باید راست ش را گفت؟ :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۵ ب.ظ

باید راست ش را گفت؟

[دسته بندی: روزنگاره]




درست زمانی که داری تلاش می کنی که راست ش را بگویی، درست زمانی که فکر می کنی راست گویی یک فضیلت است، درست زمانی که انتظار داری نتیجه ی ثوابِ این راست گویی خودش را نشان دهد، پی می بری که آدم ها چه قدر از "راست"ها می ترسند و چه قدر دل بسته ی "دروغ"ها هستند.

هیچ کس تابِ شنیدنِ راست را ندارد. و نقضِ این- که گوشِ عالم را کر کرده- خود بزرگ ترین شاهد این مدعاست:

دروغ چرا؟ وقتی توی خانه ای هستی که اهل ش، اهلِ شنیدنِ "راست" نیستند، وقتی همه به دروغ بیش تر تمایل نشان می دهند، پس آیا نباید این نتیجه را گرفت که اهالیِ آن خانه دروغ را -گیرم که تلخ باشد-  بر راست ترجیح می دهند؟ این خانه شهر است، این خانه ملت است، این خانه بشر است ... . و تو هنوز می گویی که باید راست ش را گفت؟! ما به طرق مختلف طلبِ دروغ می کنیم و بعد می گوییم دروغ چرا؟ قیافه ی زهوار در رفته مان را می گیریم سمتِ جماعت و می پرسیم: "چه طور است؟"، بعد می گوییم دروغ چرا؟ اخلاقِ گندِ دیگران را تحمل می کنیم و می گذاریم در همین غفلت مدام باشند و بعد می گوییم، دروغ چرا؟ با یارو سرِ جنگ داریم، آن وقت هر گاه که هم دیگر را می بینیم دو ساعت سلام احوال پرسی می کنیم و دولا راست می شویم و اخلاقِ منافقانه را رواج می دهیم و بعد می گوییم دروغ چرا؟ ... دروغ طبیعت آدمی است. دروغ، بزرگ ترین گریزگاه آدم از حقیقتِ دنیایی است که در آن زنده گی می کند. ... آن وقت، تو هنوز که هنوز است می گویی باید راست ش را گفت؟!

سریالِ How I met your mother، یک شخصیتِ ناجوری دارد به نام بارنی؛ هر دفعه که این بابا می خواهد دختری را تور کند، شروع می کند خالی بندی در مورد این که کیست و چه کاره است و چند ساله ... یک بار، همین اتفاق برایِ خودش می افتد، گیرِ پیردخترِ سی و پنج ساله ای می افتد که ادعا می کند بیست و چهار ساله است. این بابا هم قبول می کند و می روند سراغِ زفافِ آمریکایی. کارشان که تمام می شود، دوستِ بارنی برمی گردد و به ش می گوید که "می دونی دختره چند سال ش بود؟" بارنی می گوید " بیست و چهار سال"، طرف دست ش را می گذارد روی شانه ی بارنی و با خنده می گوید: "نه خیر داداش، یارو سی و پنج سال ش بود". بارنی، مات ش می زند، گردن ش قرمز می شود و اجزایِ صورت ش را با حالت خشم جمع می کند، تویِ بیننده با خودت می گویی که الآن همه ی جد و آباء دختر را به فحش می گیرد، اما بارنی بلند می شود، یقه ی رفیق ش را می قاپد، یک مشتِ گره کرده اش را روی صورت ش می گیرد و می گوید: " چرا راست ش را گفتی مردیکه؟!"  



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

باید راست ش را گفت؟

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۵ ب.ظ

[دسته بندی: روزنگاره]




درست زمانی که داری تلاش می کنی که راست ش را بگویی، درست زمانی که فکر می کنی راست گویی یک فضیلت است، درست زمانی که انتظار داری نتیجه ی ثوابِ این راست گویی خودش را نشان دهد، پی می بری که آدم ها چه قدر از "راست"ها می ترسند و چه قدر دل بسته ی "دروغ"ها هستند.

  • من برای تو چه ارزشی دارم؟
  • اگر راست ش را بخواهی، هیچ!
  • نظرت درباره ی کارم چیست؟
  • راست ش را بخواهی، به نظرم مزخرف است!
  • تو درباره ی من چه فکر می کنی؟
  • راست ش را بخواهی، فکر می کنم "احمقی"!

هیچ کس تابِ شنیدنِ راست را ندارد. و نقضِ این- که گوشِ عالم را کر کرده- خود بزرگ ترین شاهد این مدعاست:

  • دروغ بد است ...
  • دروغ گو دشمنِ خداست ...
  • دروغ گویی اعتماد آدم ها را نسبت به هم از بین می برد ...
  • دروغ چرا؟

دروغ چرا؟ وقتی توی خانه ای هستی که اهل ش، اهلِ شنیدنِ "راست" نیستند، وقتی همه به دروغ بیش تر تمایل نشان می دهند، پس آیا نباید این نتیجه را گرفت که اهالیِ آن خانه دروغ را -گیرم که تلخ باشد-  بر راست ترجیح می دهند؟ این خانه شهر است، این خانه ملت است، این خانه بشر است ... . و تو هنوز می گویی که باید راست ش را گفت؟! ما به طرق مختلف طلبِ دروغ می کنیم و بعد می گوییم دروغ چرا؟ قیافه ی زهوار در رفته مان را می گیریم سمتِ جماعت و می پرسیم: "چه طور است؟"، بعد می گوییم دروغ چرا؟ اخلاقِ گندِ دیگران را تحمل می کنیم و می گذاریم در همین غفلت مدام باشند و بعد می گوییم، دروغ چرا؟ با یارو سرِ جنگ داریم، آن وقت هر گاه که هم دیگر را می بینیم دو ساعت سلام احوال پرسی می کنیم و دولا راست می شویم و اخلاقِ منافقانه را رواج می دهیم و بعد می گوییم دروغ چرا؟ ... دروغ طبیعت آدمی است. دروغ، بزرگ ترین گریزگاه آدم از حقیقتِ دنیایی است که در آن زنده گی می کند. ... آن وقت، تو هنوز که هنوز است می گویی باید راست ش را گفت؟!

سریالِ How I met your mother، یک شخصیتِ ناجوری دارد به نام بارنی؛ هر دفعه که این بابا می خواهد دختری را تور کند، شروع می کند خالی بندی در مورد این که کیست و چه کاره است و چند ساله ... یک بار، همین اتفاق برایِ خودش می افتد، گیرِ پیردخترِ سی و پنج ساله ای می افتد که ادعا می کند بیست و چهار ساله است. این بابا هم قبول می کند و می روند سراغِ زفافِ آمریکایی. کارشان که تمام می شود، دوستِ بارنی برمی گردد و به ش می گوید که "می دونی دختره چند سال ش بود؟" بارنی می گوید " بیست و چهار سال"، طرف دست ش را می گذارد روی شانه ی بارنی و با خنده می گوید: "نه خیر داداش، یارو سی و پنج سال ش بود". بارنی، مات ش می زند، گردن ش قرمز می شود و اجزایِ صورت ش را با حالت خشم جمع می کند، تویِ بیننده با خودت می گویی که الآن همه ی جد و آباء دختر را به فحش می گیرد، اما بارنی بلند می شود، یقه ی رفیق ش را می قاپد، یک مشتِ گره کرده اش را روی صورت ش می گیرد و می گوید: " چرا راست ش را گفتی مردیکه؟!"  

۹۳/۰۵/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

باید راست ش را گفت؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی