عهد شکنِ مجاور
سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۵۶ ب.ظ
این هم از آن رسوم من در آوردی نامرسوم بود. عهد کرده بودم که چهل روز نروم حرم ش تا ترکِ بدخلقی نکرده ام. اما پای بند همین خودساخته ی خودخواسته هم نه ماندم. و هنوز همینی هستم که هستم. ... سر یک هفته عهد شکن شدم و نالایق پای در حرم ش گذاشتم. و بزرگ، نالایق را که بخواهد دست به سر کند، جوری دست به سر می کند و می راند که حتی دست به سر شده فرصت فهمیدن ش را هم نکند.
بگذریم از کجیِ روزگار و آدم هایی که از همه ی کرامات انسانی جز جیب پر پول و بابای خرپول چیزی گیرشان نیامده و خب چه ناله؟ که "خدایا! آن ها را که عقل دادی و ایضاً شعور، چه ندادی؟ و آن ها را که این ها نه، خب شاید حق شان باشد که از این فقر کمی اسکناس مچاله شده جای ش داشته باشند". بالأخره هر کسی را صبح دولتی است و چند صباحی هم پاینده گی، و خب مگر هر کس را چند روز سواره گی می شود؟ به قدِ عمرش؟ باشد. حرفی نیست. از همه ی این ها می گذرم.
به خیال م این که تنها اتاق م را از من می گیرند، اما درد آن که مجاوری شاه چراغ را به بی لیاقتی ام از من می گیرند؛ دیگر این که باقی اش چه شد بهانه است ... دردا.