بایگانی شهریور ۱۳۹۱ :: .: از همین خاک :.
.: از همین خاک :.

از همین خاک می نویسم. همین.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است


نمی گویم این سفر درسی برای م نداشت، چرا اتفاقاً یک چس درس هایی عایدم شد، اما نه آن قدر که خاطرخواه ش شده باشم. سفر با هم سفر صفا دارد و حتی معنی. چون وقتی به سفر آخرت نگاه می کنی هم پالکی های خودت را هم گناه ها یا هم ثواب ها می بینی. بهشت یا جهنم، هر طبقه و از هر راه ش توفیر دارد و در این مسیر مسلماً هم سفرهای ش هم توفیر خواهند داشت. اما از بدیِ بخت و اختیار نداشته با کسانی هم سفرِ این سفر شدم که جز رابطه ی خونی خویشی ای با من نداشتند. و عجب این که این گروه ناهم فهم را خدا "رحم" نامیده و احترام ش را واجب و دوام ش را اوجب گرفته است و توصیه اش داشته. و خب روی حرف خدا هم که نمی شود حرف زد، می شود؟ ... شاید، ... باید، ... نمی شود که همین طور نشست و به این رحم های خونیِ بروکراتیک که جز اسمی در شناسنامه ای یا عکسی در دفترچه بیمه ای نیستند هیچ نگفت.

گاهی وقت ها از این دور و بری های خویش نام، آن قدر رنج ش ت کیفری می شود که کفری می شوی.  نمی دانم خانه را اداره انگاشتن و هر کاری را واقعاً کاری قلمداد کردن وخانه را به رئیس و معاون و کارمندِ خوب و بد و آب دارچیِ تمام وقت تقسیم کردن و نظم و انضباطِ نظامی برپاداشتن و به دیگری تنها به اندازه ی درجه اش احترام گذاشتن و بل کمتر را کجای دل م بگذارم.  و  تمام این ادا اطوارهایِ مسخره ی خود ساخته را توی خانه به چه حقی که نمی دانم درآوردن و عرصه خانه را که محل آرامش است و محفلِ سبک شدن های آدمی از دردهایی که جامعه سرش هوار می کنند، تنگ کردن بر خود و دیگری را، باز نمی دانم کجای دین م بگذارم.

سفر برای م درس ها داشت. سفر همیشه برایم درس ها دارد، اصلاً سفر همیشه درس ها دارد، اما اگر هم سفر بگذارد. شاید عیب نباشد اگر این دنیا را هم سفر انگاشتن و هم زمینی هایِ هم عصر را هم سفر. و آن گاه باید حق دانست که توی خون و لجن نمی شود زیاده وقت برای یاد گرفتن گذاشت. خدا امتحان هات را بگذار برای وقتی دیگر که ما سرمان فعلاً خیلی خیلی گرمِ سفر و هم سفر است. 

سجاد پورخسروانی
۱۹ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه

بعضی حرف ها را تنها برای نگفتن آفریده اند. برای این که درون ات بماند و جمع شود و جمع شود و جمع شود و آن قدر درد بیاید  روی درد که دیگر روح ات نتواند همه شان را تحمل کند و یک باره همه شان را بالا بیاوری توی یک چاه. بعضی دردها را به قول قیصر جامه نمی توان انگاشت که درشان آورد یا  که چکامه تا به رشته سخن درآورد. بعضی دردها، آری نگفتنی است و نهفتنی.

وقتی به این نوع درد برمی خوری، شما را نمی دانم، من، به یاد حرف آقای حاتمی کیا می افتم در برنامه ی راز:"چرا بعضی ها نمی فهمند که کار فرهنگی، شهید می آورد. چرا بعضی ها نمی فهمند که خیلی وقت ها کار فرهنگی زخم می گذارد روی ات." آن هم نه به یادگاری.

بعضی راه ها را هم تنها برای زمین خوردن آفریده اند گویی. بی که کسی را خیال دست گیری تو باشد. بعضی راه ها را نه برای بزرگ شدن، که تنها برای شهید شدن آفریده اند. وقتی خیلی دل ام می گیرد و از طرفی خیلی خیال می کنم که آدم شده ام، همین هایی را که حاتمی کیا گفت، با دل غم زده ام نجوا می کنم. این ها زخم هایی بی افتخارند که هیچ وقت مفتخران به شان را نمی گویند شهید. هر چند شهید باشند. این زمانه به خصلت دیده باوری قوم جاهل یهود مبتلا گردیده است انگار. تنها زمانی باورت می کند که یکی دو تا زخم گنده روی جنازه ات باشد.

اما خیالی نیست، که شهدا را خدا بس است. (البته شهدا را، نه ما را)   

سجاد پورخسروانی
۱۶ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ اضافه