خَلق خدا :: .: از همین خاک :.

.: از همین خاک :.

k h a k . b l o g . i r
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۱ ب.ظ

خَلق خدا

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




Lucy(2014) یک ایده است: ایده ی خلقِ خدا. بیانِ این نگرش است که "خدا"، بالفعل وجود ندارد و چیزی که انسان "خدا"ی ش می پندارد، فرضِ ایده آلِ انسانی است؛ یعنی یک موجود با تصوفِ همه ی صفت ها. کسی که همه چیز می داند، همه کار می تواند بکند و همین دو، از محدوده ی مکان و زمان خارج ش کرده. یک تعریفِ کامل و جامع از چیزی که ما به نام "خدا" از آن نام می بریم. شخصیت لوسی در این فیلم همان "خدا"ست؛ بنا بر تعریفی، و با طیِ فرآیندی خدا می شود که چندان بی شباهت به داستانِ سی مرغ عطار نیست. و با همان دله دزدی ها و گران فروشی ها که مرحوم کرده. تعریفی از خدا می دهد که به اندازه ی تعریف ش از "انسان"، جای شک دارد. چون هم "خدا" و هم "انسان" انگار، بی غایت ند. غایتی ندارند. غایتِ راستی ندارند. دقیقه نودی یک غایتی هم همین طور با سریشم چسبانده اند و در رفته اند. یک چیزی است که یک جایی "مورگان فری من" به زور می خواهد به یقه ی "لوسی" بچسباند-که نمی چسبد، لااقل به منِ مخاطب-. انسان به تعریفِ فیلم، بخشی است از سلسله ای که از دلِ جنگل های زیرآبی و نطفه های خلقت و پیش از آن شروع شده است و دست در دستِ تکامل به اولین نخستی ها و انسانِ ده درصد رسیده(انسانی با تواناییِ کنترل ده درصدیِ مغزش). و بعدش هم قرار است همین جور برود تا موجودی که تمامیتِ خود و دنیای ش را بتواند کاملاً درک و کنترل کند: انسان صددرصد، یا همان "خدا". این انسان برایِ خودش غایتی ندارد. نه در آفرین ش ش هدفی مربوط به خود داشته و نه در نهایت ش. "خدا" هم همین جور است. خدا هم در نهایتِ این سلسله زاده می شود که هوشِ برترِ خلقتِ مِن بعدش باشد. همه ی این بود و نبود، وصله به تفسیرِ تکثیر. که "بود"ها هستند که "بیش"تر باشند. که خب این حرفِ چرتی است به نظرم. این اندیشه ی سکولارِ مثلاً روشن فکرانه، در نهایت ش هیچ فرقی با خشکه تفسیرهای خلقتِ دینی ندارد که می گوید انسان آفریده شد که خدا تظاهر کند. می خواهم نکند. به درکِ اسفل السافلین(که نمی دانم چه کوفتی است). این دو، هیچ گریزگاهی از پوچیِ دنیا به دست نمی دهند. آدم، به هر دلیلی، غیر از دلایلِ قائم به خودش که باشد، یعنی که وسیله است. و هدف هر چه هم که کت کلفت و آب دار باشد(!) باز هم چیزی از پوچیِ این وسیله  کم نمی کند(که حتی اگر قائم به خود هم باشد، باز هم چین گره ای از ماجرا باز نشده و "؟"های بعدش هنوز باقی است). یارو برگشته توی فیلم ش گفته که:

حضرتِ آقا برگشته گفته که "به نظرم هیچ هدفی والاتر از تکثیر و تکامل انواع نیست. این که یه گاری تبدیل بشه به فوردِ موستانگ و اون اسبی که این گاری رو می کشه تبدیل بشه به موتورِ 2300 سی سی توربوی چهار سیلندر و بعد این بیاد توی تولید انبوه و هِی در بیاد و بره توی بازار. یا چهار تا آدمِ لخت برن تو یه جزیره و این چهارتا بعدِ دوهزار سال تبدیل بشن به هفت میلیارد آدمِ کراواتیِ مرتب که ویروسِ آبولام تکون شون نمی ده." این نظرِ حضرتِ آقاست؛ و نظرِ من این که بعضی ها به تر است در سطحِ جهانی درِ گاله را ببندند. یا این که لااقل یک همتِ جهانی به این کار بسته شود. به جایِ همه ی این سازمان های بین المللیِ بی بخار، بد نیست یک گروه فقط برای گِل گرفتنِ خزعبلاتِ زیرِ استاندارد پی ریخته شود که ... بگذریم. 

مثالِ دیگر این ایده، فیلم Transcendence(2014) است. که این فیلم هم باز داستانِ مشابه ای از دست یابیِ یک هوش به ظرفیتِ صد درصد روایت می کند. توی Lucy هم که ماجرا همین بود. یک دختری است که بنا بر اتفاقی به صددرصدِ تواناییِ مغزش دست پیدا می کند. می تواند تمامِ سلول های بدن ش را کنترل کند. می تواند هر هورمونی که بدن ش نیاز داشت را به وسیله ی خود ارگان ترشح کند. می تواند به بدنِ دیگران احاطه داشته باشد. به ماده. به اطلاعات و امواج و در نهایت به زمان و مکان. هم "جانی دپ" در Transcendence و هم "اسکارلت جانسون" در Lucy انسان هایی هستند که به خدایی می رسند؛ به غایتی که در این تفکر برای انسان تعریف می شود. و هر دویِ این غایت ها، غایت هایی که یا با به مقصد رسیدن شان، انکار می شوند و تمام می شوند-چون رشدشان متوقف شده-، و یا این که به غایتی بی نهایت توسل می جویند. و هر دوی این تلاش ها، لاپوشیِ مسئله ای است که ما آن را به عنوانِ "حقیقتِ پوچ" می شناسیم. این دو فیلم، خلسه ای است در تلاشِ فراموشیِ این "حقیقت پوچ". و من کاری ندارم که این تلاش ها چه قدر مثمر بوده اند یا نه؛ نکته این است که عیارشان چیزی بیش تر از یک مخدر نیست. همین.        



نوشته شده توسط سجاد پورخسروانی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

خَلق خدا

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۵۱ ب.ظ

[دسته بندی: درباره ی تولیدات فرهنگی]




Lucy(2014) یک ایده است: ایده ی خلقِ خدا. بیانِ این نگرش است که "خدا"، بالفعل وجود ندارد و چیزی که انسان "خدا"ی ش می پندارد، فرضِ ایده آلِ انسانی است؛ یعنی یک موجود با تصوفِ همه ی صفت ها. کسی که همه چیز می داند، همه کار می تواند بکند و همین دو، از محدوده ی مکان و زمان خارج ش کرده. یک تعریفِ کامل و جامع از چیزی که ما به نام "خدا" از آن نام می بریم. شخصیت لوسی در این فیلم همان "خدا"ست؛ بنا بر تعریفی، و با طیِ فرآیندی خدا می شود که چندان بی شباهت به داستانِ سی مرغ عطار نیست. و با همان دله دزدی ها و گران فروشی ها که مرحوم کرده. تعریفی از خدا می دهد که به اندازه ی تعریف ش از "انسان"، جای شک دارد. چون هم "خدا" و هم "انسان" انگار، بی غایت ند. غایتی ندارند. غایتِ راستی ندارند. دقیقه نودی یک غایتی هم همین طور با سریشم چسبانده اند و در رفته اند. یک چیزی است که یک جایی "مورگان فری من" به زور می خواهد به یقه ی "لوسی" بچسباند-که نمی چسبد، لااقل به منِ مخاطب-. انسان به تعریفِ فیلم، بخشی است از سلسله ای که از دلِ جنگل های زیرآبی و نطفه های خلقت و پیش از آن شروع شده است و دست در دستِ تکامل به اولین نخستی ها و انسانِ ده درصد رسیده(انسانی با تواناییِ کنترل ده درصدیِ مغزش). و بعدش هم قرار است همین جور برود تا موجودی که تمامیتِ خود و دنیای ش را بتواند کاملاً درک و کنترل کند: انسان صددرصد، یا همان "خدا". این انسان برایِ خودش غایتی ندارد. نه در آفرین ش ش هدفی مربوط به خود داشته و نه در نهایت ش. "خدا" هم همین جور است. خدا هم در نهایتِ این سلسله زاده می شود که هوشِ برترِ خلقتِ مِن بعدش باشد. همه ی این بود و نبود، وصله به تفسیرِ تکثیر. که "بود"ها هستند که "بیش"تر باشند. که خب این حرفِ چرتی است به نظرم. این اندیشه ی سکولارِ مثلاً روشن فکرانه، در نهایت ش هیچ فرقی با خشکه تفسیرهای خلقتِ دینی ندارد که می گوید انسان آفریده شد که خدا تظاهر کند. می خواهم نکند. به درکِ اسفل السافلین(که نمی دانم چه کوفتی است). این دو، هیچ گریزگاهی از پوچیِ دنیا به دست نمی دهند. آدم، به هر دلیلی، غیر از دلایلِ قائم به خودش که باشد، یعنی که وسیله است. و هدف هر چه هم که کت کلفت و آب دار باشد(!) باز هم چیزی از پوچیِ این وسیله  کم نمی کند(که حتی اگر قائم به خود هم باشد، باز هم چین گره ای از ماجرا باز نشده و "؟"های بعدش هنوز باقی است). یارو برگشته توی فیلم ش گفته که:

  • می دونی ... اگه درباره ی ذاتِ زنده گی فکر کنی ... منظورم اینه که از همون ابتدا ... وقتی اولین سلول پیش رفت کرد، به دو سلول تقسیم شد. تمامِ هدفِ زنده گی منتقل کردنِ آموخته هاست. هیچ هدفی والاتر از این نیست.

حضرتِ آقا برگشته گفته که "به نظرم هیچ هدفی والاتر از تکثیر و تکامل انواع نیست. این که یه گاری تبدیل بشه به فوردِ موستانگ و اون اسبی که این گاری رو می کشه تبدیل بشه به موتورِ 2300 سی سی توربوی چهار سیلندر و بعد این بیاد توی تولید انبوه و هِی در بیاد و بره توی بازار. یا چهار تا آدمِ لخت برن تو یه جزیره و این چهارتا بعدِ دوهزار سال تبدیل بشن به هفت میلیارد آدمِ کراواتیِ مرتب که ویروسِ آبولام تکون شون نمی ده." این نظرِ حضرتِ آقاست؛ و نظرِ من این که بعضی ها به تر است در سطحِ جهانی درِ گاله را ببندند. یا این که لااقل یک همتِ جهانی به این کار بسته شود. به جایِ همه ی این سازمان های بین المللیِ بی بخار، بد نیست یک گروه فقط برای گِل گرفتنِ خزعبلاتِ زیرِ استاندارد پی ریخته شود که ... بگذریم. 

مثالِ دیگر این ایده، فیلم Transcendence(2014) است. که این فیلم هم باز داستانِ مشابه ای از دست یابیِ یک هوش به ظرفیتِ صد درصد روایت می کند. توی Lucy هم که ماجرا همین بود. یک دختری است که بنا بر اتفاقی به صددرصدِ تواناییِ مغزش دست پیدا می کند. می تواند تمامِ سلول های بدن ش را کنترل کند. می تواند هر هورمونی که بدن ش نیاز داشت را به وسیله ی خود ارگان ترشح کند. می تواند به بدنِ دیگران احاطه داشته باشد. به ماده. به اطلاعات و امواج و در نهایت به زمان و مکان. هم "جانی دپ" در Transcendence و هم "اسکارلت جانسون" در Lucy انسان هایی هستند که به خدایی می رسند؛ به غایتی که در این تفکر برای انسان تعریف می شود. و هر دویِ این غایت ها، غایت هایی که یا با به مقصد رسیدن شان، انکار می شوند و تمام می شوند-چون رشدشان متوقف شده-، و یا این که به غایتی بی نهایت توسل می جویند. و هر دوی این تلاش ها، لاپوشیِ مسئله ای است که ما آن را به عنوانِ "حقیقتِ پوچ" می شناسیم. این دو فیلم، خلسه ای است در تلاشِ فراموشیِ این "حقیقت پوچ". و من کاری ندارم که این تلاش ها چه قدر مثمر بوده اند یا نه؛ نکته این است که عیارشان چیزی بیش تر از یک مخدر نیست. همین.        

۹۳/۰۹/۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
سجاد پورخسروانی

خَلق خدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی