تحلیلِ فرهنگِ استقلال :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تحلیلِ فرهنگِ استقلال» ثبت شده است


چند کلامی درباره­ی تحلیلِ استقلالِ فردی در خانه­واده ذیل  سبکِ زنده­گیِ ایرانی

 

نه عاشقِ جلوه­ی غرب­م و نه متحیّرِ شوکتِ آن. که نه جلال مال غرب است، نه جمال. ... اما غرب هم مِلکی است از املاک خدا، و پس آدمیانِ مسکن گزیده­اش هم در خود پنهان دارند آن چه را که خدا از فطرت در خلق­ش نهاده است. خب که چه؟ خب این که برای پرداختن به آن گنده­چینیِ بالا که آورده­ام، ناگزیرم از مدحِ برخی از عمل­کردهای سبک زنده­گیِ غربی. همان­ها که برخی «لاقَیدی»ش می­نامند، و من «قیدگشاییِ به جای»ش می­دانم. منتها پیش از این که بحث­م را ادا کنم، دو تا کلمه هستند که بایستی ازشان عبور کرد: فطرت و غریزه.

اگر فطرت را با غریزه خلط نکنم، باید بگویم که خیلی وقت­ها فرامینِ این دو درست عین هم در می­آیند. و از آن­جا که حدود مشخصی بر این دو مفروض نیست، در اکثر اوقات تعریف ایرانی از محل امر، بسته به پسندِ ایرانی می­افتد. یعنی اگر قرار است درباره­ی دل­بسته­گیِ یک دانه پسر به یک دانه دختر (یا در تقدم بالعکس)  خواست­گاهِ علاقه تعیین شود، بسته به این که خانه­واده­ی پسر -یا دختر- از یارو -یا خانه­واده­اش- خوش­شان بیاید یا نه، حوزه­ی این وادی تغییر می­کند. اگر    خوش­شان آمد: این دو دست هم را می­گیرند و دوست­داشتن­شان می­شود فطری؛ و اگر خوش­شان نیامد: این هوس است و غریزی(!) ... اما جدای از این اسم­ها، از هر حوزه­ای که باشد، - یعنی چه پسر از بر و رویِ طرف خوش­ش آمده باشد و پر و پاچه­اش، چه از منشِ او-  گر به طبع خانه­واده خوش باشد هر دو مستقیم­ند به ازدواج. و از آن طرف بعدُ العاقبتِ کار اگر به جدایی کشید و مهریه کُشی، می­گویند این ازدواجِ کذا به امرِ «غریزه و هوس»(به قرابتی که برای این دو کلمه به وجود آورده­اند توجه بفرمایید!) بوده است، و اگر زنده­گی شان دوام یافت و سال­های در کنارِ هم­شان به درازا  کشید می­گویند «از روی عشق»بوده است و«فطرت»(!)               

پس از این سنجه­های ناسنج که بگذریم، مشترک­یم بر سرِ این که تعریفِ غریزه و فطرت، جز در مقامِ سوبژه چندان مقدور نیست. مثلاً می­گویند غریزه به حسابِ نیازهای جسمانیِ پنهانِ آدمی می­رسد و فطرت به نیازهای پنهانِ روحانی. یا فطرت کارش تعالی دادنِ آدمی است و غریزه کارش دوام دادنِ آدمی مِن حیثِ حیات. یعنی یکی­اش آدم را در زنده­گیِ دنیایی زنده نگه می­دارد و آن دیگری آدمی را آدم. یا که حیاتِ را  اگر بر  روحانی و جسمانی قسم کنیم، سیخونکِ جسمانی­اش دستِ غریزه است و نیش­گونِ روحانی­اش دستِ فطرت. و از این اطناب­های خرفهم کنی، که با یک سؤالِ ساده از آن تهِ کلاس عقیم می­شوند:

·         مرزِ روح و جسم کجاست؟

و تو تازه می­رسی به این که اگر «مرزِ روح و جسم»ی توی کتاب­های درسی آدمیان بود، دیگر کارِ خلقت را به «الله»       وا­نمی­گذاشتند و هر فیزیک­دان و شیمی­دان و زیست­دانی، فرانکشتاینی در پسِ آزمایش­گاه به رفت و روب و  Answering Machin  گماشته بود و جمله دستیارها و منشی­ها و نظافت­چی­ها نسل­شان برچیده می­شد. چطور می­شود گفت که مثلاً کاری مثلِ "غذاخوردن" تنها غریزی است؟ ... با این حساب، «قربتةً الی الله»ی که مرد جوانِ شام خورده­ای پایِ سفره­ی دوباره­ی با مادرش سر می­دهد، از کجایِ غریزه می­آید؟ ... لابد پاسخ­ش را می­گذارید به نیت! بگذریم.

کار را بدین­جا کشاندم که چراییِ ترکیبِ جای­گزین­م را ضمانت کرده باشم: «نیازهای مشروعِ انسان». و کار را از این ترکیب پی می­گیرم:  

اول که این ترجیح، اختیار را هم،  بر دو مفهوم «فطرت» و «غریزه» اضافه می­آورد. دوم این که به گذرایی و تغییرِ   خواست­های آدمی در طی زمان اشاره دارد. و سوم این که شرع را ( و قانون را وصله­ی آن) در خود جای داده است.

«نیازهای مشروعِ انسان» و پیش­تر از آن «نیازهای انسان»، واقعی یا کاذب، حقیقی یا خرافه، تنها اصلِ تکوینِ تمدن اگر نباشد، مهم­ترینِ آن­هاست. بابایِ عریانی که ما ام­روزه به «انسانِ اولیه»ش یاد می­کنیم و هر روزه هم بر قدمت­ش افزوده  می­شود، یک زمانی برای فرارِ از شرِ تهدیدِ طبیعت خودش را ملزم به جمع زیستی کرد (یک نیاز). یک زمانی برای روزیِ خود را از او ستاندن، دست به کارِ ساختِ ابزار شد(یک نیاز). یک زمانی تویِ جمع، برای احساس آرامش و ثباتِ ریختِ زنده­گی­اش حصاری به نام خانه­واده گردِ خودش و چند تن خونیِ دیگر کشید(یک نیاز). یک زمانی برای فرار از تهدیدِ جمع، جامعه را در برآوردنِ قانون و شرع بنا نهاد(یک نیاز). یک زمانی برایِ جایِ خالیِ ذهن و قلب­ش به ماورای آن چه که سلطه داشت، روی آورد(یک نیاز). یک زمانی برایِ سامان دادنِ به سلطه­های درونِ خانواده (تو همان فرارش بخوان) حدودِ عرفیِ درون فامیلی تعریف کرد(یک نیاز). ... انسان با نیازهای­ش دور و برِ خودش را شکل داد. همه­ی تمدن همین ریختی روی کار آمده. همه­ی حدود و قوانین و شعائر،  و در یک کلمه «عرف» یا «فرهنگ» از نیازهای انسان برآمده است.(البته این منهایِ احتسابِ حقایقِ هدایتِ الهی است که من می­نه­دانم­ش.)

گاهی اما این برآمده­ها چنان با هاله­ای از تقدس پوشیده می­شوند و به شکلِ امور ثابت در می­آیند که دیگر حتی به همان «نیازهای مشروعِ انسان» هم فرصتِ خواهشی دیگر نمی­دهند. (چه رسد دیگر به «نیازهای انسان»). و «استقلالِ فردی جدای از خانواده» هم توی این مملکت یک فحشی است نظیرِ همان «نیازهایِ مشروع»؛ مورد سنگسار واقع شده. به مدلِ مرسومِ غربی­اش نگاه کنید: رسمِ «بلوغ» و «امکانِ کار کردن» و «فارغ شدن از نان­خواریِ خانواده»،  و پس استقلال. و از استقلال چه چیزی در می آید: «شخصیت». شخصیتی که مثلِ تمامی آدم­های دیگرِ رویِ کره­ی زمین برای او حقوقی و پس مسئولیت­هایی به وجود می­آورد. حق انتخاب و البته «حقِ اشتباه» مسلم ترینِ آن­هاست. یک پسرِ 22 ساله­ی آمریکایی، بعدِ تسویه حساب با «فادر و مادر»ِ محترم، جول و پلاس­ش را زیرِ سقفی  پهن می­کند که اندازه­ی جیب­ش هست و همت­ش (و اصلاً سلیقه­اش). و پس دخترکی که فردا روز قرار است بیاید زیرِ سقفِ مهرِ او، دختری خواهد بود که او را به حسابِ او   می­شناسد و می­خواهد، نه به حسابِ پولِ تهِ جیبِ ددیِ محترم یا مامِ محترمه. و با همین رسمِ به حساب ساده و «انسان اولیه»ای جلویِ انتظارات بیش از حدِّ قبل از ازدواج گرفته می­شود و اصلاً رسمِ اعیان پروری از بین می­رود. مدلی که کشورِ ما سال­هاست لنگِ نداشتن است. مدلی که با سخنانِ پیرمردانه­ی مصلحت­خواهانه توی این ممکلت توزیع می­شود: «جانِ مادرتان این خرج­های سنگینِ عروسی را روا مدارید. که هم بدجلوه­گی می­کند در چشمِ مردم، و هم بداقبالی می­کند به فرهنگ مردم!». قضیه خیلی راحت­تر از این حرف­هاست، اگر کسی نداشت، پس خرجِ اضافه و گزافه هم نمی­کند. تمام شد. ... این­ور اما بستِ  ناجورِ خانه­واده به کلمه­ی مضحکِ «آبروداری»، اول کمرِ پدرِ خانواده را می­شکند، بعد حلقه­ی مهرِ زوج را و در آخر بنایِ بدیمنی است اضافه بر فرهنگِ ازدواج. ... و «شبِ عروسی» و «تالارِ رقص» و «شامِ مهمانی» و افتضاحاتی که تنها درشده­اند برایِ دو سال زنده­گی احمقانه­ی دو تا مرغِ عشقِ تخمی. که بعدِ دو سال از گذشتِ زنده­گی­شان که      خوش­خوشانِ وام­های ابوی­شان ته کشید، تازه می­فهمند دچار چه غلطی شده­اند با عرضه­ی نه­داشته­ی پسر و شکمِ برآمده­ی دختر. 

توجیهِ خیلی­ها توی این مملکت نسبت به مسأله­ی استقلالِ فردی (یعنی همین رسمِ 18 ساله­گی: Shoot Out The Honey) از بین بردنِ مهرِ بین خانه­واده است، که بنده شخصاً فحش­های کاف­دارِ بچسبِ بسیاری برای این برهان دارم. کافی است یک نگاهِ اجمالی - احتمالاً بعدِ سال­ها- به دور و برِ خانه­نام­تان بیندازید و عمقِ فاجعه را رصد کنید. کافی است تنها به رابطه­ی خوش­شکلِ پدرها و پسرهای زیرِ یک سقفِ این مملکت نگاهی بیندازید. رابطه­ای مملو از ترس، حسِ غلبه، گاهاً حسِ انزجار؛ حسِّ پدری که دم­دست­ترین توصیف­ش از پسرش «یک لا قبا» است و پسری که دقیق­ترین توصیف­ش از پدر «پیرمردِ دِمُدِه­ی غرغرو» است. و بزرگ­ترین اشتراک­شان، آن دو زار حقوقِ بازنشسته­گیِ تهِ جیبِ همان پیرمردِ دمده­ی غرغروست. توی غرب اما، پسر، اگر سبزی­فروش هم باشد دارای عزت است. و سر زدن­ش به خانه­واده منت. حالا به نظرتانِ بندِ مهرِ این­ورِ آب محکم­تر است در یک خانه­واده یا آن­ور؟ ...

یا دیگر معضلِ مبتلابهِ عمومِ جامعه­ی ما در خانواده­ها زمانی است که لزومِ یگانه­گیِ «اعتقاد» در یک خانواده پیش می­آید. ننه بابایی که از بدوِ تولد، «اشهد» توی گوشِ کودک­شان می خوانند و تا جوانی جان­می­کنند به مسلم­شدن و            مؤمن­شدن­ش، و نمی دانند که اسلام، دینِ موروثی آباء و اجدادیِ کسی نیست که بشود پشتِ سه جلدش نوشت و قباله­ی ایمان­ش را داد دستِ طرف که « یارو! انتَ مُسلِم». ما «حقیقت جوی»تر هستیم در مواجهه­ی با اندیشه­ها یا غربی جماعت؟ ... چند از ما جماعت در انجیل سردوانده است و خوفِ نصرانی شدن­ش می­برده­ایم؟(قریب به هیچ) حالا چه قدر مسلمانِ از پدر و مادر مسیحیِ غربی داریم؟(مطمئناً بیش­تر از این طرفِ معادله) ... کی و کجا ما را ملزم به داشتنِ دین پدران­مان کرده­اند در اسلام؟ ... مگر نه این که در اسلام، مرامِ هر کس خودیافته است و نه موروثی؟ مگر نه این که در اسلام ملامت شده­گان همه به دین پدران­شان بوده­اند؟ ... ما حتی تویِ توحید هم از غربِ عقب­یم. به قولِ یوسف­علیِ میرشکاک: «غرب، از وادیِ توحید یک گام مهجور مانده است و شرق، دو گام. غرب در گام تقوایِ الهی پیشه کردن، و شرقِ در این، و هم در تقوایِ دیگری دور ریختن»1. به قولِ میرشکاک، غربی ازخدا نمی­ترسد، پس از هیچ­کسِ دیگر هم نمی­ترسد. و شرقی از خدا نمی­ترسد، اما از زن­ش، پدرش، صاحب­خانه­اش، رئیس­ش مثل سگ می­ترسد. و حالا ایمان پیش­کش، وارثِ تخت و تاجِ پدری، در اثباتِ خلفِ بودن ش حتی باید به پرستنده­ی بی چون و چرایِ حزبِ احمقانه­ی پدر هم در آید.

و ... و ... و ... . که اگر جلال بود جای­ش «الخ» می­گذاشت با کلی فحش. اما مقصر کیست؟! ... نی­دانم. راست­ش به این جای کار دیگر فکر نکرده بودم. خودِ خانواده؟ جامعه؟ قانون؟ عرف؟ ... چشم بر «نیاز» بستن؟ همه­ی این­ها و مضاف بر این­ها. مسلماً تویِ جامعه­ای که برایِ 30 ساله­اش شغل مثلِ تخمِ طلا نایاب است، کسی به فکرِ استقلال فردی از 17 ساله­گی یا پیش­تر نخواهد افتاد. و مسلماًتر توی جامعه­ای که عَلَمَ­کِ احترام­ها «چشم» گفتن است، و «چون؟ چرا؟» گفتن به مثابه کفر، کسی فرهنگِ استقلال را برنخواهد تافت ... هر چند 32 سال باشد که شعار «استقلال» از فک­شان نیفتد، اما هنوز از هجی کردن­ش در مسائلِ فردی­شان واهمه  دارند. ... کاش یک بار هم  که شده برای ادایِ دِین به امامی که غیور می خواست مان، دست از این بنده بودن ها و در خفا شیرشدن ها  برمی داشتیم. ...

یادم هست جایی نوشته بود یا که نوشته بودم، غرورِ مرد، همه داشته­ی مرد است. و اگر کسی مرد را بی غرورش خواست، پس او را مرده خواسته است. حالا می­پرسم غرورِ جوان­های غیرمستقلِ این مملکت کجاست؟ روی زینِ موتور؟ وقتی عربده می­کشند؟ یا تویِ خانه وقتی به تیپِ پدرشان می­زنند؟!!! ... والسلام. والتأسف.

 

 6 آذر 91

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1)       از تلخ پروا نیست/ یوسف­علی میرشکاک/ گفت و گو/ مجله ی سوره/  دوره ی چهارم/ شماره ی سوم

 

 

 

سجاد پورخسروانی
۰۷ آذر ۹۱ ، ۰۱:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه