رسمِ باران :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۴۷ ب.ظ

رسمِ باران

همه ی غم های عالم هم که تویِ دل ت جمع شده باشد -و البته که تویِ دلِ کم ظرفیتِ تو جمع می نشود-، باز هم نمی توانی جلویِ شعفی که باران با خودش می آرد را بگیری. باران می آید، بعدِ یک روزِ ابریِ طولانی، که تنگِ تنگِ تنگ کرده است آسمان ش را، و تویِ دل تنگ را از تنگ دلی در می آورد. خیلی شاعرانه شد؟ نه؟! ... کجای ش را دیده اید؟ ...  این جا شیراز است، و اولین بارانِ پاییزی دارد رویِ خودش را نشان می دهد، هم راه با برگ های فرو افتاده ای که رفت گران از کی تا به حال جمع شان کرده اند گوشه های باغ چه های پیاده رو، و باد، بی خیالِ این نظمِ شهری، همه شان را مثلِ نقل ریزانِ یک عروسی بر سر و رویِ عابران می ریزد. درست مثلِ این مانگاهایِ درام که گوشه ی آرامِ داستان را برگ پوشانی می کنند ... و البته زیباتر از آن. باران می بارد. انگار خدا می داند که با کدام نعمت ش به همه ی آن غم ها بگوید: "زکّی!". ... عجب کاربلدی است خدا، حتی اگر این باران ببارد به رسمِ ویرانی. حتی اگر ببارد و پایه های سستِ این دیوارهایِ لجوج را مهیایِ ویرانی  کند، و بعد مثل همین چند هفته ی گذشته، زلزله ای کارِ تمامیِ مردمِ شهر را بسازد. و ... . با این حال باز معتقدم که خدا کار بلد است و باران، نعمت.

اصلاً این روشِ باران است. تند می آید و توفنده و رعد آسا. به هیأتِ دشمنی می آید و دوستی می کند. جنگ هم مثلِ باران است. مثلِ باران رویِ سرِ مردم خراب می شود و مثل باران به نموِ چیزی کمک می کند. جنگ به نموِ "غیرت" کمک می کند.( همینی که ندارم ش و کلی وقت است که خیال دارم پشتِ انگشترم بنویسم "یا غیور"، شاید افاقه کند). ... جنگ هم مثلِ باران است؛ سخت و سهم گین و سبز. و سبز هم که همیشه وام دارِ سرخ.        



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

رسمِ باران

شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۴۷ ب.ظ

همه ی غم های عالم هم که تویِ دل ت جمع شده باشد -و البته که تویِ دلِ کم ظرفیتِ تو جمع می نشود-، باز هم نمی توانی جلویِ شعفی که باران با خودش می آرد را بگیری. باران می آید، بعدِ یک روزِ ابریِ طولانی، که تنگِ تنگِ تنگ کرده است آسمان ش را، و تویِ دل تنگ را از تنگ دلی در می آورد. خیلی شاعرانه شد؟ نه؟! ... کجای ش را دیده اید؟ ...  این جا شیراز است، و اولین بارانِ پاییزی دارد رویِ خودش را نشان می دهد، هم راه با برگ های فرو افتاده ای که رفت گران از کی تا به حال جمع شان کرده اند گوشه های باغ چه های پیاده رو، و باد، بی خیالِ این نظمِ شهری، همه شان را مثلِ نقل ریزانِ یک عروسی بر سر و رویِ عابران می ریزد. درست مثلِ این مانگاهایِ درام که گوشه ی آرامِ داستان را برگ پوشانی می کنند ... و البته زیباتر از آن. باران می بارد. انگار خدا می داند که با کدام نعمت ش به همه ی آن غم ها بگوید: "زکّی!". ... عجب کاربلدی است خدا، حتی اگر این باران ببارد به رسمِ ویرانی. حتی اگر ببارد و پایه های سستِ این دیوارهایِ لجوج را مهیایِ ویرانی  کند، و بعد مثل همین چند هفته ی گذشته، زلزله ای کارِ تمامیِ مردمِ شهر را بسازد. و ... . با این حال باز معتقدم که خدا کار بلد است و باران، نعمت.

اصلاً این روشِ باران است. تند می آید و توفنده و رعد آسا. به هیأتِ دشمنی می آید و دوستی می کند. جنگ هم مثلِ باران است. مثلِ باران رویِ سرِ مردم خراب می شود و مثل باران به نموِ چیزی کمک می کند. جنگ به نموِ "غیرت" کمک می کند.( همینی که ندارم ش و کلی وقت است که خیال دارم پشتِ انگشترم بنویسم "یا غیور"، شاید افاقه کند). ... جنگ هم مثلِ باران است؛ سخت و سهم گین و سبز. و سبز هم که همیشه وام دارِ سرخ.        

۹۱/۰۷/۲۹ موافقین ۲ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

رسمِ جنگ

رسمِ باران

نظرات  (۲)

باران که می بارد تو می آیی...
روایت عجیبی بود./

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی