دیوانه های اکثریت :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۵۱ ب.ظ

دیوانه های اکثریت

[روزنگاره]





خیلی مَردند. دیوانه های اقلیتی که وقتی ول شان کنی با سر می کوبند توی دیوار. انگار که یک چیزی از درون آرامش شان را بر هم ریخته. انگار یک چیزی یک جایِ آن تنِ زار است که می خواهد خودش را از سر خالی کند. می خواهد بریزد بیرون و هی کند به دویدن. ... "چه کار می شود کرد وقتی هیچ کاری نشود کرد؟ وقتی چهارستونِ بودن ت میخ باشد به تن و تو نتوانی از آن فراتر روی؟" ... به نظرم این جوابی است که این دیوانه ها به سؤال می دهند: "به درک! جربزه دارم، سرم را می کوبم به دیوار". ... کاش، ما دیوانه های اکثریت هم کمی از این جربزه داشتیم. که وقتی تنگ، بودمان را حسِ خفه گی گرفته، یا حسِ مبهمِ حبس، یک جوری، از ساده ترین راهِ ممکن هم که شده، بزنیم زیرِ همه چیز. بزنیم و بگریزیم. زمانی که سخت طناب پیچ شده ایم یا سر و ته مان کرده اند توی یک بشکه ی تاریک که بوی کثافت می دهد. وقتی که آن حس تا مغزِ استخوان مان ریشه می دواند و لمس می کنیم آن بودِ جنبده را که از درون می خواهد پوست مان را بکند و به بیرون راهی شود. آن حسِ شکاف، آن حسِ شکست، آن حسِ ترک که صدای ش را سینه مان می شنود. ... ما دیوانه های اکثریت اما، عادت مان این است که دل خوش کنیم به وعده های تنه ای که وظیفه ی آرام کردن مان را دارد. و گاهی آن قدر این کارش را -با درد- خوب انجام می دهد که اصلاً اصلِ درد یادمان می رود. "غلط می کنم"ی می کشیم زیرِ هر چه فکرِ فرار است و خو می کنیم به چیزی که هستیم.

... راست ش را بگویم: من و تو از این حسِّ حبس می ترسیم. من و تو از مهلتِ فرار می ترسیم. من و تو از فرصتِ دیوانه گی می ترسیم. ... من، تو؛ برای همین هم هست که اکثریت شده ایم. همین.    



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

دیوانه های اکثریت

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۵۱ ب.ظ

[روزنگاره]





  • دیوانه فردی است که به یک واقعیت، غیر از واقعیتِ  اکثریت قائل است. با این حساب آیا نمی شود گفت که اکثریت، "دیوانه های اکثریت"ند؟

خیلی مَردند. دیوانه های اقلیتی که وقتی ول شان کنی با سر می کوبند توی دیوار. انگار که یک چیزی از درون آرامش شان را بر هم ریخته. انگار یک چیزی یک جایِ آن تنِ زار است که می خواهد خودش را از سر خالی کند. می خواهد بریزد بیرون و هی کند به دویدن. ... "چه کار می شود کرد وقتی هیچ کاری نشود کرد؟ وقتی چهارستونِ بودن ت میخ باشد به تن و تو نتوانی از آن فراتر روی؟" ... به نظرم این جوابی است که این دیوانه ها به سؤال می دهند: "به درک! جربزه دارم، سرم را می کوبم به دیوار". ... کاش، ما دیوانه های اکثریت هم کمی از این جربزه داشتیم. که وقتی تنگ، بودمان را حسِ خفه گی گرفته، یا حسِ مبهمِ حبس، یک جوری، از ساده ترین راهِ ممکن هم که شده، بزنیم زیرِ همه چیز. بزنیم و بگریزیم. زمانی که سخت طناب پیچ شده ایم یا سر و ته مان کرده اند توی یک بشکه ی تاریک که بوی کثافت می دهد. وقتی که آن حس تا مغزِ استخوان مان ریشه می دواند و لمس می کنیم آن بودِ جنبده را که از درون می خواهد پوست مان را بکند و به بیرون راهی شود. آن حسِ شکاف، آن حسِ شکست، آن حسِ ترک که صدای ش را سینه مان می شنود. ... ما دیوانه های اکثریت اما، عادت مان این است که دل خوش کنیم به وعده های تنه ای که وظیفه ی آرام کردن مان را دارد. و گاهی آن قدر این کارش را -با درد- خوب انجام می دهد که اصلاً اصلِ درد یادمان می رود. "غلط می کنم"ی می کشیم زیرِ هر چه فکرِ فرار است و خو می کنیم به چیزی که هستیم.

... راست ش را بگویم: من و تو از این حسِّ حبس می ترسیم. من و تو از مهلتِ فرار می ترسیم. من و تو از فرصتِ دیوانه گی می ترسیم. ... من، تو؛ برای همین هم هست که اکثریت شده ایم. همین.    

۹۲/۱۲/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

دیوانه های اکثریت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی