روزنگاره ها :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۸۳ مطلب با موضوع «روزنگاره ها» ثبت شده است


[دسته بندی: روزنگاره]




آدمِ تنها، خودش را به چیزهایِ معمولِ زنده گی عادت می دهد و سرش را گرمِ جزئیاتِ بی اهمیتِ زنده گی می کند. چیزهایی مثلِ با دقت غذا خوردن و از یک جا غذا خوردن و به هر نخود و لپه ی غذا اهمیت دادن. چیزهایی مثلِ رنگِ لباس و خطِ اتویِ شلوار و وضعیتِ قرارگیریِ ساعت روی دست. مثلِ براقیِ شیشه ی وسطِ اتومبیل ش و اجازه ندادن به کسی برای نشستن روی کاناپه ی مخصوص ش ... آدمِ تنها تنهاست ... با هزارِ چیزِ دیگرِ عالم هم که خودش را گول بزند و سردیِ سرگرمی اش را داغ کند، باز هم سردِ حضور کسی است در زنده گی ... و شش دنگ دارِ جایی خالی میانِ قلب ش. همین. 

سجاد پورخسروانی
۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۶:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]



آدمِ بی شأن، همیشه شأن حقوقی می گیردش. همیشه مفتونِ سندی است که چونی اش را نشان می دهد. یک لا کاغذ اعتبارِ بودش را مشخص می کند. آدمِ بی شأن، مدیر هم که باشد و صاحب میز، باز بدبخت ترین آدمِ روزگار است. شخصیت ش بسته است به آن میز. بخواهی شخص ش را ازش بستانی و شأن ش را درهم ریزی، کافی است "میز"ش را از او بگیری. همین. 

سجاد پورخسروانی
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]





لابد شما هم مثلِ من خاطرِ "یانگوم" را خیلی می خواهید که نشسته اید پای متنی تیتر خورده به اسمِ او. هان؟ و خب چرا نخواهید؟ جدای از این که آدم نازنینی است و کار درست، خدایی ش قیافه ی مادرمرده ی دل رحم آری هم دارد که آدم اصلاً نمی تواند جلوی ش مقاومت کند. مطمئناً! جای گاه این اکترسِ آخی دار، مابه ازایِ "اوشین"ِ نسلِ  دو است برای نسلِ سه و چهار. اصلاً خاطره ای است واسه ی خودش. من یکی که آن سال ها-سالِ اول پخشِ سریال-، کارم به جایی کشیده بود که توی سفرِ حج، مدینه، قبلِ دعای کمیل یا نمی دانم چه، دربه در طبقات را بالا و پایین می کردم و توی اتاق های هتل سرک می کشیدم به  جست و جویِ تلویزیونی که "جواهری در قصر" نشان دهد. ... و تازه فقط من نبودم، باقیِ بچه ها هم "یانگوم"شان قضا نمی شد. در گوشی بگویم: خودِ مسئولینِ کاروان هم ایضاً ... .

اما جدای از این خاطر خواهی ها و خاطر پرسی ها، چیزی که در مقاربت با سریال پیش ت می آید یکی ترویجِ نگاهِ مهره واره گی است. نگاهی که نسبت ش را با درستی و غلطیِ کلان(مثلاً حکومتِ ظلمه ی امپراطور) از دست داده و تنها ترویجِ جامعه وندیِ خوب می کند. یعنی یارو(یا یاروه!) خیلی آدم گُل وضعی است منتها برای که؟ برای حکومتِ ظلمه؛ یعنی عمله ی ظلم. طرف سینه زنِ خوبی است منتها دارد توی تکیه ای سینه می زند که مالِ دربارِ پهلوی است مثلاً. حالا هر چه قدر هم که می خواهد سینه های ش شَتَرَق صدا کند و اشک ش نمکی باشد. این "جواهری در قصر" انگار "جواهر تاجِ دیکتاتوری" است، درخشنده اما بی قدر ... 

... و خب این یک جورهایی ترویجِ همان اسلامِ آمریکایی است. یعنی به جایِ یانگوم یک مؤمن بگذار و به جایِ حکومتِ غالب مثلاً پهلوی را. با خوش آمدِ یانگوم بوده گی در وضعیتِ ارزش گذاری ات، باید پرسید که پس دیگر  این همه دعوا چیست برای تشکیلِ حکومتِ اسلامی و این جور بامبول ها؟ مرض که نداشتیم. کافی بود همه وجود گُل وضع مان را حفظ کنیم و سرِ غروب هم برویم مسجدِ محل. دستِ ننه بابامان را هم هر وقت وقت کردیم یک ماچی بیندازیم، دیگر انقلاب سی چه مان بود؟ آمریکا هم باهامان مشکلی نداشت. مشکلی که نداشت هیچ، مُهرِ مرغوب هم می داد از چین برامان بزنند. (چه این که حالا هم می زنند.) خودِ اعلی حضرت هم هم راهِ والا حضرت شان می آمدند دعایِ ندبه مان شترق می زدند روی کفل هاشان، شبِ احیا هم خرجی که نداشت، قرآن سر می گرفتند. فکر می کنید نمی شد؟! 

حالا تو انگار کن بچه مدرسه ایِ تک واحد دینی داری چون من را بلند کرده اند برده اند حج به عمره، چهار تا سنگ هم داده اند دست م که نمادین بکوبم به علمک شیطان و مثلاً خوش خوشان رمیِ جمره ی ناواجب کنم و آن وقت توی همان حج، بایستی زیرِ دماغِ حکومتِ وهابی صنعتِ توریسم ش را رونق بخش باشم. خب این که باشد، به گمان م دیگر "یانگوم دیدن" هیچ منافاتی با "حج رفتن" ندارد. بل خیلی هم آموزنده می زند؛ اصلاً یانگوم چیست؟ یانگومنا!  

سجاد پورخسروانی
۳۰ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]





بعضِ فامیلی ها فقط به درد مرده شویی می خورند. یعنی نسبتی اند که تنها در مصیبت خلاصه می شود. خلاصه  ی همه ی صله های ش در عرضِ تسلیت است. فرضاً بابایی که تا همین دی روز سایه اش را با تیر می زدی، ام روز در مصیبت ش حاضر می شوی و عرضِ ... . من نمی فهمم این چیزها را، البت شکی توی کم فهمی ام نیست اما حداقل به ازایِ چهار تا فیلمِ کمدی ای که در سراسرِ عمرم دیده ام می دانم که این نسبت از فامیل یت ژانرش "کمدی" است. مضحک است، یعنی حتی طنز هم نیست. طرف اصولاً باید توی قلب ش ریسه رود. معنی نمی دهد که ناراحت از مرگِ کسی باشی که پیش تر مرگ ش را می خواستی. اگر هم اخلاق باشد، گورِ پدرش که حالا پیدای ش شده. فامیلی های ما هم کم کم ک-تا آن جا که من دیده ام- دارد همین طور می شود: خالی از محبت و ادایی به مدنیت. تشریفات یعنی صله ی رحم در این مدل. در این منش قلب ها چون گنجایش محبتِ زنده ها را ندارند، رو می آورند به حبِّ میّت ها! حکایت ش هم کم نیست:

  • ما یک پسرعمویی داشتیم که تا نرفت زیرِ پژو و درب و داغان نشد، خاطرش را به دل مان نیاوردیم ...

بعدش هم یک دوباری عیادت و تب و تابِ "ان شاءالله به تر می شود" و دوباره برگشتن به "اسم ش را نیاور"! انگار این شکنجه گرها که طرف را تا پایِ مرگ می برند، بعد می فرستند بیمارستان. هر که نداند فکر می کند این ها به یک جایی که می رسد دل شان می سوزد، نمی دانند که درمان برای درد دادن است.

  • ما یک عمه ای داشتیم که تا طلاق نگرفت و بچه هاش را شوهرش از چنگ ش درنیاورد ...
  • ما یک عمو داشتیم که تا بچه اش نمرد و با دست هاش توی قبرش نگذاشت ...
  • ما یک برادری داشتیم که تا دست گیر نشد و زندان نیفتاد ...
  • ما یک پسرخاله ای داشتیم که تا" اُوِردُز" نکرد و کارش به کما نکشید ...

و ... و... و... . همه ی امثالِ فامیلی های مرده شوی. من این فامیلی ها را نمی فهمم، و حتی من بابِ حسن نیت و حلال کردنِ میت هم که شده سر قبرشان نمی روم. چون آدم اگر خیلی هنرِ حلال کردن داشته باشد باید زنده را حلال کند که هم چنان جان دارد و می تواند نمک روی زخم آدم بپاشد، والّا مرده بخشی که ... بگذریم.    

سجاد پورخسروانی
۰۸ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ اضافه

[دسته بندی: روزنگاره]




اساسِ کارِ رسانه ی فیلم بزن در رو است. این اشتباه است که در نقدِ فیلم بگردی دنبالِ گزاره های منطقی مأب ش در مثلاً دیالوگ ها. این یعنی کشک. فیلم حرف ش را به تأثیر می زند نه به منطقِ کلامی. علت و معلول در فیلم تجربی است و عینی، نه هر که فیلسوف تر و حرف های گنده تر زن خوش اقبال تر. بیننده نگاه می کند به عاقبتِ فیلم و این که چه می شود آدم ها را، نه این که کی حرفِ درستی زد. اگر این جور بود که نصفِ فیلم های هالیودد که شهیدنمایی دارد و خودزنی می رفت جزوِ ناقدانِ جامعه ی غرب. ولی این جور نیست. طرف، به عنوانِ نماینده ی فلان ملیت یا عقیده برمی گردد و توی فیلم گروگان می گیرد تا صدای ش شنیده شود، (مُدلِ حاج کاظمِ خودمان)، حرف هایی می زند که حرف های ماست، حرف هایی از مصدرِ مظلوم است. اما همین آدم آخرِ کار چهار تا آدم می کشد و می شود چهره ی منفی. جوری که همین تویی که این حرف ها مالِ توست، لحظه های حساسِ فیلم، که مثلاً یک ایرانی با یک آمریکایی درگیر است، دعا می کنی برای طرفِ آمریکایی که قافیه را ببرد ... بعد هم تویِ دل ت می گویی: "البته که فیلم مغرضانه بود!". بگو اما دل ت نوایِ دیگری گرفته! 

سجاد پورخسروانی
۰۸ مرداد ۹۲ ، ۰۳:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه