بی خُلقِ مردانه :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۰۵ ق.ظ

بی خُلقِ مردانه

برای ادای باتجربه ها را درآوردن کافی است که یک سابقه ی بدبیاری برای خودت جور کنی. از هر چیز و هر  ناچیز غر بزنی و همه اش را یا بندازی گردن حکومت و دولت و مدیر جماعت، یا که از ناسازی روزگار بنالی. بعد از همه ی این ها هم به صورت نمادین دست بر آسمان بگشایی و بگویی: "خدایا! راضی ام به رضایت!!"

یادش به خیر مردی را که تاریخ گواهی می دهد این  که یکی از جرم های ش در 25 سال خانه نشین شدن، این بود که رویی گشاده داشت و طبعی شوخ. و در مصائب جانبِ صبر را می گرفت و راضی بود به رضای خدای ش.

 این روزها وقتی که معاش م تنگ می آید، وقتی که با بدنشین هم نشین می شوم، وقتی که فکر می کنم این تنِ چوب ناخورده را این همه مصیبت بسیار است، و وقتی که احساس می کنم که فلک با من مسأله پیدا کرده است ... مثل همه ی آدم های دیگر-البته اگر کافر نباشم و همه را هم کیشِ خود ندانم- خلق م تنگ می شود و به خودم حق می دهم که اخم در هم کشم و با نزدیکی درشتی کنم ... اما ...؛

 گاهی که بر من خرده می گیرند که چرا این همه بی خیالی نسبت به درشتی های دیگران؟ و یا مثلاً چرا این همه می خندی؟ یا مثلاً چرا هیچ چیز را جدی نمی گیری؟ مثل همه می خواهم جدی ات م را با داد زدن سر کسی عیان کنم؛ یا جسارتی را که به شأن نداشته ام می شود، با جسارت به شأنی که شریف است جبران ... اما ...؛

گاهی که شعف ناک می شوم از خبری و می خواهم جلوی ش را بگیرم و حفظِ پریستیژ کنم که مثلاً بگویند: "بله! فلانی بس که سنگین است هیچ وقت نمی خندد!"...؛

 گاهی که کسی از روی نابلدی یا نادانی کاری را می کند که ناکار است؛ می روم که بزنم توی دهن ش یا خیلی ملاطفت انه خشتک ش را بکشم روی سرش، یا حداقل توی جمع سکه ی یک پول ش کنم ... اما ...؛

... اما ... اما ...اما ...اما ... اما ... اما ... ، تازه یادم می آید که خلق مردانه را به 25 سال حکومت، که تازه بر حق هم بود نه داد و تازه یادم می آید سخن مردی را در عالم که می گفت: "مؤمن غم ش را در دل نگه می دارد  و خوش حالی اش را در چهره نمایان می کند."

... اما باز همان ها که گفتم می کنم. قرآن را باز می کنم:

آری! کسانی که آیات ما را دروغ انگاشتند و از روی تکبر از پذیرفتن آن ها خودداری کردند، درهای آسمان به روی آن ها گشوده نمی شود و به بهشت در نمی آیند تا این که شتر به سوراخ سوزن فرو شود، و ما گنه کاران را این گونه سزا می دهیم.

 



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

بی خُلقِ مردانه

جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۰۵ ق.ظ

برای ادای باتجربه ها را درآوردن کافی است که یک سابقه ی بدبیاری برای خودت جور کنی. از هر چیز و هر  ناچیز غر بزنی و همه اش را یا بندازی گردن حکومت و دولت و مدیر جماعت، یا که از ناسازی روزگار بنالی. بعد از همه ی این ها هم به صورت نمادین دست بر آسمان بگشایی و بگویی: "خدایا! راضی ام به رضایت!!"

  • چرا باید کودکان مان را از این سن و سال با معنیِ نفاق آشنا کنیم؟ چرا باید سبک زنده گی ای از مسلمانی مان نشان شان دهیم که از هر چه مسلمان و مسلمانی است بی زار شوند؟ یا نه عاقبت الامر بشوند یک مسلمانِ التقاطی ای مثلِ خودمان که برای جلب توجهِ این و آن، و نمایش بزرگیِ کودن انه شان بایستی شهید نمایی کنند؟ هان؟ چرا؟

یادش به خیر مردی را که تاریخ گواهی می دهد این  که یکی از جرم های ش در 25 سال خانه نشین شدن، این بود که رویی گشاده داشت و طبعی شوخ. و در مصائب جانبِ صبر را می گرفت و راضی بود به رضای خدای ش.

 این روزها وقتی که معاش م تنگ می آید، وقتی که با بدنشین هم نشین می شوم، وقتی که فکر می کنم این تنِ چوب ناخورده را این همه مصیبت بسیار است، و وقتی که احساس می کنم که فلک با من مسأله پیدا کرده است ... مثل همه ی آدم های دیگر-البته اگر کافر نباشم و همه را هم کیشِ خود ندانم- خلق م تنگ می شود و به خودم حق می دهم که اخم در هم کشم و با نزدیکی درشتی کنم ... اما ...؛

 گاهی که بر من خرده می گیرند که چرا این همه بی خیالی نسبت به درشتی های دیگران؟ و یا مثلاً چرا این همه می خندی؟ یا مثلاً چرا هیچ چیز را جدی نمی گیری؟ مثل همه می خواهم جدی ات م را با داد زدن سر کسی عیان کنم؛ یا جسارتی را که به شأن نداشته ام می شود، با جسارت به شأنی که شریف است جبران ... اما ...؛

گاهی که شعف ناک می شوم از خبری و می خواهم جلوی ش را بگیرم و حفظِ پریستیژ کنم که مثلاً بگویند: "بله! فلانی بس که سنگین است هیچ وقت نمی خندد!"...؛

 گاهی که کسی از روی نابلدی یا نادانی کاری را می کند که ناکار است؛ می روم که بزنم توی دهن ش یا خیلی ملاطفت انه خشتک ش را بکشم روی سرش، یا حداقل توی جمع سکه ی یک پول ش کنم ... اما ...؛

... اما ... اما ...اما ...اما ... اما ... اما ... ، تازه یادم می آید که خلق مردانه را به 25 سال حکومت، که تازه بر حق هم بود نه داد و تازه یادم می آید سخن مردی را در عالم که می گفت: "مؤمن غم ش را در دل نگه می دارد  و خوش حالی اش را در چهره نمایان می کند."

... اما باز همان ها که گفتم می کنم. قرآن را باز می کنم:

  • "اِنَّ الذین کذبوا بایاتنا و استکبروا عنها لا تفلح لهم ابواب السماء و لایدخلون الجنة حتی یلج الجمل فی سم الخیاط و کذلک نجری المجرمین" قرآن کریم، الاعراف ،آیه 40، جزء 8

آری! کسانی که آیات ما را دروغ انگاشتند و از روی تکبر از پذیرفتن آن ها خودداری کردند، درهای آسمان به روی آن ها گشوده نمی شود و به بهشت در نمی آیند تا این که شتر به سوراخ سوزن فرو شود، و ما گنه کاران را این گونه سزا می دهیم.

 

۹۱/۰۶/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

نفاقِ

خلقِ مردانه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی