کند. بهانه می شود معامله-هم کارِ رقص به ازایِ رساندن نامه- و عشق پشت این پوشش شکل می گیرد. ... اما نکته ی فیلم این جاست که "همه ی آدم های فیلم دیوانه اند" به نوعی. پدرِ مت (که نقش ش را رابرت دنیرو بازی می کند) زنده گی اش را از طریق شرط بندی و قمار روی مسابقات فوتبال آمریکایی می گذراند(همین اولین دیوانه گیِ او)؛ او اعتقادات عجیبی در موردِ بالا بردنِ شانسِ پیروزیِ تیم های ش دارد، مثلاً نگاه کردنِ بازی در شرایط خاصی و با افراد خاصی و با آدابِ خاصی. مادر مت هم ... مادرها که اصولاً همه از دم دیوانه اند-به خاطرِ مهربانی شان- که هر چند لازم ترین دیوانه گیِ عالم است و به ترین شان، اما باز دیوانه گی است(این که مثلاً محبِ فرزندی باشی که محبِ تو نیست و الخ). برادرِ مت مدام اصرار دارد که خودش را به رخ برادرش بکشد و داشته های ش را در برابر نداشته های مت بگذارد. دوستِ مت که یک سیاه پوستِ دیوانه است و در تیمارستان با هم آشنا شده اند ...(لازم است بقیه اش را بگویم؟). رندی که حریفِ شرط بندیِ پدرِ مت است هم که دیگر یک دیوانه ی تمام عیار است که کلِ زنده گی اش را پای قمار گذاشته و جلویِ پدرِ مت با می خواهد با مادر او لاس بزند. دوستانِ برادر مت هم دو تا دیوانه اند که مت هنوز از راه نرسیده می پیچند به پر و پای ش که "تو دیوانه ای"، حال آن که برادرش هم پیش تر به شان تذکر داده که مت روی این حرف ها حساس است. هم کارِ سابقِ مت هم بعدِ هشت ماه که از آزاد شدن او از بیمارستان می گذرد و روان پزشک تأییدیه سلامت او را امضاء کرده و دادگاه هم او را رها کرده باز از دیدن او می ترسد و با نزدیک شدنِ او به خود شروع می کند به داد و فریاد کردن. یک بچه مدرسه ای هم توی محل راه افتاده دنبال مت که درباره ی "دیوانه بودن" برای درس ش از او مصاحبه بگیرد. آخر از همه هر که خودِ تیفانی است و مت که دیوانه اند. پدر و مادرِ تیفانی هم دیوانه اند. هم کاران سابق تیفانی هم دیوانه اند. دوستِ مت و هم سرش که خواهر تیفانی باشد هم دیوانه اند. شوهرِ مرده ی تیفانی دیوانه بوده. آن معلمِ تاریخی که با نیکی هم سرِ سابق مت زیر دوش بوده هم دیوانه است که وقتی که مت می رسد سروقت شان به جای این که فرار کند می گوید: "به تر است از این جا بروی"! پلیسِ داستان هم دیوانه است. حتی روان پزشکِ مت هم یک جورهایی دیوانه است ... اینان همه دیوانه اند و تازه وقتی به انواعِ دیوانه گیِ این ها نگاه می کنی، می بینی که دیوانه گیِ مت و تیفانی از همه کم تر است و اتفاقاً بی خطرتر. این جوری فیلم می گوید که: "همه ی ما دیوانه ایم"، اما "دیوانه گیِ مت و تیفانی قشنگ است" ... و این حرف یکی از چیزهایی است که این فیلم را دوست داشتنی می کند. همین.      

سجاد پورخسروانی
۱۰ دی ۹۲ ، ۱۳:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه